مجله نماوا:
احسان عبدیپور از فیلمسازان مستقلی است که در سالهای اخیر دو فیلم تنهای تنهای تنها و پاپ را ساخته است. عبدیپور علاوه بر فیلمسازی فعالیتهای فرهنگی دیگری هم میکند که بسیاری او را پیش از فیلمهایش، با آنها میشناسند. از جمله این فعالیتها پادکستی است که دارد و با صدای خودش و آن لهجه شیرین جنوبی داستانهایی جالب توجه، گیرا و عمیق را برای شنوندگان خود تدارک میبیند.
عبدیپور از معدود کارگردانان جوان و مستقلی است که تجربههای زیسته خودش تاثیر مستقیمی در روند فیلمسازیاش داشتهاند و این نکته مهمی درباره اوست. در میان کارگردانانی که عموما عاری از تجربه زیسته عمیقاند، فیلمهایی میسازند که از تجربیات خودشان دور است و همین باعث میشود فیلمهایشان ارزش افزودها نداشته باشد و داستانهای اجتماعیشان از سطح اولیه عمیقتر نشود، احسان عبدیپور از آنچه که میشناسد و زندگیاش کرده، فیلم میسازد و لحظاتی خلق میکند که مزه زندگی میدهند.
احسان عبدیپور بعد از ساخت یکی دو فیلم تلویزیونی با اولین فیلم سینماییاش درخشید. تنهای تنهای تنها که در اوایل دهه نود ساخته شد، در جشنواره فجر مورد توجه منتقدان قرار گرفت و در جشن منتقدان همان سال هم توانست جایزه خلاقیت و استعداد درخشان فیلمسازان اول را از آن خود کند.
داستان تنهای تنهای تنها همان عنصر مسحورکنندهای بود که فیلم عبدیپور را بسیار دلنشین و ویژه میکرد. او که فیلمهای تلویزیونی خود را در بوشهر ساخته بود، برای اولین فیلم سینماییاش هم باز به شهری رجعت کرد که در آن بزرگ شده بود و هر گوشهاش را در کنار هر خرده فرهنگ بومی مردمانش را بهخوبی میشناخت. عبدیپور به خوبی از ویژگیهای بومی بوشهر در فیلمش استفاده کرده بود تا در سالهایی که جریانهای اصلی فیلمسازی تنها در پایتخت به ثمر مینشستند، الگوی جدیدی ارائه دهد.
این درحالی بود که تجربه دیگر فیلمها در دهه هشتاد نشان داده بود که فیلمهای شهرستانی چندان مورد توجه تماشاگران قرار نمیگیرند. با این وجود پرداخت عبدی پور این خصلت بومیگرایانه فیلم را بدل به نقطه قوت و وجه مثبت تفاوتش با باقی تولیدات همسطح خود کرد.
داستان تنهای تنهای تنها درباره پسربچه نوجوانی بهنام رنجرو بود که بهواسطه فروش ماهی در محل زندگی مهندسان خارجی که بر روی ساخت نیروگاه اتمی بوشهر کار میکردند، با یک پسربچه روس رفیق میشد، بدون اینکه زبان هم را بفهمند. اما صداقت کودکانهشان آنها را به خوبی به هم وصل میکرد و یک رفاقت جانانه میساخت. البته تحریمها و توقف کار بر روی نیروگاه به تبع آن، رفاقت این دو کودک را به فنا میداد. رنجرو در پی از دست رفتن رفیقش تصمیم میگرفت به سازمان ملل برود تا پیام صلح خودش به عنوان یک ایرانی را بهگوش جهان برساند.
داستانی که سیر فانتزیاش در دل پرداختی واقعگرایانه، تماشاگر را با خود همراه میکرد و گیرایی کاراکترها و بامزگی کنشهایشان او را مجاب به پیگیری فیلم تا لحظه آخر، با همه جان و دل.
همچنین بخوانید:
نقد و بررسی فیلم پاپ – کاکا سیاه خودت باش
امضای شخصی
چند عنصر ویژه تنهای تنهای تنها که آن را تبدیل به فیلمی متفاوت از زبان رسمی سینمای اجتماعی ایران در دهه نود میکردند، در فیلمهای بعدی عبدیپور هم مورد تاکید قرار گرفتهاند تا کارگردان جوان فیلم به فیلم به زبان و لحن شخصی خودش نزدیکتر شود. همان لحن دراماتیک، پراز دریغ و در عین حال سرخوشی که بهشکل دیگری در پادکستهایش هم قابل ردیابی هستند.
صداقت کودکانه که در رفتار شخصیتهای بالغ و حتی کاراکترهای سن و سالدار هم دیده میشود، آوردن مسائل سیاسی و اجتماعی مهم و حائز اهمیت به شکلی بیتاکید درون روایت فیلمها، بیآنکه گلدرشت بهنظر برسد یا بخواهد از خود مانیفست حاصل کند و استفاده از بوشهر به عنوان لوکیشن اصلی و ویژگیهای بومی و فرهنگی مردمش در شخصیتپردازی از جمله ویژگیهای بارز آثار عبدیپور هستند که در پاپ هم دیده میشوند.
عبدی پور در تکامل نگاه شخصی خودش و تاکید بر این عناصر که حکم امضای شخصی او بر فیلمهایش را دارند، جلو آمد و بعد از تنهای تنهای تنها ، فیلم پاپ را در سال ۹۲ ساخت که حالا پس از اکرانی مهجور در گروه هنر و تجربه و وقفهای هفت ساله، در شبکه نمایش خانگی توزیع شده تا مخاطبان بیشتری امکان تماشایش را پیدا کنند.
چیزی که پاپ را بسیار گرم و گیرا میکند، فضای صمیمانه و دلنشین فیلم است. عبدی پور با جزیینگری و استفاده از تجربه زیسته شخصی خود توانسته گرما و صمیمیت بوشهر را در فیلم خود بازسازی کند. این کاری نیست که صرفا با نمایش شهر و لوکیشنهای جذاب بهوجود بیاید، بلکه ثمره خوانش دقیق و شناخت خوب فیلمساز از ویژگیهای بومی و فرهنگی شهری است که داستان پاپ در آن میگذرد. البته شاید عبدیپور خوش شانس بوده که در بوشهر، این شهر ناب و دوستداشتنی بهدنیا آمده که به او امکان بازنمایی این اتمسر گرم و صمیمانه را در فیلمهایش داده است.
عامل دیگر گیرایی پاپ، با همه ضعفها و خامدستیهایش، در شخصیتپردازی عبدیپور است که باز هم یک سرش به ویژگیهای فرهنگی و رفتارشناسی اهالی بوشهر گره میخورد. مردمان نازنینی که گشودگی را از دریا به عاریه گرفتهاند و گرما و صداقت را از آفتاب داغ و سوزان.
شخصیتپردازی پاپ از جمله ویژگیهای جالب و قابل اشاره فیلم است. هر کاراکتری در فیلم از شخصیتهای اصلی مانند دختر، پدر خانواده، برادر کوچکتر و برادر بزرگتر تا شخصیتهای فرعیتر مانند مادر، دوست پدر در کتابفروشی، سرباز یا همدانشگاهیهای دختر بسیار باورپذیر از کار درآمده و هر کنش یا واکنششان برای تماشاگر نه تنها قابل پذیرش است که به آنها خو میگیرد.
مزه زندگی
در این میان پدر با بازی عالی غلامرضا فرج زاده بازیگر بومی، با آن چهره شکسته اما پرصلابت، جالبترین شخصیت فیلم است که ربطی به تصویر کلیشهای که سینمای ایران از یک پدر شهرستانی ساخته، ندارد و از آن آشناییزدایی میکند. او پدری است که با دخترش از همه رفیقتر است، از او میخواهد داستانهایش را اول همه برای او بخواند و وقتی متوجه علاقه دخترش به پسری که داستانهای او را خوانده میشود، بسیار گشوده و متفاوت از کلشهها با او برخورد میکند.
همانطور که با همسر رنجورش و پسر بزرگی که بیشترین اختلاف را با او دارد. این پدر یکی یکدانه اما حتی وقتی پسر با او تن به جدل فیزیکی میدهد، از آن قالب مهربان و متواضع خود بیرون نمیآید و تنها با نگاهش پسر را برانداز میکند، نگاهی که در آن لحظه انگار غم همه جهان را در خود جای داده است.
پاپ به شکل کلی پر است از این لحظات خاص و جالبی که همانطور که گفته شد، بوی زندگی میدهند و آرامش متناقض شخصیتها در مواجهه با همدیگر، تماشاگر را در خود فرو میبرد و متاثر میکند. این شخصیتها هستند که در برهمکنشهایشان بر یکدیگر بار احساسی فیلم را بر دوش میکشند و تماشاگر را این چنین با فیلمی درگیر میکنند که ایرادات رواییاش میتوانست هر مخاطبی را پس بزند و از فضای فیلم دور کند. شخصیتپردازی خوب عبدیپور اما او را تا لحظه آخر با آدمها و داستانهایشان همراه نگه میدارد.
مثلا لحظهای را به یاد بیاورید که دوست سرباز به در خانه دختر میآید تا او را از وضعیت واقعی معشوقهاش در زندان آگاه کند. یا صحنهای را که برادر کوچک به برادر بزرگ خود میگوید بعد از اینهمه ساز زدن، هنوز ادای دمام زدن او را جلوی آینه برای خودش درمیآورد و بهش تشر میزند که چطور میخواهد در پروسه مهاجرت، بیخیال امام حسین ع شود؟
گراهای انتقادی سیاسی و اجتماعی فیلم هم به خوبی در دل شخصیتپردازی و گفتمان کاراکترها جاگذاری شده است. عبدیپور بدون تاکیدهای گل درشت و مانیفست دادن تنها با اشارههایی گذرا برای تماشاگران دغدغهمند خود، بار مفهومی مضاعفی را تدارک میبیند. مثلا صحنه صحبتهای پدر با رفیق کتابفروشش جلوی در خانه را بهیاد بیاورید، یا دیدن یکی از همخانههای علی (معشوقه در زندان) که پس از دردسر بهوجود آمده، از شهر فرار کرده بود و حالا بیسر و صدا به دانشگاه بازگشته، تا محافظهکاری سرباز که در لحظه آخر از راه دادن دختر به داخل زندان سرباز میزند.
عدم اعتماد به نفس روایت
در کنار این اشارات ریز و گذرا اما فیلمساز روی دو دغدغه مهم خود تاکید میورزد. دغدغههایی که اصلا بنای روایت و داستانش را بر آنها سوار کرده است و اینجا درست همان جایی است که فیلم بیشترین لطمه را خورده. در حالیکه پاپ با تعریف سرراست قصه بسیار همدلیبرانگیزتر میشد، حالا با انتخاب اشتباه ساختاری اپیزودیک، در انتقال مفهوم مورد نظر خود از همگسسته، شلخته و گیج کننده میشود.
این دو دغدغه اصلی یکی مهاجرت است و دیگری برابری نژادی. مهاجرت که دغدغه پررنگ بسیاری از جوانان این سرزمین در دهه نود بوده، تم اصلی فیلم هم هست. هرکدام از آدمها به واسطه کار یا عشق و عاشقی با مهاجرت درگیر هستند. برابری نژادی شاید در ظاهر بیاهمیت بهنظر برسد اما در مناطق جنوبی و سواحل خلیج فارس از بوشهر تا هرمزگان و سیستان، یک معضل اجتماعی جدی محسوب میشود که کمتر کسی به آن توجه نشان میدهد. اما بهراستی اختلاف رنگ پوست و تبعیضهای نژادی در برخورد مردم با سیاهپوستان سواحل جنوبی مسئله مهم و محسوسی است که عبدیپور بهواسطه زندگی در بوشهر با آن سر و کار داشته و جای شکرش باقی است که شبیه به بدنه سینما و فرهنگ ایران چشمانش را بهروی آن نبسته و در فیلمش بسیار جدی به آن پرداخته است. شاید بسیاری از تماشاگران حتی با دیدن فیلم این تبعیضات نژادی را باور نکنند چراکه حقیقتی سربهمهر مانده در مناطق دو رنگ ایران است که کسی ازش حرف نمیزند.
بزرگترین مشکل پاپ در شکل روایی است که کارگردان برای تعریف سه داستان مجزا اما مرتبط با یکدیگر انتخاب کرده است. ساختار اپیزودیک هم اتمسفر یکدست فیلم را درهم میشکند و هم باعث میشود سرنوشت نهایی کاراکترها و چگونگی به سرانجام رسیدن ماجراهای فیلم در هالهای از ابهام قرار بگیرد که نمیتوان نامش را پایان باز گذاشت.
این سرگردانی و معلق ماندن، نتیجه محافظهکاری کارگردان در انتخاب فرم و پرداخت داستانش است. انگار که به گیرایی آن به عنوان یک داستان خطی اعتماد نداشته و بهدنبال یک ارزش افزوده بوده که اتفاقا همهچیز را خراب کرده است. اما بههرحال با وجود ایرادات روایی بسیاری که ضرباهنگ فیلم را لنگان کرده است، یک سکانس پر از احساس و شور زیستی پاپ میارزد به صد فیلم روشنفکرنما و خودبزرگبین، غیرخلاقانه و گوشتتلخ هنر و تجربه و جریان فیلمسازی مستقل اما اخته سینمای ایران.