مجله نماوا، کاظم رستمی
صابر ابر از آنهاست که میگوید با بازی در سریال «قورباغه»، قورباغهاش را قورت داده است. موضوعی که نشان می دهد سریال سختی را پشت سر گذاشته است. بیش از یک سال دیدن هر روزه عوامل سریال و فرو رفتن در نقشی که بناست پیچیده باشد. چیزی شبیه بازی مایکل امرسون در نقش بنجامین لاینوس، بدمن جذاب سریال لاست. این یعنی تغییر و تحول شخصیتی در حد اعلی و چیزی که کمتر در سریالهای ایرانی تاکنون شاهد آن بودهایم.
باید بدانیم که بازیگر نقش رامین در سریال قورباغه به کارگردانی هومن سیدی و هم بازی نوید محمدزاده، پیش از این بارها در داخل و خارج مورد تحسین قرار گرفته است.
سریال قورباغه هومن سیدی، نخستین تجربه صابر ابر در شبکه نمایش خانگی است. او پیش از این در تلویزیون، در سریالهایی چون بچههای هور به کارگردانی عبدالله باکیده نیز بازی کرده بود.
او از سال ۱۳۸۴ در فیلمهای سینمایی مختلفی با کارگردانهای نامدار، کار کرده است. آخرین کارش در سینما، فیلم «مسخره باز» ساخته همایون غنیزاده بود. در فیلمهای روسی، خوک، حکایت دریا، میلیونر میامی، درباره الی، هت تریک، تابستان داغ و برف روی کاجها نیز بازیهای در خور توجهی داشته است.
آنچه این روزها بر غنای بازیگری صابر ابر افزوده است، پذیرش نقش رامین در سریال قورباغه است. یک شخصیت پیچیده در یک خانواده آنرمال شهرکنشین.
او سعی میکند رفتاری از خود نشان دهد که نه نشانه شخصی مرفه است و نه فردی فرودست. حتی طبقه متوسط اجتماعی هم محسوب نمیشود.
در سریال لمپنیسمی عریان به نمایش گذاشته میشود که فارغ از هر اصولی، بیهدف اوقاتش را میگذراند اما با همه اینها خوب و بد را میشناسد، غلط و درست را میداند اما اینکه در قبال این دانش مسئولیتی داشته باشد یا پایبند مرام و اخلاقی باشد، شوخی است. گانگستر بازی خودش، آدابش را میچیند.
او به راحتی میتواند ساقی باشد، به راحتی اخاذی کند، به راحتی پولدار شود و نشان بدهد که هر کاری که میکند، نقشهای در پشت آن است، ولو اینکه نقشهای نکشیده باشد.
پذیرشهای خانواده، اجتماع یک شهرک مانند شهرک اکباتان، انتقامگیرهای متاثر از کودکی و گذشته و… همه و همه روند تبدیل یک لمپن خیابانگرد به یک لمپن قاتل را به درستی طراحی میکنند.
مهمترین قسمت نقش صابر ابر این است که باید نشان دهد که چیزی برای عرضه به مخاطب ندارد. او تمام هویتش در بیهویتی است و با اینهمه یک بیماری بدخیم و یک تومور بیمداوا برای نوری و اطرافیانش خواهد بود.
«تو سرم با خودم که حرف میزنم خوب حرف میزنم. دهنمو که باز میکنم حرف قشنگ بزنم… آدما ازم بدشون میاد.» این دیالوگی است که به صورت کلیدی میخواهد قفل سریال را در مواقع بن بست بشکند.
شمایی از آنچه در تصور کارگردان به انجام رسیده و درستترین نقل از رامین. او برای لیلا اعتراف میکند که وقتی حرفهای داخل سرش را برای کسی بیان میکند بقیه منزجر میشوند. دلیلی واضح برای اینکه تعلق به هیچ طبقهای نداشته باشد. معلق بودن چیزی است که صابر ابر دوست دارد. شخصیتی که معلق است حتما برای تعلیقش فلسفهای دارد و این بهترین روش برای بازی دادن مخاطب است. موضوعی که اگر واقعی هم نباشد، کشش دراماتیک ایجاد میکند. پیشبینی زندگی یک شخصیت بزدل، لات مسلک و تصمیمگیر برای همه. عقل کلی که «دوبار مرده و اومده میگه من قلب ندارم».اما آیا تاریخ و جبر اتفاقات است که او را روز به روز خشنتر و خشونتطلبتر میکند؟ او مسئول چیدمانی است که خود انجام داده یا قسمتی از چیدمانی است که بالاجبار به آن تن داده؟
بازی او در کنار نوید محمدزاده بسیار جذاب از آب در آمده، آرام آرام نقشش پر رنگتر و جدیتر شده و در مجموع شرایط را برای تقابل دو آدم باهوش مهیا میسازد. تقابلی که به آسانی به پیروزی یک طرف نخواهد انجامید.
سریال قورباغه منطق روایی خود را در تحولات شخصیتی صابر ابر به محک مینشیند و این موضوعی است که به سادگی نمیتوان از کنار آن عبور کرد. شاید زمزمههای درون جمجمه رامین را هومن سیدی درون آن نکاشته باشد، شاید این زمزمه درون سر خود هومن سیدی هم بوده است. حالا اما وقتی آنها را بیان میکند شاید عدهای خوششان نیاید اما به هر صورت ابزار بیانش را یافته. چه کسی بهتر از صابر ابر؟