مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
سیاستگذاریهای فیلم های سینمایی در دهه ۷۰ و همسو با جنبش اجتماعی و فرهنگی دوم خرداد، سبب اتخاذ رویکردی جدید در استفاده از بازیگران خوش سیما و جوان در سینمای ایران شد. به واقع با تغییر رویکردها و باز شدن فضا برای پرداختن به سوژههای اجتماعی و به بیان عامیانهتر، پیشروی سینمای ایران به سوی مضامین عشق جوانان و ساخت فیلمهای دختر پسری، موجی از جوانگرایی و پوستاندازی در شمایل بازیگری ایجاد شد. در همین بزنگاه بود که تعبیری چون بازیگران چشم رنگی برای تحلیل موج ورود دختران و پسران جوان بازیگر به سینمای ایران از سوی مطبوعات بیان شد.
بهرام رادان یکی از همین بازیگران بود که پس از گذراندن دورههای بازیگری در سال ۱۳۷۸ و با فیلم «شور عشق» ساخته نادر مقدس به سینمای ایران معرفی شد. یک بازیگر چشم رنگی که با پارتنرش مهناز افشار در انتهای همان سال و از سوی برخی منتقدان تمشک زرین سال را گرفت؛ اما برخلاف این اتفاق بهرام رادان مسیر خود را به گونهای ادامه داد که همه چیز متفاوت پیش رفت. او بعد از «شور عشق»در «آواز قو» بازی کرد و استعدادها و تواناییهای خود را در بازیگری عیان ساخت. در کارنامه رادان دو سیمرغ بلورین از جشنواره فیلم فجر به چشم میخورد؛ جوایزی که برای فیلمهای «سنتوری» و «شمعی در باد» دریافت کرد.
به بهانه اکران آنلاین فیلم «گربه سیاه» که بهرام رادان در دو جایگاه بازیگر و تهیهکننده در آن حضور دارد به ۷ نقش برتر او از میان فیلمهای موجود در نماوا و کارنامه او اشاره میکنم.
۵/ بهرام رادان – «گربه سیاه»: مصائب شهرت
بهرام رادان در فیلم گربه سیاه بازی دو وجهی دارد. از یکسو ستارهای سینمایی است که باید حفظ ظاهر کند و متانت و وقار مردانهاش را از جلوی دوربین به پشت آن نیز تعمیم دهد، اما از سوی دیگر مجری یک برنامه تلویزیونی است که با ستارهها و افراد مشهور حوزههای مختلف به گفتوگو مینشیند.
رادان در فیلم «گربه سیاه» سکون و انفعال خاص شخصیت را در مقابله با اتفاقات پیرامونیاش به اندازه نشان میدهد و در عین حال جذبه یک شومن چیره دست را نیز از طریق لحن و نگاهش برای مخاطبان قایل باور میسازد.
اگرچه این نقشآفرینی در قیاس با کارنامه نقشهای مهم او بیشتر به یک مشق شب شباهت مییابد، اما رادان به خوبی از سکون و سکوت نقش برای بازتاب مصائب و چالشهای شهرت استفاده میکند به سیاق همان سکوت و رهاشدگی مغموم در پشت صحنه برنامه شبگرد که رادان به اندازه، احساس آن لحظه را به ادراک مخاطبان پیوند داد.
۴/ حامد – «بارکد»: روایت معکوس انتقام
حامد در فیلم بارکد تلاشی مهم از بهرام رادان برای بازنمایی قدرت بازیگریاش پس از «سنتوری» است. اگرچه این نقش، آن کاریزما و ابهتی که باید را ندارد، اما رادان به خوبی لحن و نگاهش را در مسیر طبیعیسازی روند واکنشی حامد به رویدادهای زندگیاش به کار میگیرد. برای مثال رادان توانست تا بُهت و قدرت شخصیت حامد را در دو موقعیت جدایی از نامزد یا گرفتن انتقام از شریک پدرش به خوبی نشان دهد.
در موقعیت اول، رادان موفق میشود تا احوال درونی حامد و روند تدریجی بهت و حزن او را نشان دهد به گونهای که حامد از اینکه نامزدش او را به آن صورت ترک کند در یک شوک آنی فرو میرود و چنان با نگاهش فروپاشی درون را برملا میسازد که مخاطبان را با آن درهم شکستن آنی همراه میسازد.
در موقعیت دوم نیز حامد پس از اینکه به ملاقات رئیس شرکت میرود و پازلهایش را برای حرکت نهایی خود آماده میسازد خونسردی و طمانینهای مرموزانه از خود نمایان میکند و در اینجا نیز بهرام رادان توانست تا روند تدریجی احساس پیروزی و هیجان حامد از بابت گرفتن انتقام از شریک پدرش را در آن نگاههای سرشار از غرور به درستی باز بتاباند.
۳/ فرید – «عصر یخبندان»: استثمارگر زنان
شخصیت فرید در فیلم عصر یخبندان یک بدمن متفاوت در سینمای ایران است. شخصیتی اتوکشیده و ظاهرا آدم حسابی و خوش مشرب که هر فردی اگر بیرونش را ببیند شیفتهاش میشود، اما در پشت این بیرون زیبا یک درون زشت و اهریمنی وجود داشت که نه از احساس و مِهر چیزی میفهمید و نه حرمت و آبروی انسانها برایش ارزش داشت. همین رویکرد سبب شد تا فرید به زنان نگاهی استثماری داشته باشد و آنها را در پیلهای از اعتیاد فرو ببرد، از آنها بهره لازم را بکشد و در نهایت آنها را در تباهی اعتیاد و خِفَت فحشا رها سازد.
۲/ فرزین زربان – «شمعی در باد»: خاموشی شمع جوانی
فرزین زربان نقشی مهم در ارتقای جایگاه بازیگری بهرام رادان داشت. بازی در نقش فردی که ذره ذره در توهم قرصهای روانگردان از تصویر یک دانشجوی مستعد و باهوش فاصله میگیرد و درد تنهاییها و درک نشدن از سوی جامعه پیرامونی او را به تباهی میکشاند.
فرزین در پاندولی از حال خوب و بد در حرکت است. او یک دانشجوی انصرافی است و فرزند طلاق محسوب میشود. مادرش در حال ازدواج است و تنها مرهم دردهای او دختری به نام آیدا میشود که قرار است با او ازدواج کند، اما با مرگ او گویا همه رویاها و امیدهای فرزین نیز به پایان میرسد و او در توهمی تلخ، حبابی تو خالی و مغزی تهی شده از اندیشه به زندگیاش ادامه میدهد.
در این مرحله فرزین بارها در نیستی و نسیان روزهای خوب قدم میزند تا روزی که مرگ پدر نیز فرا میرسد و این بار قرار است برادری ناتنی به فرشته نجات فرزین بدل شود. برادری که ققنوس استعدادهای فرزین را بیدار میکند و او را از تباهی اکستازی به روشنایی پنجره جدید گشوده شده به روی زندگیاش رهنمون میسازد؛ اگرچه فیلم در کل در حد یک اثر سفارشی و ایدئولوژیزده در دیدارهای امروزی به یادآورده میشود.
۱/ پیمان فدایی – «آواز قو»: خاک من کجاست؟
بهرام رادان شاید بازیگری باشد که چندان به نقشهای قهرمانانه نمیخورد و کاریزمایی از کنش و واکنش موصوف به قهرمان چندان بر قامت او نمینشیند، اما او برای اینکه خط بطلانی بر این ادعا بکشد و خود را به منتقدانی که تمشک زرین به او دادند اثبات بکند بازی در نقش پیمان فدایی در فیلم آواز قو را قبول کرد.
برای ایفای این نقش رادان در ابتدا باید پیله بازیگر چشم رنگی را میشکست و کارگری نقش را میکرد؛ این کارگری نقش باید به گونهای انجام میشد تا شمایل پیمان فدایی از یک معترض به ساحتی از اوسیریس پیوند خورَد؛ اوسیریسی که آماده است تا قربانی هدف آرمانیاش شود.
در حقیقت رادان باید عمل قهرمانی و کنش اعتراضی پیمان فدایی را از یک رفتار هیجانی به الگویی کارکردی بدل میکرد و آنچه از پیمان فدایی در خاطرها نشسته نشان دهنده موفقیت رادان در نمایانی خصوصیاتی از یک ایگو است. ایگویی که شمایلی آشیل گونه و تکه تکه از یک سهراب امروزی را از پیمان فدایی تداعیگر است.
بیان دیالوگی چون خاک من کجاست فتاح از سوی پیمان فدایی نشان میدهد که نبرد او نه بر سر موجودیت خاک بلکه برآیندی از هویتشناسی سرزمین است؛ سرزمینی که جوانان خود را به جایی میرساند که گروهی تا بن دندان مسلح آنان را در آن سوی خط مرزی نشانه گرفتهاند.
رادان حسرت ها و آرزوهای شکست خورده یک جوان را در کلام تلخ و اشکهای پیمان قابل باور میسازد و مرگ نهایی او را به مثابه شوکرانی ناگزیر، سرنوشت و تقدیر هر انسان متفاوتاندیشی مینمایاند.
۲+/ ایرج – «بیپولی»: پُزِ ثروتمندی
ایرج با آن وجه جذاب از استیصال و درماندگی، یکی از شخصیتهایی است که سینمای ایران به خوبی در پرسونایی از تردیدها، آشفتگیها، واکنشها، گفتارها و سلوک زیستی برآمده از بیکاری و بی پولی از او رونمایی میکند. فرآیندی که بهرام رادان برای ایفای این نقش طی میکند یکی از نقاط مکث ویژه در کارنامه اوست. حواسش به احوالات درونی و برونی شخصیت است و نمایشی که از خونسردی و دلشوره ایرج دارد بیکم و کاست برای مخاطبان جا میافتد.
او مردی است که در پی فعل و انفعالاتی از اسب شاهی افتاده، بیکار شده و چندی بعد اسیر بیپولی هم میشود. اما او کم نمیآورد و به مثابه گفتار عامیانه جیبِ خالی پُز عالی رفتار میکند. به هر جمع و مهمانی که میرود برای آنکه از قافله عقب نیفتد و خوار و خفیف جمع نشود نمایش دارایی و ثروت میدهد؛ نکته جالب شخصیت ایرج در همین موقعیت شکل میگیرد.
او و شکوه میدانند که آهی در بساط ندارند، اما بزک می کنند، به مهمانیهای آنچنانی میروند، شرح سفرهای نرفته و کارهای نکرده را میدهند، در حالی که آهی در بساط ندارند کیلوکیلو برنج سفارش میدهند و آن قدر در چاله بیپولی فرو میروند که وقتی از درون جیبهای کت ایرج، مقداری پول مییابند به هوا میپرند و شادمانی میکنند.
این دوره از زندگیشان بیشباهت به فردی نیست که در صحرایی سوزان گیر افتاده و به دنبال برکه و چشمهای است، اما هر بار، به سراب میرسد. آن چند اسکناس تانخورده درون جیبهای کت ایرج حکم همان سراب را دارد و برای مدتی کوتاه او و شکوه را به زندگی باز میگرداند. در نهایت قصه و غصه ایرج و شکوه بسیار برای مخاطبان آشناست. قصه فردی که در دالان بلند بیپولی، همچنان ادای ثروتمندی درآورد.
۱+/ علی بلورچی – «سنتوری»: طریقت فروپاشی
علی بلورچی در فیلم «سنتوری» مهمترین نقش آفرینی کارنامه بهرام رادان است. داستان تلخ شکستن غرور و عزت یک خواننده مشهور و محبوب که برای حضور در کنسرتهایش در همه تهران سرودست میشکستند و بسیاری از دختران جوان، مشتاق داشتن امضای او و حضور در کلاسهای خصوصیاش بودند و یکی از همین دختران به نام هانیه عاشقانه وارد زندگیاش میشود، اما علی بلورچی در نبرد با فراز و نشیبهای زندگیاش مغلوب افیون میشود و در دام اعتیادی ویرانگر همه اعتبار و شهرتش را به باد فنا میدهد.
فیلم از روزگار شکستگی و اعتیاد او آغاز میشود و در فلاش بکی به گذشته طلاییاش میرود؛ روزگار اعتبار و شهرت یک خواننده و نوازنده چیره دست سنتور که از کنترل موجهای پیرامونی زندگیاش غافل است، روی مراودات خود حساس نیست و آدمهای اطرافش همچون مگسانی هستند گرد شیرینی که هر یک میخواهند از خوان شهرت علی برای خود لقمهای بردارند و چنین میشود که علی به دلیل حضور چنین دوستانی هویت فردی خودش را از دست میدهد و همسرش را به تاراج سوداگری خود میبازد.
فیلم از دوران فروپاشی علی بلورچی و به ته خط رسیدن او آغاز میشود و در انتها علی رهیده از دام اعتیاد را در حال نواختن و خواندن در آسایشگاهی نشان میدهد که او را به زندگی بازگردانده بود، اما گویی زندگی بدون هانیه برای علی هیچ ارزشی ندارد و او به جای بازگشت به شهر خراب وحشی، گوشهنشینی در کنج آن آسایشگاه را ترجیح میدهد.
رادان تسلطی کامل به روند نمایش تصویر مفلوک علی دارد و از اوج تا حضیض این خواننده و نوازنده ماهر را در پکیجی از مظلومیت و تنهایی انسان، کاملا برای مخاطبان قابل باور میسازد و از عرش به فرش رسیدن را به شیوهای دقیق بازمینمایاند و عینیت میبخشد.