مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
غلبه برخی آسیبهای روحی که در گذشته روی داده – اگر غیرممکن نباشد – سخت است. خیلی اوقات، پریشانی روانی و احساسی ناشی از یک ضایعه میتواند مجموعهای از پیامدهای تراژیک به همراه داشته باشد. روزها میگذرند و شاید فرد با خود کلنجار برود تا دلیلی برای این که فردا از خواب بیدار شود پیدا کند. بعد، به شکلی غیرمنتظره، بارقهای کوچک از امید در آستانه درِ خانه شما ظاهر میشود، اما آنچه میدرخشد، طلا نیست.
این سیر اتفاقات جاری در قلب «جنگ جهانی سوم»، ششمین فیلم بلند سینمایی هومن سیدی است – داستان یک کارگر روزمزد پنجاه و چند ساله به نام شکیب (با بازی محسن تنابنده) که هیچوقت نتوانست با غم از دست دادن همسر و پسرش در زلزلهای که سالها پیش رخ داد، کنار بیاید.
این مرد در چند سال گذشته با یک زن کر و لال جوانتر از خودش به نام لادن (مهسا حجازی) رابطه داشته است. روزی شکیب از یک ساختمان در دست ساخت سر درمیآورد که معلوم میشود صحنه فیلمبرداری پروژهای سینمایی درباره جنایات آدولف هیتلر در جنگ جهانی دوم است.
شکیب مجبور میشود بهتنهایی در اتاقی سرد و تاریک که درواقع دکور یک اتاق اعدام با گاز است بخوابد و شبها مراقب تجهیزات فیلمبرداری باشد. او روزها وظیفه دارد به هر شکلی که میتواند به عوامل تولید کمک کند.
کل پروژه، ناخواسته مضحک به نظر میرسد که مشخصه آن حضور بازیگران افتضاح و انتخابهای مسخره برای صحنهآرایی است. کیفیت غیر حرفهای تولید بهواسطه پرداختن به جزئیات کوچک مانند تلاش آشکار بازیگران ایرانی برای این که در نقش نازیها قانعکننده باشند، سلامهای نظامی ناشیانه آنها و شرمندگی همیشگی سیاهیلشکرها که متوجه میشوند همهچیز چقدر در هم و برهم و غیر واقعی به نظر میرسد، ارائه میشود.
دراینبین، بازیگر نقش هیتلر ناگهان دچار حمله قلبی میشود و دیگر نمیتواند به کار خود ادامه دهد. گروه سازنده فیلم از روی ناامیدی و به دلایل عجیب، شکیب را برای بازی در نقش پیشوا انتخاب میکند.
این یک چرخش بزرگ است: شکیب میتواند در یک خانه بخوابد، دستمزد مناسب دریافت کند و از همه مهمتر، درنهایت برای خود «کسی» شود. این فرصتی است که شاید یک بار در زندگی پیش بیاید. وقتی لادن از خوششانسی غیرمنتظره شکیب باخبر میشود، از دست پااندازهای خود فرار میکند و پیش او میرود و کمک میخواهد. بااینحال شکیب اجازه ندارد کسی را به آن خانه بیاورد و نقشه او برای پنهان کردن لادن به طرز وحشتناکی به هم میخورد.
تنابنده بهطور چشمگیری نقش خود را با مقدار مناسبی از مالیخولیا، خشم، غم و نفرت آغشته میکند. شکیب در نگاه اول مردی ساده به نظر میرسد که خیلی به جامعه آشفتهای که در آن زندگی میکند، اهمیت نمیدهد و میخواهد از هر درگیری پرهیز کند.
بااینحال، سیدی در فیلم خود تصمیم میگیرد حکایت تراژدیکمدی یک انسان در شرف فوران را به نمایش بگذارد و خشم شکیب را به شکلی بسیار طبیعی ترسیم کند. همانطور که فیلم پیش میرود، تماشاگران شاید متوجه شوند شکیب استعارهای از یک شهروند عادی است که برای مدت طولانی توسط یک رژیم توتالیتر سرکوب شده و حالا مجبور است دستبهکار شود، فریاد بزند و عذاب وجودی خود را با دنیا در میان بگذارد.
بااینحال، با اوجگیری خشم، به نظر میرسد شکیب ارتباط خود با واقعیت را از دست میدهد و مبارزه او به چیزی «آنارشیستی»، بزرگتر و خارج از کنترل تبدیل میشود. بسته شدن قوس روایی که بسیار دور از پیشپاافتادگی است، نبرد را به پایان میرساند.
به لحاظ فنی، پیمان شادمانفر، مدیر فیلمبرداری، تصاویری باشکوه به نمایش میگذارد و یک کنتراست بصری دلپذیر بین روشنایی خانه قرمز (یکی از لوکیشنهای اصلی فیلم)، سایهروشنهای محیطهای کمنور و فضای کمرنگتر جنگل اطراف ایجاد میکند. شادمانفر رویکرد نماهای دستی و برداشتهای بلند را در پیش میگیرد، بخصوص در صحنههای پرتلاطم که شکیب با پااندازهای لادن و کل عوامل تولید فیلم روبرو میشود.
موسیقی دلنشین بامداد افشار، جلوههای بصری خوشساخت فرید ناظر فصیحی، طراحی صحنه دقیق محسن نصرالهی و تدوین پرسرعت کارگردان، همهچیز را بهتر کرده است.
سیدی، کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر و بازیگر پرکار سینما و تئاتر ایران، در «جنگ جهانی سوم»، با میزانسن موقر و شخصیتپردازی عالی، دانش تخصصی خود را در زمینه کارگردانی و هدایت بازیگران نشان میدهد.
آنچه به این تلاش عمق داده است، فیلمنامهای بیکم و کاست (نوشته آرین وزیر دفتری و آزاد جعفریان) و نظارت دقیق بر بازیگران بهویژه تنابنده و حجازی است. میتوان اظهار امیدواری کرد فیلم سیدی آنطور که استحقاقش را دارد در جشنوارههای سینمایی و سالنهای سینما به نمایش درآید.
منبع: د نیو عرب (داویده آباتهشانی)
داویده آباتهشانی منتقد و روزنامهنگار ایتالیایی اهل رم است.