مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
«پذیرایی ساده» کوبنده و دیوانهوار میآغازد. پرصدا و جیغکشان. از آن شروعهای سینمای ایران است که مثلش را کم دیدهایم؛ یقه چسبان و چنگزننده به ذهن و روح. معلوم است که میخواهد از همان آغاز میخش را محکم بر فرق سرت بکوبد و بگوید داری فیلمی مجنونوار میبینی. اینجا مالیخولیا پرده از رخش میکشد، نقاب بر زمین میاندازد و صورت دیوانهاش را عیان میکند. دو شخصیت اصلی فیلم با سرعتی حیرتآور از خَمِ جادهای میپیچند و تا ایستگاه ایست بازرسی جلو میروند. هیچ هم ابا ندارند که از سرعتشان کم کنند. و هیچ باکشان نیست که به وقت توقف جلوی کسی که ایست شان داده، کمی از گستاخیشان بکاهند. پیش از این، صدای خارج از قاب هلیکوپتر نیز، پرصدایی آنها را تقویت میکند. دیوانگی و نزاع زن و مرد فیلم «پذیرایی ساده»، آغازِ فیلم را به یک قلاب اساسی تبدیل میکند که گیرمان میاندازد. این آغاز ملتهب ترغیبمان میکند که فیلم را از همان شروع بسیار جذاب احساس کنیم و فیلم نیز به حق ما را از این انتظار دور نمیکند. من این آغازِ پرالتهاب را میتوانم با اولین جملات رمان «همنوایی ارکستر شبانه چوبها» مقایسه کنم. آنجا هم نویسنده ما را بیمقدمه وارد یک دنیای دیوانه میکند:« مثل اسبی بودم که پیشاپیش وقوع فاجعه را حس کرده باشد. دیدهای چه طور حدقههاش از هم میدرند و خوفی را که در کاسهی سرش پیچیده، باد میکند توی منخرین لرزانش؟ دیدهای چه طور شیهه میکشد و سُم میکوبد به زمین؟…نه من هم ندیدهام. ولی اگر اسبی بودم هراسِ خود را این طور برملا میکردم». آیا دو آدم اصلی فیلم نیز همچون اسبانی هستند که سر و صدایشان برای آن است که دارند هراس خود را مخفی میکنند؟ آن صدای لرزان مرد در عین پرخاشگری و آن رفتار عصبی زن در همراهی با مرد، میتواند شکلی از یک ترس باشد چرا که – به گمان – به ساعتهای پیش رویشان اعتماد ندارد و ناآگاه هستند از اتفاقی که قرار است برایشان بیفتد. چرا که این هر دو میدانند کاری که میخواهند بکنند، کاری عجیب و رعبآور است. کاری که تا به حال هیچکس نکرده است.
فکر کنید یک زن و شوهر بعد از دعوایی حسابی با هم، چند کیسه پول را جلوی مامور میپاشند و از آن فرد میخواهند با پولها حالش را ببرند. همین دو آدم پس از هدر دادن پول و دور شدن از آن منطقه، نه فقط به یکدیگر نمیپرند که چرا این کار مسخره را انجام دادهاند بلکه با قهقهه نشان میدهند از یکدیگر راضی هم هستند. آنها چند دسته اسکناس را بذل و بخشش نکردهاند بلکه چندین کیسه بزرگ اسکناس را به هوا فرستادهاند. موقعیت از این رعبآور و غریبتر نداریم. آن قهقهههای مستانه ما را نسبت به این دو آدم و کاری که دارند میکنند، کنجکاوتر میکند. باید ازشان بترسیم، اما همزمان دلمان میخواهد از کارشان سر در بیاوریم. تا این جا نقششان را به خوبی ایفا کردهاند و راضی به نظر میرسند. اما واقعا اینجا (آنجا) چه خبر است؟
قرار است ما شاهد بازی کردن این زوج باشیم با دیگران. البته یک بازی یک طرفه. زوج ماجراجوی «پذیرایی ساده» دیگران را به باز ی میگیرند و از این بازی حالش را میبرند. در ظاهر قضیه این است، کسانی که صاحب کیسههای پول شده اند باید از این وضعیت خوشحال باشند و صفا کنند، اما صفای اصلی مال این زوج عجیب است که از دست انداختن و بازی کردن با دیگران مست میشوند. زن و مرد از آن که مردم گمان کنند «اسگول» هستند، لذت میبرند. و این تفریحی است که احتمالا فقط مال طبقهای است که پولهایی بادآورده در زندگیاش دارد؛ آدمهایی که به حتم هرگونه لذتی را تجربه کردهاند و حالا رسیدهاند به این که نزدیک به پنج میلیون تومان اسکناس نو را بریزند در کیسههای نایلونی و آنها را به کسانی بدهند که سر راهشان قرار میگیرند (فیلم در سالی ساخته شده که یک دستگاه پراید، به قیمت چهارده میلیون تومان است.) آن طرف بازی (مردم) نمیداند که با او بازی میشود. برای همین است که از کاری که این دو آدم میکنند، حیرتزدهاند. و البته این زوج خودشان نیز یکدیگر را حیرتزده میکنند چرا که به نظر میرسد به شکلی بداهه بازی میکنند.یعنی هر آنچه در لحظه اتفاق میافتد، چیزی نیست که برایش برنامهریزی شده باشد بلکه لحظه، موقعیت، آدمها و فضا میگویند که بازی چه طور باید پیش برود. آن دو در موقعیتی زن و شوهرند و در موقعیتی دیگر خواهر و برادر. و اگر مثلا سر راهشان یک قاطر قرار بگیرد، شغل زن میشود دامپزشک. همه چیز در لحظه شکل میگیرد. یک بار صحنهگردان این بازی، زن است و باری دیگر، مرد. و هر بار آنها وارد نقشی میشوند که پیشتر برایش فکر نکردهاند.اما واقعا صحنه را مدیریت میکنند و بازی را به شکلی کاملا خلاق جلو میبرند و ما را هربار شگفتزده میکنند. به نظر میآید آنها با خود و دیگری نیز بازی میکنند. از هر لحظه و هر اتفاق کوچکی استفاده میکنند تا بازی را ادامه دهند. در هر لحظه از بازی، آن دیگری نمیداند که آدم روبرویش دارد کدام بازی را پیش میبرد. و همین مساله آن دو و عملشان را جذاب میکند چرا که نه فقط ما نمیدانیم کنش بعدی یک نفر از آنها چیست که خودِ آن طرف نیز نمیداند واکنش آدم روبروییاش چیست.
اگر از منظر ژانر به فیلم «پذیرایی ساده» نگاه کنیم، باید آن را یک فیلم جادهای فرض کنیم. فیلم جادهای به تعریفی ساده میرسد: وقتی آدمها در جادهای بیرون شهری قرار میگیرند و مسیری از نقطه آ تا ب را طی میکنند، به شناخت تازهای از خود و دیگران (ترکیبی که جامعه را میسازد) میرسند. و آنچه باعث این شناخت میشود یک حادثه مرکزی است که زندگی آینده شخصیتهای فیلم را تحتشعاع قرار میدهد و اینچنین است که این آدمها دیگر آن آدمهای سابق نیستند. اینجا اما این زوج با حادثهای روبرو نیستند که از بیرون بر آنها حادث شده باشد بلکه آنها خودشان مدام ریزحادثههایی را میسازند تا به شناخت از دیگران (مردم) برسند. این مساله در مورد مرد بیشتر صادق است. به نظر میرسد او با گذاشتن آدمها در تلههای موقعیتی، سنگ محک شخصیتی آنها میشود و این میان آنچه بیشتر برایش جالب به نظر میرسد عزت نفسی است که آنها در برابر پولِ هبه شده از خود نشان میدهند. او آزار میرساند تا مردم را به خودشان نشان دهد.