مجله نماوا، الناز راسخ
شوپنهاور معتقد بود که جهان هستی حاصل یک ارادهی شوم است. ارادهای که جز رنج و سختی برای آدمی دستاورد دیگری به ارمغان نخواهد آورد، چراکه خواستهای آدمی را پایانی نیست. پس زندگی رنج است و جز رنج نمیتواند باشد و هرچه بیشتر به سوی آگاهی و تجلی ارادهی خویش قدم برداریم، با رنج بیشتری نیز مواجه خواهیم شد. پس باید به دنبال انکار اراده بود تا از این طریق به انکار رنج پرداخت.
از جانب دیگر شوپنهاور آزادی ارادهی آدمی را جز یک رویای مِهآلود و برگرفته از توهمات چیز دیگری نمیداند، چون انسان تصور میکند که آزاد است وگرنه او چیزی جز آن خواستهای اولیه نیست که شدت و ضعفشان او را وادار به انتخاب میکنند و مسیری نو را در هر لحظه برایش رقم میزنند.
با این تفاسیر باید شوپنهاور را آدمی بدبین دانست. اما آیا شوپنهاور و بدبینیاش قابل انکار است؟ آیا جهانِ این روزهای ما یادآور این اندیشه و اعتقاد شوپنهاور نیست؟
با آنچه به عنوان مقدمه در این جستار آمد، میخواهیم به بررسی آخرین اثر رضا درمیشیان، «مجبوریم»، بپردازیم که این روزها اکران آنلاین آن در پلتفرمها آغاز شده است.
«مجبوریمِ» درمیشیان درست بر پایهی این ارادهی شوم و حق انتخاب آدمی در مواجهه با خواستهایش و رنجی که قرار است او را دربرگیرد، بنا شده است.
اگر به تیزرهای تبلیغاتی چند هفتهی اخیر این فیلم توجه کرده باشید، بر عنوان ۳ زن بسیار تأکید شده است. در واقع درمیشیان با این عنوان تلویحاً تأکید بر انتخابهای این ۳ زن دارد. انتخابهایی که ناشی از خواست هر کدام است و این خواستها برایشان رنجی فزون را به ارمغان خواهند آورد.
در پردهی نخست ما با دختری ۱۶ ساله به نام گلبهار رضوانی (پردیس احمدیه) روبهرو میشویم. دختری فاقد هرگونه مدرک شناسایی که اطرافیانش از او به عنوان کارگر جنسی بهرهکشی میکنند. بهواسطهی گلبهار پای وکیلی به نام سارا با بازی نگار جواهریان به قصه باز میشود. درواقع عنصر پیشبرندهی روایت درمیشیان همین ساراست.
سارا زنی است مقتدر با ظاهری سخت و شاید غیرقابل نفوذ. او حتی احساسات و عواطف عاشقانهاش به پزشکی در سازمان پزشکی قانونی (پارسا پیروزفر) را در خود پنهان میکند و جز با لبخندهایی محو و کوتاه بر چهرهاش به مخاطب این اجازه را نمیدهد که پی به عمق احساسش ببرد.
سارا قصد دارد به دادخواهی از دختری برخیزد که معتقد است تنها حق انتخاب وی همانا مادرشدن، از وی سلب شده است. حق انتخابی به هر دلیل، حتی اگر این دلیل نگهداشتن مجتبی (مجتبی پیرزاده) در کنار خود باشد. پس سارا باید وارد بازی شود که ممکن است انتهایش چیزی جز شکست نباشد. شکستی تلخ هم برای خود و هم برای همهی آنانی که در جایگاه وی قرار دارند و سودای کمک به انسان و انسانیت را در سر میپرورانند.
اما او در مقام شوالیه باید با چه کسی به جنگ برخیزد و نیزه به سوی که پرتاب کند؟ به سوی جامعهای که هر روز آبستن رنجهاست و روزی نیست که از زهدانش همچون گلبهار و گلبهارها قدم به این دنیا نگذارند؟ به سوی دکتر پندار (فاطمه معتمدآریا) که فکر میکرده انتخاب او به بیانتخاب کردن گلبهار کاری درست است تا جامعه را از لوث آلودگیهای بیشتر پاک کند؟ یا شاید مسئولینی که با قوانین دست و پاگیر چشمان خود را به روی نه تنها واقعیت که حقیقت این جامعهی سیاه بستهاند و جز عکسهای یادگاری در زمانهای مسئولیت، از خود هیچ به جای نمیگذارند؟
طرفِ دعوا برای سارا کیست؟ آیا خود سارا که حق انتخاب را از فرد دیگری (پارسا پیروزفر) گرفته و به جای هر دو تصمیمی گرفته است، میتواند برای اقامهی این دعوا محق باشد؟ مگر خود به خطا نرفته است که دیگری را از خطا رفتن باز میدارد؟ آیا به صرف سماجت میتوان معتقد بود راهی که قدم در آن نهادهایم راهی درست است؟
خوب که به کلیت روایت درمیشیان توجه کنیم، میبینیم همهی آنها که ما آنان را بهواسطهی انتخابهایشان سرزنش میکنیم هم برای انتخابهای خود دلیلی دارند و هم معتقدند که آن انتخاب در آن لحظه بهترین کاری بوده است که میتوانستهاند انجام دهند، ولو اینکه تنها دارایی و حق انتخاب را از فرد دیگری سلب کنند.
همینجاست که درمییابیم دیدگاه شوپنهاور بر بناگرفتن هستی بر یک ارادهی شوم و رنجی که از آن و بهواسطهی آن، آدمی را در بر خواهد گرفت، اعتقادی ناروا نیست. چراکه ما هر انتخابی کنیم و هر خواست و ارادهای که داشته باشیم، باز نمیتوانیم مطمئن باشیم آنچه که انجام میدهیم برایمان رنج و عقوبت به ارمغان نخواهد آورد و آزادی را از فرد دیگری سلب نخواهد کرد.
آزادی من بهواسطهی انتخابم و خواست و ارادهام میتواند، جبری ناگزیر را برای فرد دیگری رقم زند، بدون اینکه خواست و ارادهی او باشد و این جبر و این عدم آزادی او را به ورطهی سختی و رنجی بکشاند که هیچجور از آن رهایی نخواهد یافت، مگر آنکه خواست و ارادهای محکمتر داشته باشد که اگر اینچنین نباشد آنگاه چه بر سر او خواهد آمد؟
درمشیان در قالب یک داستان و روایت ۹۰ دقیقهای، تصویری کلی از نه تنها جامعهی امروز ما، بلکه حضور انسانها در این جهان به نمایش گذاشته است و باز این سؤال اساسی را در مقابل دیدگان مخاطب مطرح میکند که آیا او مخیر است یا مجبوری است که تصور میکند اختیاری دارد و با استفاده از آن اختیار میتواند آزادانه دست به انتخاب زند و آزادی را از دیگری دریغ دارد؟
«مجبوریم» فیلم پرستارهای است، اما از ستارهها سوءاستفاده نمیکند تا چیزی را که هیچی است به نمایش بگذارد و به این بهانه مخاطب را به تماشای خود بنشاند. برعکس درمیشیان هر مهره (هر ستاره) را در جای درست خود نشانده و هیچ یک به نفع دیگری کنار نمیروند، بلکه همگی به موازات یکدیگر در پیشبرد داستان قدم برمیدارند.
فارغ از آنکه درمیشیان در کارگردانی چقدر خوب عمل کرده و یا چقدر میتوانسته از بازیگرانش بازیهای بهتری بگیرد یا اینکه این بازیگران از ایدهآلترین بازیهای کارنامهی خود چقدر فاصله دارند، اما باید بر این نکته اذعان داشت که همگی حتی اگر کوتاه، حتی اگر نه خیلی فوقالعاده، اما توانستهاند تأثیر خود را بر روایت بگذارند و مخاطب آنها را پس نزند. همچون حضور کوتاه بهمن فرمانآرا و پارسا پیروزفر.
البته در خیل نقاط ضعف و قوت آخرین اثر درمیشیان، نباید موسیقی دلنواز و تأثیرگذار کیهان کلهر را نادیده گرفت، موسیقی که بر هر صحنه حکمرانی میکند و بر بازیها و تأثیرگذاری میزانسن و قاببندیها تأکید میورزد. به بیان دیگر میتوان اینگونه گفت که موسیقی کیهان کلهر بسیار به کمک درمیشیان آمده است.
در پایان با علم به تلخی روایت فیلم و با اذعان بر این امر که لزوماً هر روایت تلخی حاکی از حقیقت نیست، باید به این نکته اشاره کرد که «مجبوریمِ» درمیشیان آیینهای از این جامعه است که حاضر نشده تنها به نماهای گل درشت و تلخی تصویری بسنده کند، بلکه سعی دارد در هر پلان و در هر پرده مخاطب را در مواجهه با خود، جامعه و جهان پیشرویش در رویارویی با انتخابهایش قرار دهد تا او از خود بپرسد آیا مجبور است؟