مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
چه چیز فیلمهای فرهادی را این همه جنجالی میکند؟ این اندازه لَه و علیهاش صفبندی میشود و موافق و مخالف سرسخت دارد و فرهادی را در کانون توجه اخبار قرار میدهد؟ چه چیز باعث میشود خودِ فیلم در هالهای از تمجید و انتقاد اغراقآمیز گم شود؟ انگار این بدترین یا بهترین اتفاق سینمایی سال بوده.
همه چیز به شخصیت سینمایی فرهادی برمیگردد. تسلط بیچون و چرایش به داستان و فیلمنامه و این که از دنیای تئاتر میآید و به همین خاطر پیشتولیدی طولانی دارد همراه با روخوانی و تمرینهای مکرر تا نقش بر قامت بازیگر بنشیند. در «قهرمان»، امیر جدیدی متفاوتی میبینیم که معیارهای بازی سینمای ایران را ارتقاء میدهد. این که چقدر قادر باشی افسانهی ساخته شده حول یک ستاره مثل امیر جدیدی را بشکنی و چیز متفاوتی از وجودش بیرون بکشی در حد و اندازهی فیلمسازی مثلِ فرهادی است. کسی که فیلمنامه را میشناسد و همین تسلطش موجب به چشم آمدن کارگردانیاش شده.
مخالفان فرهادی میگویند او بعد از «دربارهی الی» فیلم چشمگیر تازهای نساخته و مدام خودش را تکرار کرده. «قهرمان» اما با هر معیاری غافلگیرکننده است. شروعِ فیلم، در نقش رستم شیراز و انتخاب زاویهی دوربین با لنز واید و عمق میدان گسترده، برای نمایش عظمتی به خاطره پیوسته و داربستهایی که برای تعمیرِ بنا زدهاند و غارهایی که کارگران بنا در آن پناه گرفتهاند، انگار تندبادی در پیش باشد که به کسی امان نمیدهد. همینطور به یاد بیاورید خانهی خواهرِ رحیم، کاراکتر اصلی، با اتاقهایی که با درهای بیشمار احاطه شده؛ نمایش بصری نوعی زندان خانگی، گویی رحیم از زندانی که جامعه برایش ساخته گریزی ندارد. کوچهباغهای قدیمی شیراز را به یاد بیاورید و نماهای اولیه از سحر گلدوست در نقشِ فرخنده زنی که به رحیم دلباخته و آن چادری که به سر کرده، گویی در کار پنهان کردن احساسی باشد که جامعه برازنده زن جوانی چون او نمیداند و اشتیاقی که در صورتش نقش بسته و قطعهای متناوب در نماهای حرکتی که شخصیت را از جلو در قاب گرفته؛ گویی این همان عشق ابدی و ازلیای باشد که نجاتمان دهد.
استفاده از لنزهای ِتله را ببینید در صحنههایی که از درون وانتِ رحیم گوشهای از شهر را در کادر گرفته یا تقطیع پلانها در صحنههایی که طلبکار رحیم، بهرام (محسن تنابنده)، را تنها و کلافه در گوشهای از قاب نشان میدهد یا نشسته کنار رحیم، انگار درون محکمهای نشسته باشیم و دوربین همان قاضیای است که این رویارویی را به نظاره نشسته. بسطِ تدریجی داستان را به یاد بیاورید که چطور منکوبکننده است و نقاطِ اوجی که به دقت و در جای خود رُخ میدهند.
فرهادی، سوژههایش را از دِل جامعه بیرون میکشد و طبقات مختلف جامعهای دچار تنش شده را در تقابل هم نشان میدهد. از درون همین تنش، بحرانی بیرون میزند که موتور محرکهی داستانهای سینمایی اوست. تسلطِ فرهادی در کارگردانی و صحنهآرایی و بازیگیری را ببینید و آن نمای پایانی که از درون درِ باز زندان، خیره به دنیای بیرون گرفته شده. آزادی دور از دسترسی که جامعه از قهرمانِ گمنام خود دریغ کرده و نمای نقطه نظری از درون زندان و نوعی بدبینی به زندانی تازه آزاده شدهی آن بیرون که همراه همسرش با اتوبوسی میرود. رهاییای که نطفهاش در دل تاریکی بسته شده و سرسختی قهرمانی که تصمیم گرفته دیگر قربانی تضادهای چندگانهی دنیای به ظاهر آزاد آن بیرون نباشد.
«قهرمان» فیلمهای فرانک کاپرا را به یاد میآورد البته بدون آن خوشبینی و معصومیتی که راه به تغییر نمیبرد. حتی عشق دو شخصیت اصلی هم راهگشا نیست و زن باید از پشت حصار آنسوی زندان بازگشت محبوبش را به زندانی که مردش را در خود میبلعد ببیند.
چه چیز اما منتقدانِ فرهادی را این اندازه خشمگین کرده؛ چیزی آنقدر غیرسینمایی که منتقدان نامی سینمای ایران از آن به عنوان نقطهی شرم نام میبرند؟ چرا نباید فیلم فرهادی را دوست داشت در حالی که همه چیز فیلم انگار درست عمل میکند و چه چیز باعث شده فیلمبرداری علی قاضی و جاگیریهای درست دوربینش در شکارِ لحظاتی چنین پرتنش و تدوین پویای هایده صفییاری که به درستی به کار سر و شکل دادن به ریتم فیلم شده و بازی تحسین برانگیز امیر جدیدی و سحر گلدوست به چشم نیاید؟ چه چیز این همه پیشداوری ایجاد کرده که عدهای عدم موفقیت فیلم در اسکار را از پیش جشن گرفتهاند؟
دلبستگی فرهادی به گونهای سینمای نئورئالیستی (چیزی شبیه یک «دزد دوچرخه» ایرانی که در «قهرمان» در صحنههایی که رحیم و پسرش به دنبال زن ناشناسیاند که طلاها را گرفته و ناپدید شده جلب توجه میکند) و جا ماندن فُرمی در گذشته، به زَعم این منتقدان، است که از آن به نوعی سینمای فریبکارانه یاد میشود، یا چیز دیگری در کار است تا با ربط دادن فیلم به مستندی با موضوع مشابه (مستند «دوسر برد، دو سر باخت» آزاده مسیحزاده) بکوشد سینمای فرهادی را به کُل بیاعتبار کند.
محافظهکاری ذاتی فرهادی، آنجا که در کنفرانس مطبوعاتی جشنواره فیلم کن حاضر نمیشود دربارهی حوادث روز ایران اظهار نظر کند او را لایقِ این همه طَعن و نفرین کرده که بدنامترین فیلمفارسیسازیسازان فعال سینمای ایران هم تا به حال بدان مُلقب نشده بودند، یا این خبر از نوعی رادیکالیزه شدن جامعهای میدهد و گونهای صفبندی جدید که از چشمِ فرهادی هم دور مانده؟! آن قدر که فیلمش را کاری تلویزیونی بیارزشی تلقی کنند و آن را نوعی سازشکاری ببینند، وقتی سیلاب از بند رها شده و آمده تا فاجعه درست کند و فیلمسازی چون فرهادی چشم به این همه بسته.
«قهرمان» از این سیل در پیشرو میگوید منتهی از منظری که همهی آحاد جامعه را بیهیچ پیشفرض سیاسی در بر بگیرد. شاید این نگاهِ کلینگر فرهادی است که این همه برایش دردسر درست کرده تا جایی که تواناییهای سینماییاش نادیده گرفته میشود و فیلم را نوعی پُز سینمای اجتماعی میدانند که به قصد سازش با طبقهی حاکم شکل گرفته.
به این صفبندیها که نگاه می کنیم انگار با فیلم درون فیلمی روبرو باشیم از تعارضات طبقاتی که معلوم نیست سرانجام راه به کدام سو میبرد. نوعی عدمِ تحمل مخالف، تا آنجا قصد نابودیاش را میکنیم. گویی فرهادی، بیگانهای باشد پا گذاشته به شهری پر از تنش که هر چیزی میتواند آتش به این خیمهی کاغذی زند؛ چیزی شبیه شروع یکی از فیلمهای فرانک کاپرا که البته هنوز بر پردهی سینما نقش نبسته.