مجله نماوا، مینو خانی
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در طول زمان برای یک اثر هنری رخ میدهد، خوانشهای متفاوت در طول زمان است. دلیل این اتفاق، تغییر روند و اوضاع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعهای است که اثر در آن ساخته شده و مخاطب با آن مواجه و آن را خوانش کرده است. به عنوان مثال، تحقیقی در مورد نقدهایی که درباره رمان «بیداری» (۱۸۹۹ میلادی) نوشته کیت شوپن در طول یکصد سال انجام شده، نشان میدهد که در سالهای اولیه خلق این اثر، نقدهای مخالفی درباره این اثر نوشته میشود و آن را مخالف موازین اجتماعی درمورد زنان میداند. همین مطالعه نقدهایی که ۱۰۰ سال بعد درباره این اثر نوشته شده بود، را بررسی کرده و به این نتیجه میرسد که این رمان جای خود را در میان «داستانهای بزرگ آمریکایی» پیدا کرده است و آن را «روایتی جذاب و به لحاظ اجتماعی پرطنین از جستوجوی خود زنانه» خوانده بودند.
شاید الان بعد از گذشت بیش از دو دهه از ساخت «آژانس شیشهای» زود باشد که اذعان کنیم این فیلم از جمله آثاری است که میتواند نتیجه تحقیقاتی مثل تحقیق فوق را تغییر دهد و خوانش و برداشت مخاطبان در طول دورهها و دهههای مختلف یکسان باشد.
آیا تا به حال از خود پرسیدهایم که چند بار این فیلم را دیدهایم؟ چرا هر بار- چه خودخواسته و چه تصادفی- این فیلم را میبینیم با رغبت به تماشای آن مینشینیم؟ دیالوگها را حفظ شدیم و حتی در مواقعی در زندگی روزمره از آنها استفاده میکنیم، ولی باز دوست داریم از زبان شخصیتها بشنویم. بارها با غم حاج کاظم، با نگرانی نرگس (همسر عباس)، با درد پنهان در شوخیهای اصغر غصه خوردیم و حتی اشک ریختیم، ولی باز با رضایتی خودخواسته و حتی شوق به تماشا مینشینیم. واقعا چرا؟
از اولین باری که آژآنس را دیدیم و بر جای خود میخکوب شدیم و نفسمان در سینه حبس شد تا دهمین و بیستمین و … باری که این فیلم را دیدیم و باز بر جای خود میخکوب شدیم و نفسمان در سینه حبس شد را مرور کنیم. چه حسی داریم؟ آیا چیزی غیر از عشق و دوستی و مهربانی میبینیم. به ظاهر فیلم در دسته آثار سینمای دفاع مقدس که البته به آثار ناشی از آن میپردازد دستهبندی میشود، که هست هر چند هیچ صحنه حماسی-جنگی در آن نباشد. چون محور داستان، جانبازی از هشت سال دفاع مقدس است که ترکشهای زمان جنگ در بدنش او را در شرایط مرگ و زندگی قرار داده است.
در صحنههای حضور احمد کوهی و سلحشور و نیروی انتظامی تصور میکنیم فیلم اطلاعاتی- امنیتی است، که هست چون جملاتی گفته میشود که نشان از حساسیت وضعیت استراتژیک ایران در منطقه و جهان دارد؛ حساسیتی که در طول سدهها وجود داشته و با هر سلسله و حاکمی به شکلی بروز پیدا کرده است. حتی صحنه پایانی که حاج کاظم و عباس به خیابان خلوتی که فقط صدای ماشین خطکش خیابان شنیده میشود و فضای رعب و نگرانی ایجاد میکند.
وقتی هنوز تیتراژ آغازین بر پرده بالا میرود، صدای خسته مردی که «فاطمه، فاطمه» میگوید، ممکن است این حس را در ما ایجاد کند که فیلم مذهبی است، که هست و نام «فاطمه»، همسر حاج کاظم معنایی دوگانه و نمادین از نام مبارک حضرت زهرا (س) است که نه فقط در زمان جنگ که در شرایط حساس زندگی هر ایرانی شیعه، ورد زبانش میشود. و این فاطمه فاطمه گفتن نه فقط تاکید بر دخیل شدن در شرایط سخت به حضرت است، حضور و جایگاه (واقعی) زن در تفکر ایرانی شیعه و تاکید بر حضور و پشتیبانی زنان از مردان در طول هشت سال جنگ است.
رفافت حاج کاظم و عباس از دوران هشت ساله جنگ باعث میشود بعد از سالها پایان جنگ، حاج کاظم مال و جان خود را به خاطر عباس به خطر بیاندازد. بعد اصغر، دوست دیگر به جمعشان اضافه میشود. بعد نرگس گریان جلوی درِ آژانس مینشیند و التماسش به حاج کاظم، چیزی جز عمق عشق و علاقهاش به همسرش نیست. آخرین و بزرگترین حس دوستی و رفاقت، نامهای است که حاج کاظم به همسرش مینویسد و او را پناه خود و برترین کسی خطاب میکند که درک درستی از آنچه او در آژانس رقم زده خواهد داشت، چون برای او چفیه زمان جنگش را میفرستد. حضور سلمان، پسر حاج کاظم که ابتدا مخالف تصمیم پدر بود، اما فقط یک روز بعد قاصد پیام مادر/ فاطمه میشود و باور به پدرش را نشان میدهد تا عمق پیوند خانوادگی را به تصویر بکشد.
آژانس شیشهای حتی با وجود مخالفان در آژانس که به خود و موقعیت خود فکر میکنند، از صاحب آژانس گرفته تا حاجی فیروز شب عید، از خانم و آقای مذهبی تا آقایی که یادآور سینماگر معروف ایران است، از کارمندان بیگناه آژانس تا … هر کدام نماینده فکر و رفتاری در ایران امروز هستند؛ نمایندگانی که در هر دهه به شکلی و تحت عناوین مختلفی از طرفداران «رنگها» گرفته تا شبه-اپوزیسیونهای ریز و درشت مطرح میشوند، ولی مهم این است که هستند، حضور دارند و مخالفند.
آیا همه اینها باعث نمیشود وقتی برای انمین (nمین) بار آژانس شیشهای را خودخواسته یا تصادفی (مثلا بی خبر از پخش تلویزیونی آن) ببینیم و چشممان تر نشود؟ و بعد از تماشا، دیالوگها را زیر لب زمزمه نکنیم و در لحظاتی در زندگی آنها را به کار نبریم؟ آیا مواجه شدن با جنگ هشت ساله و اثرات آن در جامعه چیزی است که در طول زمان از بین برود و خوانش مخاطب را متفاوت کند؟ یا تعبیر رفاقت را؟ یا عشق بین یک زوج را؟ یا باور پسران به پدران را؟ یا وضعیت استراتژیک ایران در منطقه و جهان را؟
برای همین است که همچنان هم ما مخاطبان معاصر «آژانس شیشهای» و هم مخاطبان روزگاران بعد میتوانیم/ میتوانند این فیلم را ببینیم/ ببینند و لذت ببریم/ ببرند و خوانش و برداشتها هم تغییری با آنچه در زمان ساخت و انتشار اثر بوده تفاوتی نداشته باشد. همین است که «آژانس شیشهای» را به فیلمی برای همه دوران تبدیل میکند.