مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی او یک درام علمی- تخیلی است که قصه عشقها و ناکامیهای آشنای بشری را در زمان آینده نزدیک محور قرار میدهد. زمانی که هوش مصنوعی جای شریک عاطفی را گرفته و به واسطه همین خوانش متمایز تبدیل میشود به اثری منحصر به فرد در باب عشق.
اسپایک جونز سال ۲۰۱۳ این فیلم را بر اساس فیلمنامهای به قلم خودش ساخت که اثری اوریژینال در کارنامه او است و همان سال جایزه اسکار و گلدن گلوب بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را به خود اختصاص داد. کارگردانی که فیلمهای شاخصی همچون «جان مالکوویچ بودن» و «اقتباس» را در کارنامه دارد و در این فیلم تحسین شده نگاهی دارد به چالش عشق زمینی از زاویه دید یک هوش مصنوعی.
فیلم «او» با نمایی از واگویههای عاشقانه کاراکتر تئودور توامبلی (واکین فینیکس) خطاب به (کریس عزیزم) یا همان دوربین آغاز میشود که با تأکید بر جزئیاتی همچون ۵۰ سال زندگی عاشقانه، علامت سوال هایی ایجاد میکند و لحظاتی بعد با کات به صفحه مونیتور کامپیوتر و نامهای که او برای یک مشتری نوشته، معرفی شغل غیرمتعارف او در زمان آینده؛ به تصویریترین شکل ممکن ثبت میشود.
روزگاری که تئودور در (سایت نامههای زیبای دست نوشته) مشغول به نگارش نامههای عاشقانه- عاطفی برای مشتریان است و به نوعی جای آنها؛ شریک لحظههای حسی شخصی زندگیشان میشود. به این ترتیب به شکلی غیرمستقیم مفهوم تنهایی، انزوا و دوری انسانها از یکدیگر در جهان مدرن پیش رو، مصداق عینی و دراماتیک پیدا میکند.
در واقع تئودور به عنوان نویسندهای متبحر در خلق لحظههای احساسی و عاشقانه برای مشتریانش ترسیم میشود که سالهای متمادی به واسطه نامهنگاری آنها را همراهی کرده، اما خودش از برقراری ارتباط عاطفی عاشقانه با همسرش کاترین (رونی مارا) عاجز است و به همین دلیل در آستانه طلاق قرار دارد.
در واقع میتوان درونمایه فیلم را به جهت فرمی در حدفاصل بین سکانس آغاز و پایان که سنتز نهایی اثر شکل میگیرد دنبال کرد؛ جایی که این کوزهگر که همواره از کوزه شکسته آب خورده، توانایی این را مییابد که به خود و گرههای عاطفیاش رجوع کند و بالاخره یک نامه خطاب به کاترین بنویسد و در انتها امضا کند (با عشق تئودور)؛ هرچند این اعتراف دیر و بینتیجه باشد.
مهم اتفاقی است که برای شخصیت محوری فیلم افتاده که حرکت کرده و به واسطه این حرکت، تغییری در خود ایجاد کرده که باعث هویتمندی او شده تا در پایان تئودور باشد نه هزاران نفری که در طول این سالها از قول آنها نامه نوشته و آثارش هم در قالب یک کتاب چاپ شده؛ درحالیکه به نظر خالی از معنا میآیند!
اما نکته حائز اهمیت؛ چرایی و چگونگی شکل گرفتن این تغییر در تئودور است که وجه تمایز این فیلم از آثار عاشقانه مشابه و نقطه قوت و امتیاز آن است. سویهای جسورانه که این بار چالش عشق بین یک انسان و هوش مصنوعی برقرار شده و از قِبَل این تجربه؛ نه تنها تئوردور دچار تغییر شده بلکه عشق از قابی متمایز یعنی از زاویه دید یک سیستم عامل به تصویر درآمده که در نوع خود منحصر به فرد است.
این هوش مصنوعی؛ سامانتا (با صدای اسکارلت جوهانسون) نام و حتی صدای زنانه خود را وامدار انتخاب و پرسشگری تئودور است و به تدریج از یک همکلام و هم صحبت تبدیل به دوست، رفیق، همراز و نهایتاً معشوق تئودور میشود. این ارتقای پلکانی تا رسیدن به ساحت عشق؛ در قاموس یک هوش مصنوعی، به شکلی ظریف و هوشمندانه طراحی شده و حکم آینهای در برابر روابط انسانی را دارد.
آینهای که به تئودور و البته مخاطب این امکان ویژه را میدهد که در زنگار گرفتن تدریجی آن و گرفتار شدن در مناسبات عشق/ نفرت، حسادت/ خیانت و …، خود و عاشقانههایش را بازبینی و گرههای نادیده درونی خود را به عنوان یک عاشق/ معشوق کشف کند.
این همان اتفاقی است که در فیلم به شکلی ملموس و باورپذیر برای تئودور میافتد و در پیچ و خمهای عاشقیت مجازی با یک هوش مصنوعی، به نوعی رابطه خودش و کاترین را مرور کرده و به شکل عینی هم رجوع گاه و بیگاه و موجزی به رابطه گذشتهاش دارد تا در مواجهه نهایی با کاترین برای امضای اسناد طلاق به باور این حقیقت تلخ برسد که همه چیز تمام شده است.
این همان نقطه طلایی است که تئودور را از ورای تکرار تجربه تلخ ناکامی در عشق، خیانت دیدن از شریک عاطفی مجازی و ترک شدن دوباره، وامیدارد برای اولین بار و علیرغم اینکه میداند این اعتراف و ابراز عشق قرار نیست کاترین را به سوی او یا او را به رابطه رویایی گذشتهاش بازگرداند؛ نامهای برایش بنویسد و بعد با دوست قدیمیاش؛ ایمی (ایمی آدامز) روی پشت بام به نظاره طلوع خورشید بنشیند.
جونز به عنوان نویسنده و کارگردان این فیلم توانسته با ظرافت و جزئینگری، مابهازا سازی مراحل عشق زمینی را به واسطه ورود یک هوش مصنوعی به اولین تجربه عاشقانهاش، بازخوانی دراماتیک کرده و نقاط عطف و اوج و فرود را متناسب و متقارن با یک رابطه عاشقانه متعارف و همه شمول ثبت کند.
از سرآمدن تاریخ مصرف عشق تا تبدیل شدن آن به یک همزیستی مسالمتآمیز یا آزاردهنده که طرفین رابطه را به واکنشهای مختلف وامیدارد. یکی همچون ایمی از رهایی علیرغم سرزنش اطرافیان سبکبال و خوشحال است و دیگری همچون شوهر ایمی؛ چارلز (مت لچر) به عزلت نشینی بودایی روی میآورد.
فیلمساز بدون آنکه تلاش کند خود را درگیر انتقال اتمسفر جهان آینده کند، با هوشمندی مقطعی را انتخاب کرده که از زمان حال ساخت فیلم (۲۰۱۳) چندان دور نیست و به همین واسطه نیاز به بازنمایی و نمودهای غیرمتعارف برای آینده نمایی ندارد.
در واقع با نگاه جزئینگرانه به معماری فضاهای بیرونی شهر؛ تکیه بر برجها و آسمانخراشهایی که در واقعیت کنار هم نیستند (آسمان خراشهای شانگهای چین در غرب هالیوود)، استفاده از تکنولوژی سی. جی. آی برای بازنمایی المانهای مدرن شهری مثل مجسمه هواپیما و همچنین استفاده از تم رنگی قرمز، نارنجی، صورتی و زرد در طراحی صحنههای داخلی و لباس، اتمسفری خاص و در عین حال ملموس بر کار حاکم شده است.
ذکر این نکته هم لازم است که فیلم با زمان طولانی دو ساعت درحالیکه بخش اعظم آن در تنهایی کاراکتر محوری و زمزمههای او با یک موجود مجازی در مکانهای داخلی و خارجی میگذرد، دچار سکون و رکود نمیشود. درک هوشمندانه فیلمساز از کارکرد نماهای نقطه نظر نقش مهمی در این میان دارد؛ بخصوص در ترجمان تصویری ناگفتهها و حالات درونی کاراکتر و اتمسفر کلی اثر به مخاطب که به بهترین شکل ممکن انجام شده است.
با این وجود «او» فیلمی است تلخ و گزنده درباره نافرجامی روابط بشری که در رأس آنها عشق زمینی قرار میگیرد و این مفهوم تراژیک را به شیوهای غیرمستقیم با وارد کردن یک هوش مصنوعی به اولین تجربه عاشقانهاش به ثبت میرساند تا عمق و اثرگذاری آن، فراتر از یک درام و یک فیلم؛ به وسعت تجربهای همه شمول بر جان مخاطب رسوب کند.
تماشای فیلم او در نماوا