مجله نماوا، گلاره محمدی
راحله در فیلم ابلق، پس از فائزه در فیلم شبی که ماه کامل شد، بهار در «نفس»، الفت در فیلم شیار ۱۴۳ و لیلا در فیلم اشیاء از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند، پنجمین زنی است که زیر ذرهبین نرگس آبیار قرار گرفته تا حکایت زندگیاش را بیان کند. آبیار که از نخستین فیلم سینماییاش نشان داده دغدغه مسائل زنان را دارد، با انتخاب سوژهای حساس و ملتهب قصهای را به تصویر کشیده که در مذمت سکوت است. اما مگر میشود فارغ از شرایط و مناسبات یک جامعه برای چنین موضوع پیچیدهای حکم قطعی صادر کرد؟ از همین روست که فیلمساز با نمایش وجوه مختلف روایت و شخصیتهایی که هریک به فراخور تاثیرشان در اصل داستان معرفی میشوند، مخاطب را با خود همراه میکند تا بتواند نتیجه پایانی فیلم را بپذیرد.
اگرچه داستان فیلم در فضایی خارج از بافت شهری روایت میشود، اما کارگردان تلاش کرده با نشان دادن فضای شهربازی در پس زمینه قابهای تصویر و نیز جملهای که جلال (بهرام رادان) خطاب به راحله (الناز شاکردوست) میگوید و او را لایق زندگی در برجهایی مجلل در نزدیکی زورآباد میداند، به بیننده نهیب بزند که اتفاقاتی از این دست فقط محدود به آن محله و ساکنانش نیست و دقیقاً زیر پوست شهر، فاجعهای در کمین است.
آبیار در آخرین ساختهاش چهره بیرحم و ناخوشایند فساد را با جزئیات به تصویر کشیده است. برای درک بهتر این موضوع شاید بهتر باشد صحنههای حضور جلال در خانه راحله و علی (هوتن شکیبا) را مرور کنیم؛ او نه درهنگام ورود به خانه از دیده شدن ابایی دارد و نه نگران است کسی شاهد خروجش از منزل این زوج باشد چرا؟ چون خود را ملزم به پاسخگویی نمیداند، چون نبض زورآباد در دستان اوست، چون اهالی آن منطقه برایش کار میکنند و امرار معاش آنها بدون حضور جلال مختل میشود، چون جلال نقطه ضعفهای برخی از ساکنان آن محله را میشناسد و از افشا کردنش ابایی ندارد، چون … قدرت در اختیار اوست و کیست که نداند این قدرت مطلق زمینهساز ایجاد فساد است.
در مقابل اصرار راحله به تغییر محل زندگیشان، همواره با بیتفاوتی همسرش علی روبهرو میشود چراکه به دلیل شرایط اقتصادی گزینه بهتری وجود ندارد، اما چرا راحله با وجود آگاهی از شرایط نابسامان همسرش باز نمیخواهد در آن محله بماند؟ دخترش مبینا که احساس میکنیم جسته و گریخته مورد آزار افراد محله قرار میگیرد و قدرت تکلمش را از دست داده، میتواند اولین مستمسک او باشد ولی در ادامه شاهد اتفاقاتی هستیم که تصمیم راحله را پذیرفتنی میسازد؛ کافیست لحظات گاه و بیگاه ورود جلال به خانه راحله و علی را به یاد بیاورید یا آن سکانس ابتدایی تعقیب و گریز که علی از دست طلبکارانش به خانه رحیم (مهران احمدی) وارد میشود! چیزی که در تصویر میبینیم با تعریفی که همواره از خانه بهعنوان مکانی امن و آرام برای زندگی سراغ داریم، سنخیتی ندارد. پس ناامنی اولین و قویترین حسی است که ذهن بیننده درگیر آن میشود.
اگر پوستر فیلم سینمایی ابلق را دیده باشید دو عنصر برجسته در آن جلب توجه میکند: اول اینکه؛ شخصیت محوری و نقش اول داستان سکوت کرده و حرف نمیزند (در تایپوگرافی نام فیلم ابلق، نقطههای حرف قاف روی لبهای الناز شاکردوست جانمایی شده است) و در مرحله دوم چاقویی دیده میشود که از سوی جمعی از مردان به سوی زن نشانه گرفته شده و میتواند نشانی از تهدید این شخصیت باشد. در چنین فضایی که از یک سو با جامعهای مردسالار مواجهیم که حقوق زنان را به رسمیت نمیشناسد و از سوی دیگر با زنی که از سر استیصال سکوت کرده و به هیچ یک از افراد اطرافش چیزی از آنچه بر او گذشته نمیگوید، کدخدامنشی رحیم (مهران احمدی) بهعنوان کسی که نماد اخلاقگرایی است ضربه مهلکی به تماشاگر وارد میکند. او که حرفهاش کتیبه دوزی (شغلی مرتبط با اعتقادات مذهبی) است و در سکانس حضور ناگهانی علی در خانهاش به شدت از رفتار او با راحله گله کرده و او را نصیحت میکند، این انتظار را در بیننده به وجود میآورد که در انتهای فیلم و برای حل بحران پیش آمده، بهترین تصمیم را بگیرد و حقیقت را فدای مصلحت نکند، اما با راهکاری که ارائه میدهد و توصیهاش به راحله با این جمله که «چوب لای لجن نزن!» عملاً راه هرگونه افشاگری را بر شخصیت اصلی داستان میبندد و نشان میدهد در یک چرخه معیوب، قربانی محکوم به سکوت است و هیچکس حتی معتمدترین فرد جامعه حقی برای او قائل نیست.
از سوی دیگر آن همنشینی زنانه پس از درگیری علی و جلال را میتوان گامی در جهت اثبات حقانیت راحله دانست و با بازخوانی روایتهایی که در آن جمع مطرح میشود، سکوت اجباری زنان را به دلایل مختلف توجیه کرد، اما به گمانم سکوت سیا (سیاوش حکمت شعار) و نگاه معنادارش مهر تائیدی است بر آنچه راحله میگوید و دیگران با علم به درست بودنش تلاش میکنند آن را کتمان کنند.
در شرایطی که افراد طرد شده و حاشیهنشین برای به دست آوردن حداقلهای زندگی و تلاش برای بقا، همواره مجبورند چشم بر حقیقت ببندند و منافع ناچیز خود را به هر قیمتی با چنگ و دندان حفظ کنند، اخلاق نخستین قربانی است. اخلاقی که خلاء حضورش چیزی از خانواده، عشق، فرزند، روابط انسانی و در یک کلام زندگی باقی نمیگذارد.