مجله نماوا، فرهاد خالدی نیک
مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن. (نیچه)
فیلمی درباره مرگ
«جهان با من برقص» فیلمی است درباره مرگ. این را از همان سکانس ابتدایی فیلم در مییابیم. جایی که پیرمرد در پاسخ به جهانگیر (علی مصفا) میگوید: «کی میدونه، کی میمونه و کی میمیره؟» پیرمرد این را در پاسخ به سوال جهانگیری میگوید که میخواهد از زنده ماندن گاو مصدومش مطمئن شود. جهانگیر اما بیش از آن که در فکر آخر و عاقبت گاوش باشد، درگیر بیماری صعبالعلاج خویش است و مرگی که همین روزها در میزند. جهانگیر آشکارا آمادگی رو به رو شدن با مرگ را ندارد و تصورش هم برایش دشوار است که چند ماه بعد، همه باشند و او نباشد. همه همچنان مشغول زندگی و بازیهایش باشند و او خیلی زود بازی را باخته باشد و راهی دنیایی دیگر شده باشد. این مرگاندیشی و مرگهراسی آنچنان جهانگیر را حساس کرده که کوچکترین نشانهای را به داستان بیماری و مرگ قریبالوقوعش ربط میدهد. از گرد هم آمدن دوستان برای مراسم تولدش گرفته تا جریان خودکشی دخترش آسا (شیوا بلوچی). این چنین است که وقتی راز دخترش را میشنود توی ذوقش میخورد. همانطور که دوستانش نیز مطابق میل و انتظار او رفتار نمیکنند. دوستانی که هر یک به نوعی درگیر ماجراهای ریز و درشت زندگی خود هستند و نمیتوانند انتظار جهانگیر را برآورده کنند. انتظار این که تمام حواسشان به او باشد و تنهاییاش را به نوعی پر کنند. جهانگیر در سکانس درد دل با گاو مفلوکش از این خواستهاش پرده بر میدارد.
فیلمی درباره زندگی
«جهان با من برقص» فیلمی است درباره زندگی. این را از همان سکانس ابتدایی حضور حمید (سیاوش چراغیپور) و همسر جوانش (هانیه توسلی) در مییابیم. زوجی ناهمگون که البته به ظاهر شاد و سر زنده به نظر میرسند و با حضورشان، شادابی و طنازی را به فیلم تزریق میکنند. اما این دو تنها شخصیتهای مشتاق زندگی و سرزنده فیلم نیستند. رضا (پژمان جمشیدی)، نیلوفر (بهار کاتوزی)، فرخ (رامین صدیقی)، بهمن (کاظم سیاحی) و حتی شایان (مهیار پوربابایی) هر کدام به نوعی مشتاق و دلبسته زندگی هستند و در سمت و سوی مخالف نگرش جهانگیر قرار میگیرند. در واقع سروش صحت و ایمان صفایی در مقام فیلمنامهنویسان فیلم، ترکیبی از شخصیتهای مختلف را کنار یکدیگر قرار داده و از حاصل برخورد و ارتباط آنها، درام فیلم را شکل میدهند. درامی سر راست و نه چندان پیچیده که امتیازش در قرابتها و شباهتهایش با جریان زندگی روزمره است. از سویی دیگر موسیقی نقش مهمی در شکلگیری فضای فیلم دارد. حضور گاه و بیگاه جهانگیر در نزد نوازندههایی که در نماهای کارت پستالی شمال کشور هنرنمایی میکنند، علاوه بر این که به نوعی موسیقی فضای ذهنی این شخصیت را نشان میدهد، مسیر پیش روی جهانگیر برای ورودی دلپذیر به دنیایی دیگر را در ذهن متبادر میکند. چیزی شبیه آن مینیبوس قرمزرنگی که جادههای زیبای شمالی را میپیماید تا مسافران خویش را به مقصد نهاییشان برساند.
ترکیب متفاوت و جذاب بازیگران
جمع شدن دوباره ی دوستان و نمایش جنس و شکل روابط میان آنها از جمله سوژههای جذابی است که در فیلمهای مختلفی به آن پرداخته شده است. از ضیافت (مسعود کیمیایی) گرفته تا درباره الی (اصغر فرهادی). در «جهان با من برقص» نیز این جمع دوستانه، در کشف خصوصیات اخلاقی کاراکترها و آن چه در گذشته میان ایشان اتفاق افتاده، اهمیت بسزایی دارد. بخصوص در ارتباط میان فرخ و احسان (جواد عزتی) که متاثر از انتخابهای گذشتهشان در جدایی و ازدواج ایشان است. بازی جواد عزتی بخصوص در سکانسهایی که ناخوداگاه از کوره در میرود و به یکباره صحنه را ملتهب میسازد، تماشایی است. در عین حال پژمان جمشیدی نیز در قالب کاراکتر رضا، حضوری شیرین و دلپذیر در فیلم دارد. کاراکتری که هر چند شغلش چندان تاثیری در پرداخت شخصیتش ندارد ولی نقش پررنگی در خلق موقعیتهای کمیک و شوخیهای بانمک فیلم ایفا میکند. یکی از بازیهای قابل توجه فیلم را سیاوش چراغیپور به معرض نمایش میگذارد. شخصیت تازه به دوران رسیدهای که گویی تمام هویتش در کارخانه سوسیس و کالباس و ماشین بنزش خلاصه میشود و به پشتوانه موقعیت مناسب اقتصادیاش است که ناهید (هانیه توسلی) همراهیاش می کند. ناهیدی که بیش از این که به فکر مفاهیم اصلی و حقیقی زندگی باشد، دلبسته ظواهر زندگی است و مقلد بی چون و چرای مسائل پیش پا افتادهای است که از سوی سریالهای سخیف ترکیهای و صفحات زرد مجازی مطرح میشوند. هانیه توسلی در نمایش ویژگیهای اخلاقی این شخصیت، موفق نشان میدهد و در کنار علی مصفا که دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره جهانی را نصیب خودش کرد، یکی از خوبهای تیم بازیگران «جهان با من برقص» محسوب میشود.
کارگردانی صاحب تفکر
سروش صحت با «جهان با من برقص»، سیمرغ سیمین بهترین کارگردانی سی و هفتمین جشنواره جهانی فیلم فجر را به دست آورد. کارگردانی که پیش از این در زمینههای نویسندگی، بازیگری و البته کارگردانی سریالهای طنز تلویزیونی، شایستگیهایش را نشان داده بود و با کارگردانی این فیلم، نشان داد که در عرصه سینما نیز حرفهای بسیاری برای گفتن خواهد داشت. فیلمی که نشان از وسعت دید و جهانبینی خاص صحت در نگاهش به زندگی و دیدگاهش در خصوص فلسفه مرگ دارد. دیدگاهی که در نریشن پایانی فیلم خود را به رخ میکشد. جایی که جهانگیر اعتراف میکند که نمی تواند مرگ را دوست داشته باشد ولی دیگر از آن نمیترسد. این که فهمیده آدمها باید زندگی خودشان را بکنند و اگر شد و دوست داشتند گاهی کنارش باشند. کنارش باشند و زندگی معمولیشان را بکنند و همین که گاهی باشند کافی است. این شاید اصلیترین پیام فیلم و فلسفه ساخت آن باشد. فیلمی که دیدن دوباره و چندبارهاش نیز خالی از لطف نیست و محتوای درونش، آن قدر غنی و پربار است که هر بار میتواند دریچه جدیدی را به روی مخاطب جدیاش بگشاید.