مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «آستیگمات» با آسیبشناسی بحران بلوغ در یک پسر نوجوان و مشکلاتی که در خانه و مدرسه با آنها دست به گریبان است، جای خالی درامهای عمیق و جدی نوجوانانه را در سینمای ایران به رخ میکشد.
مجیدرضا مصطفوی در دومین فیلم سینمایی کارنامهاش پس از «انارهای نارس» که حضور موفقی در جشنوارههای داخلی و خارجی داشت، یک گام بلند برداشته که مهمترین ویژگی آن انتخاب قهرمان نوجوان و پرداختن به بحران زندگی او به عنوان پیشبرنده درام است.
«آستیگمات» واجد فیلمنامهای حساب شده، پرقصه و پرکاراکتر است که در همکاری مشترک بین پیام کرمی و مصطفوی نوشته شده و با موشکافی به لایههای عمیقتر و درونیتر بلوغ در یک پسر نوجوان به نام کسرا (محمد شاکری) در جامعه ایران میپردازد.
نویسنده و فیلمساز از ابتدا با انتخاب عنوانی که بر پیشانی اثر قرار گرفته؛ زاویه دید کسرا را به خانواده، اطرافیان و جهان اطراف، محور درام قرار دادهاند. به همین واسطه لزومی به حضور فیزیکی و مستقیم این پسر نوجوان در همه صحنهها و اتفاقها وجود ندارد چون جهان فیلم بازتابی است از نگاه ساده، لطیف و رنگارنگ پسرکی که در کش و قوس مشکلات زندگی بزرگ شده و به شکل اجباری با جهان پیچیده، خشن و تیره بزرگسالان مأنوس میشود.
به همین واسطه وقتی عنوان «آستیگمات» و مولفههایی همچون عینک کسرا را که در ابتدای فیلم فریم صورتی دارد و در انتها به سیاه تغییر میکند، کنار هم قرار دهیم این زاویه نگاه زیرپوستی فیلم برجستهتر میشود.
چه بسا مخاطبان مختلف بنا به خرده داستانها و کاراکترهای متعددی که در فیلم وجود دارد و البته میزان تعلق خاطر و همذاتپنداری شخصی، خلاصه داستانهای مختلفی از فیلم به ذهن بسپارند. اما همین نشانهها کافیست تا برای نزدیک شدن به آنچه پسِ ذهن فیلمساز بوده؛ کسرا را به عنوان شخصیت محوری و پیشبرنده دارم در نظر بگیریم بدون آنکه لازم باشد در همه رویدادها دخل و تصرف مستقیم داشته باشد.
به همین واسطه؛ «آستیگمات» داستان بلوغ پسری نوجوان به نام کسرا است که به واسطه تجربیات صعب، فشرده و برآمده از هم در خانه و مدرسه، به بلوغ و مواجهه با مناسبات جهان بزرگسالی تن میدهد.
کسرا در خانوادهای بهمریخته رشد و نمو کرده و این اغتشاش محدود به دیروز و امروز و صرفاً پدر و مادرش نیست، به نظر مشکلی ریشهای است که به خاستگاه و ریشههای این خانواده بازمیگردد. خانوادهای که در کش و قوس فقر اقتصادی، فرهنگی و … از طبقه متوسط به فرودست سقوط کرده است. (سقوط طبقاتی که مصطفوی نشانههای وقوع آن را سال ۹۶ در فیلمش ثبت کرد، اما امروز به فاصله ۵ سال، سرعت گرفتن این سقوط منجر به مرگ طبقه متوسط و رشد بیرویه طبقه فرودست در برابر طبقه قلیل توانگر شده است!)
خانوادهای که بدون پدربزرگ (سیامک صفری) که خانه را ترک کرده و قصد دارد خانه را هم از آنها بگیرد؛ با حمایت مادربزرگ (مهتاب نصیرپور) به زحمت سرپاست و در اغتشاش اخلاقی، اقتصادی، عاطفی و … دست و پا میزند. خانوادهای که حریم و حرمت در آن وجود ندارد و مضرترین محیط برای گذران مخاطرات بلوغِ نوجوانی است که شاخکهای حسیاش برای دریافت کدهای عاطفی، جنسی و اروتیک حساس شده است.
به واسطه محوریت قهرمان نوجوان، بخش عمدهای از فیلم علاوه بر محیط خانواده، در مدرسه پسرانه و روابط بین پسرها و اولیای مدرسه و معلمان و … میگذرد که بدون اغراق و بزرگنمایی تبدیل به تصویری واقعی با اتمسفری ملموس از این محیط عبوس و خشن شده که بخشی از بحران کسرا در آن شکل گرفته و بروز میکند.
وقتی بحران زندگی کسرا در خانه و مدرسه را کنار هم قرار میدهیم؛ این رئالیسم عریان زندگیِ متأثر از وضعیت بحرانی جامعه در همه سطوح است که حلقه فشار را بر این نوجوان تنگ میکند. از بحران اقتصادی که پدر(مهران، محسن کیایی) را به کاری کاذب همچون پرورش زالو در زیرزمین و پناه بردن به الکل واداشته تا بحران عاطفی که رابطه مهران و همسرش (سمیرا، باران کوثری) را بدل به نسخهای معیوب از آنچه در برنامههای مبتذل ماهوارهای و فضای مجازی رواج دارد، کرده است.
در جستوجویی نقطهای امن
فیلمساز تلاش کرده بین التهابات روزمره زندگی خانوادگی و دانشآموزی کسرا، یک نقطه تعادل و امن برای او طراحی کند که مادربزرگ چنین جایگاهی دارد. کسی که اولین پناهگاه کسرا است وقتی مورد اتهام نامهنگاری عاشقانه به خانم معلم زیبایش (نیکی کریمی) قرار میگیرد. به جز مادربزرگ این فلامینگوهای باغ وحش هستند که حس لطیف و معصومیت کودکی را برایش تداعی میکنند و به آنها پناه میبرد.
به این ترتیب وقتی بحرانهای متعدد و پشت هم؛ حلقه محاصره را بر کسرا تنگ میکنند، برآمده بودن آنها از هم همان سویه دراماتیکی است که همچون نخ تسبیح رویدادها را به واسطه میزان تأثیری که بر کسرا و شدت گرفتن بحران پیش رویش میگذارند، به هم پیوند داده و تمرکز روی کسرا و درام زندگیاش را برجستهتر میکند.
با نگاهی موشکافانهتر کسرا پسرکی است که از همه مردان اطرافش به نوعی دلزده و ناامید شده؛ از پدربزرگ تا پدر، از مدیر و ناظم و معلمهای مرد تا مدیر کلاس زبان و حتی شوهر خانم معلم، که هر یک به نوعی زنان اطرافش را مورد هجمه و فشار قرار دادهاند و نگاه دافعهبرانگیز کسرا معطوف به آنهاست.
به گفته بهتر حساسیتهای نوجوانی کسرا او را به توجه بیشتر به زنان اطرافش واداشته؛ از مادربزرگ تا مادر، خانم معلم و حتی همسر مدیر کلاس زبان. زنانی که همگی به نوعی از مردان مقابلشان آسیب و لطمه روحی، عاطفی یا فیزیکی دیدهاند و همین سویه است که آنان را در اولویت توجه این پسر نوجوان قرار داده است.
نگاه کردن به جهان تیره و تار اطراف با عینک فریم صورتی و پناه بردن به فلامینگوها، همان گوشه امنی است که کسرا به زعم خود با برهم زدن قراردادهای جهان مردانهی اطرافش، قصد تصحیح و تلطیف آن را دارد. خواه با نامه عاشقانهای که برای معلمش مینویسد و حلقه مادرش که در پاکت نامه میگذارد، خواه با بستههای نمک که به خورد زالوها میدهد تا به پدر که مادرش را مورد آسیب قرار داده، ضربه بزند.
کارگردان تلاش کرده در فیلم علاوه بر محوریت یافتن زاویه نگاه درونی این نوجوان به عنوان پیشبرنده درام، در وجوه فنی و تکنیکی نیز این نگاه را به گونهای ظریف وارد کار کند تا حس درونی آن با مخاطب همراه شود. انتخاب زوایای دوربینی که تداعیکننده نظاره جهان اطراف از نگاه یک پسربچه ریزنقش است، بهخصوص سکوت و سردی و کمحرفی کسرا در مقابل هجمههای اطراف و نهایتاً ریتم پرشتاب فیلم که التهاب درونی کاراکتر را به بطن اثر تزریق میکند از جمله این موارد است.
فیلم این امتیاز ویژه را دارد که در پایان نقطه امن و باثباتی را برای ادامه مسیر و آینده شخصیت محوری متصور نمیشود. در سکانس پایانی به شکلی واقعگرایانه تصویر کسرا در آشوب اسبابکشی در حیاط بهم ریخته خانه کلنگی زیر بارش برفی که سپیدیاش با جهان خاکستری و تیره و تار اطراف دچار تضاد است، ثبت میشود تا پرونده فیلم و قهرمان؛ همچنان باز، قابل رجوع و البته هشداردهنده باقی بماند.