مجله نماوا:
معلوم نیست معجزه عدد ۱۲۰ چیست. تولد عزیزی که میرسد میگویم انشاالله ۱۲۰ ساله شوی. انگار ۱۱۹ که بگذرد، همه نحسیها و بدبختیها رخت برمیبندد و ۱۲۰ با بخت خوب از راه میرسد. حالا سینمای ایران ۱۲۰ ساله شده است. از سالها محرومیت و سانسور و هزار آفت دیگر عبور کرده و به این ۱۲۰ معجزهگر رسیده است.
سانسور که هست، دور افتادن فیلمسازان نامی هم هست، کرونا هم سررسیده است و سینما دوستان ایرانی، با امیدی همیشه زنده، چشمبهراه اعجازی هستند که خیلی دور از دسترس به نظر میرسد. بااینحال، همین سینمای مصیبتزده، در ۱۲۰ سال گذشته چه لحظات پرشوری را که رقم نزده است. سینمای ایران، با همه محرومیتهایش، از گذار ۱۲۰ سال، به جادوی همیشگی سینما وفادار مانده است. شاید معجزه این عدد همین است. وقتی به ۱۲۰میرسی،لاجرم به گذشته نگاه میکنی و دلت از شوق لبریز میشود. یاد لحظههای نابی میافتی که بین سالها و روزها و دقایق پرشمار، حسابشان را گمکردهای.
شاید هم معجزه دررسیدن به ۱۲۰ سالگی است. عبور از همه مشکلات و سختیها وزنده ماندن. انگار رسیدن به ۱۲۰ یعنی ماندن در هر شرایطی، یعنی نجات یافتن از هر فرازوفرودی و یعنی ابدیتی که هیچگاه موجودیت غیرقابلانکارت را تغییر نخواهد داد.
بهراستی هم همین است. بعد از ۱۲۰ سال، سینمای ایران از میان انقلاب و جنگ و هزار بالا و پائین دیگر سر بیرون آورده است و به بقایش میبالد. بهافتخار هزاران لحظه جادویی که سینمای ایران برای چشمان مشتاق رقمزده است، مروری میکنیم بر هفت لحظه جاودان و جادویی در تاریخ پرفرازونشیب سینمای ایران.
همچنین بخوانید:
یک لحظه که شد سینمای ایران
پرده اول – شاه قاجار و سینماتوگراف
سال ۱۲۷۹ شمسی. مظفرالدین شاه، عازم سفر فرنگ میشود. شاه بیمار، گرچه عرضه مملکتداری نداشت، اما در علاقه به هنر، شهره عام و خاص بود. در سفر به فرانسه، توجه ملوکانه قبله عالم به دستگاهی عجیب جلب میشود. به میرزا ابراهیمخان صحافباشی دستور خرید سینماتوگراف را میدهد و در همان مملکت غربی، شروع به فیلمبرداری از مراسم و جشنها میکند. شاه مشعوف و مفتخر از کشف خود، سینماتوگراف را همراه خود به ایران میآورد و به هنرنمایی در کاخ و اندرونیاش میپردازد. بیآنکه بداند این سرگرمی تازه او، شروع تاریخی است که فراتر از او و نامش خواهد رفت.
محسن مخملباف در ناصرالدینشاه آکتور سینما، مبهوت از این لحظات تاریخی ، به کاخ شاه قاجار میرود و نگاتیو به دست شاه پدر میدهد و او را هم به یک عاشق سینهچاک سینما تبدیل میکند.
پرده دوم- تصاویر سخن میگویند
میرزا ابراهیمخان صحافباشی، بعد از ابتیاع دستگاه سینماتوگراف برای خان مظفر عاشق و مفتون این تصاویر متحرک و جادویی میشود و به فیلم گرفتن از رویدادهای دور و برش روی میآورد تا لقب اولین فیلمبردار سینمای ایران را نصیب خود کند. این عشق و علاقه تا جایی پیش میرود که او اولین سالن نمایش فیلم ایران را در خیابان چراغگاز تأسیس کرد(البته بعد از کاتولیکان تبریزی که همان سالهای اول اختراع سینما، سالنی به نام سینما سولی را تأسیس کردند). جادوی تصاویر متحرک اوانس اوگانسیانس را میفریبد و او آبی و رابی را به سبک کمدیهای دونفره فرنگی میسازد.
اما جادوی حقیقی لحظهای رقم که خورد که دختر لر روی پرده رفت. خود را بهجای آدمهایی بگذارید که در سالنهای کوچک و جمع جور آن زمان، ماجرای عشق ممنوعه گلنار و جعفر را احتمالاً با دهان باز دنبال میکردند. از همان زمانها هم بود که جستجوی برای شیاطین پنهان در این وسیله قبیحِ فرنگی شروع شد.
پرده سوم – تولد موج نو
اواخر سال ۴۸ است. دقیقتر بگوییم، دیماه. چند سالی بیشتر تا انقلاب نمانده و آدمهای خستهای که به دنبال یک تغییر هستند، در سالن سینما نشستهاند تا بهروز وثوقی را ببینند که در فیلم این جوان تازهکار بازی کرده است. همهچیز عادی است. دختری هتک حرمت شده و حالا باید انتقامش را گرفت. اما جایی میان دیالوگهای «کریم؟! کدوم کریم؟» تا “قیصر کوجایی که داشتو کشتن” اتفاقی روی میدهد. فریاد حقخواهی چند دهه مردم روی زبان قیصر جاری میشود و ناکامی تاریخی این ملت در سرنوشت او رقم میخورد. موج نو، همان سالها با قیصری که درگرفتن انتقام خانوادهاش ناکام است و در گاو شدن مش حسن متولد شد.
پرده چهارم – پشت دریاها
نیمه ابتدایی دهه پنجاه، چه سالهای پرافتخاری و پرباری را برای سینمای ایران رقم زد. سینما که برای مخاطبان ایرانی بهمثابه بازی فوتبال یا مسابقه کشتی بدون تخمه لذتی نداشت، به یک هنر فاخر تبدیلشده بود. سال ۵۰، گاو با بازیگرانی که از میان چهرههای شناختهشده سینمای ایران نبودند در بخش خارج از مسابقه جشنواره ونیز به نمایش درمیآید و به یک پدیده تبدیل میشود. سفر جهانی گاو سینمای بینالمللی ایران را تثبیت میکند و عزتالله انتظامی با جایزه هوگو نقرهای جشنواره شیکاگو، اولین جایزه بینالمللی سینمای ایران را کسب میکند. دیگر نه سینما سرگرمی است و نه بازیگری، مطربی.
سال ۵۱، ۱۴ فیلم ازجمله آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی، بیتا ساخته هژیر داریوش، رگبار ساخته بهرام بیضایی و رقصهای محلی بجنوردی ساخته سهراب شهید ثالث در جشنواره ونیز و در بخشهای مختلف به نمایش درآمدند.
اما لحظه جادویی که میخواهیم به یاد بیاوریم، سه سال بعد، یعنی سال ۵۴ رقم خورد. زمانی که طبیعت بیجان ساخته سهراب شهید ثالث، جایزه خرس نقرهای جشنواره برلین را کسب کرد. یکلحظه تاریخی، یک عبور بیصدا از مرزی نامرئی، یک نقطه عطف. آنهم چند سال قبل از انقلاب اسلامی و سکوت چندساله سینمای ایران. یک فریاد خاموش نشدنی.
پرده پنجم – نخل طلایی
نزدیک به بیست سال از انقلاب میگذرد. جنگ تمامشده است و سینما هنری است که عامه مردم آن را میشناسند. فیلمهای توقیفی ویدیویی دستبهدست بین مردم میچرخند و حضورهای جهانی سینمای ایران امری طبیعی است. عباس کیارستمی هم سلطان بیچونوچرا است. زمان، سال ۷۶ است.
جشنواره کن در حال برگزاری است. مهمترین جشنواره سینمایی جهان. وونگ کارا وای، ویم وندرس و انگ لی با فیلمهایشان رقابت میکنند. در مراسم اختتامیه، زنی روی سن میرود و با لهجه نام عباس کیارستمی را میخواند. اولین و آخرین نخل طلا با طعم گیلاس به تصاحب سینمای ایران درمیآید.
پرده ششم – شیر طلایی
زمان را کمی جلوتر میبریم. سال ۷۸. اوایل دولت اصلاحات، روزهای رویش امید و تغییر. آنسوی آبها سال ۲۰۰۰ است. سده عوضشده است و آب از آب تکان نخورده است. به ونیز برویم، جایی که قدیمیترین جشنواره سینمایی جهان در حال برگزاری است. شیر طلایی که در دستان آکیرا کوروسوا، روبرتو روسلینی و آندره تارکوفسکی بوده است در انتظار برنده بعدی است. آن روزها برای ما ایرانیها همهچیز ممکن بود. نام جعفر پناهی و فیلم دایره که اعلام شد، انگار همه قلهها فتحشده بودند. انگار دیگر فاصلهای میان ما و آنهایی که سی دی فیلمهایشان را قاچاقی میدیدیم نبود.
پرده هفتم – اسکار مال ماست
سال ۷۵ که مجید مجیدی با بچههای آسمان نامزد جایزه اسکار شد، چه شور و شوقی میان سینما دوستان به پا شد. اسکار! مگر میشود؟ که نشد. بیش از ده سال گذشت. سال ۸۹ است. یک سالن پر از چهرههای اتوکشیده و آدمهای معروفی را تجسم کنید که هرکدامشان قهرمان یکی از فیلمهای دستنیافتنیمان بودهاند. آن میان اصغر فرهادی و پیمان معادی، هم هستند. ساندارا بولاک روی سن میرود و بعد از شوخیهای معمول نامزدها را میخواند. طعم شکست بچههای آسمان زیر زبانمان است و جرئت نداریم امید داشته باشیم. از میان نامزدهایی از اسرائیل و مجارستان، ایران با یک جدایی برنده میشود و مثل بازی ایران و استرالیا یک کشور غرق در فریاد شادی میشود.