مجله نماوا:
چه کسی میتواند قاطعانه بگوید دیوانگی، حالا در جهان پرت و پلایی که دوران پسامدرن به خود میبیند، یک صفت بد یا توهین محسوب میشود؟ در دنیایی که همهچیز در اوج عقلانیت بهسر میبرد و منطق راه را بر احساس، شور و عاطفه در همه ابعاد زیستی بسته و نتیجهاش این شده که سیاستورزی و طمع جای انسانیت و مناعت طبع را بگیرد، شاید دیوانگی یک نعمت باشد!
اصلا چه تعریف دقیقی از کلمه دیوانه وجود دارد؟ آدمهای زیادی هستند که در چارچوبهای عقل سلیم کسلکننده بشر متمدن و پیشرفته نمیگنجند و به آنها دیوانه یا روانی یا مشنگ یا…میگویند. در حالیکه هرکدام از این دیوانگان میتوانند با دیگری زمین تا آسمان فرق داشته باشند. حقیقتا ارائه یک تعریف واحد از کسی که او را دیوانه خطاب میکنند، کار آسانی نیست. همانطور که تشخیص اینکه دیوانگی، جنون و مجنون بودن یک ویژگی منفی محسوب میشود، یا تنها سرمایه قابل اعتنای بشر مدرن عاقل و همهچیز دان!
با این مقدمه هفت شخصیتی را که در سینمای ایران به عنوان دیوانه شناختهاند، اما بیش از اینکه منفی باشند، شکننده و آسیبپذیر بودهاند، مرور کردهایم.
عزت الله انتظامی- گاو
یکی از اولین کاراکترهایی که عقل را از کف داده و البته یکی از نمونههای منفی جنونزده در این لیست هفت تایی که ثمره از خودبیگانگی فرهنگی است و جنبهای استعاری پیدا میکند. همانطور که در داستان عزاداران بیل هم این وجهه استعاری داشتان مش حسن است که واجد اهمیت میشود نه صورت واقعگرایانه روایی آن.
مش حسن که گاوش زبانزد خاص و عام و همه اهالی روستا است، آن را به اندازه همه زندگیاش دوست دارد و نمیتواند مرگ گاو را بپذیرد. انگار که زندگیاش را از او گرفته باشند که بهراستی وابستگی او به داشته مادیاش بهقدری بوده که همه زندگیاش را به خود اختصاص داده و حالا با مرگ گاو، زندگی مش حسن از هرچیز باارزشی، توگویی خالی شده. او که توان پذیرش این خلا بزرگ را ندارد، خودش را بدل به گاو میکند. مش حسن حاضر است مش حسن را بکشد و از بین ببرد اما گاو مش حسن در زندگی برباد رفتهاش باقی بماند.
بازی عزتالله انتظامی فقید در نقش مشحسن بهیادماندنی و درخشان است و پرداخت مهرجویی همانقدر که تماشاگران را در فکر فرو میبرد، آنها را اذیت هم میکند. خصوصا لحظاتی که مش حسن به جای گاو در اصطبل، خانه کرده و یونجه میخورد بسیار متاثر کننده هستند.
فریماه فرجامی- پرده آخر
اینبار نقشه شوم همسر و خواهر شوهر، یک زن زیبا، فریبنده و دوستداشتنی را دچار جنونی غیرقابل انکاری میکند. باز هم نمونهای بیرحمانه و منفی از دیوانگی ناخواستهای که تماشاگر را بهیاد زن ناشناس آلفرد هیچکاک میاندازد.
واروژ کریم مسیحی به خوبی از پس تعریف داستانی روانپریشانه برمیآید. داستانی که دو سر اصلی دارد: فروغالزمان با بازی فریماه فرجامی که وارث ارثیه عظیم پدرش است و تاج الملوک با بازی نیکو خرمند فقید که به همراه برادرش که همسر فروغ است نقشه کشیدهاند او را دیوانه جا بزنند و به تیمارستان بیاندازند تا ارثش را بالا بکشند.
روایت دواری که کریممسیحی برای پیشبردن درام خود انتخاب میکند، پرده آخر را بدل به فیلمی ویژه و دوار میکند که در آن فروغ الزمان که به دام جنون ساختگی همسرش افتاده راهش را به سوی سلامت روانی پی میگیرد و در نقطه مقابل تاج الملوک هرچه به انتهای فیلم نزدیک میشویم، جنون و دیوانگی مخرباش را از پشت ظاهر آرام و عاقل اندر سفیه خود بیشتر نمایان میکند.
حامد بهداد – حس پنهان
یکی از نکات ویژه درباره این شخصیت که در گوشهای تاریک از تاریخ سینمای ایران و در یک فیلم تجاری معمولی خاک میخورد، اجرایی است که حامد بهداد از آن بهدست داده است. حامد بهداد درست در دوران اوج بازیگری خود و در عین حال در دوران اوج شیدایی در فیلم حس پنهان نقشآفرینی کرد . شیدایی و جنونی که او را وا میداشت تا در جلسه پرسش و پاسخ یک اثر روی میز جلسه برود و شروع به پیاده کردن اکتهای تمرینی کند! این نقش در آن دوران از بازیگری بهداد، خوراک خودش بود. برادری آزردهخاطر، شکننده و البته دوقطبی. این جنبه اسکیزوییک کاراکتر او در کنار بدحالی و افسردگی مفرطی که داشت یک شخصیت خراباتی را میساخت که بهداد به بهترین شکل ممکن آن را تصویر کرد.
هرچند امروز کمتر کسی فیلم یا داستان آن یا حضور دیگر بازیگران مطرحش را بهخاطر میآورد، اما خیلی زود با دیدن تصویر یا اکتی مشابه، یاد اجرای بهداد در نقش یک مرد پریشانحال در این فیلم میافتد. عکاسی تنها که بعد از از دست دادن معشوقهاش، عقلش را از دست داده و در دل پایتخت چرکین، سر به کوه و فلک نهاده…
بابک حمیدیان و رویا نونهالی- اعترافات ذهن خطرناک من
دو نقشآفرینی کوتاه در فیلمی که همه شخصیتهایش به نوعی خل و چل هستند و عجیب و غریب رفتار میکنند. در جهان اعترافات ذهن خطرناک من، نه خلافکارها شبیه به خلافکارهای واقعیاند، نه بیرحمیشان واقعا بیرحمانه است، نه زن اثیری و اغواگر فیلم بهراستی چنین است و نه هیچ چیز دیگری. هومن سیدی تعمدا تصویری انتزاعی و کاریکاتور گونه ساخته تا جهان فیلم را به تجربه ناشناخته و نابهنگام یک «تریپ» (اصطلاحی که در وصف حالت روانی که بعد از استعمال اسید یا همان ال اس دی مورد استفاده قرار میگیرد) نزدیک کند و خود بدل به سفری ناشناخته به درونیات و گذشته مردی شود که یک بار گنده و ارزشمند ال اس دی را بالا کشیده و حالا یادش نمیداند آنرا چه کرده.
هرچند سیامک صفری قهرمان فیلم هم میتوانست در این لیست باشد، چراکه تجربه تریپ کردن، کندن از عقلانیت و منطق و افتادن در یک چرخه شیدایی است، اما بابک حمیدیان و رویا نونهالی دو اجرای بسیار کوتاه و درعین حال بهشدت برنده و بهیادماندنی را از خود بهجا میگذارند.
بابک حمیدیان با آن ظاهر مضحک در لوای یک دکتر شیرینعقل که خصوصا ارتودنسی دندانش بامزگی شخصیت را دوچندان کرده و در میان نقشآفرینیهای بابک حمیدیان یک مورد ویژه و متفاوت محسوب میشود و نونهالی که در یک سکانس از پشت میلههای زندان با ظاهری ترکیده و میمیکهایی عجیب که هم ترسناک هستند هم دلبرانه و معصومانه، تماشاگر را میخکوب میکند.
شهاب حسینی- برادرم خسرو
یکی از اجراهای جالب توجه شهاب حسینی در یک فیلم قابل اعتنا که آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفت. برادرم خسرو فیلمی رئالیستی و واقعگراست و داستان مردی را تعریف میکند که با بیماری دوقطبی شدید مجبور است مدتی را نزد برادر و خانواده او سر کند و آنان از او نگهداری کنند. برادری که برخلاف همسر و پسرش از همان ابتدا رفتار خصمانهای با خسرو میکند. مردی که گاهی شبیه به یک پسربچه آرام، شیرین، مهران، دوستداشتنی و بامزه است و گاهی بدل به یک موجود پرخاشگر، عصبانی، ترسناک و غیرقابل کنترل میشود.
روایتی که کارگردان چیده و سرنوشت تلخی که برای خسرو و برادرش در نظر گرفته بسیار هوشمندانه است و همین برادرم خسرو را یک فیلم ویژه میکند. هرچند تماشاگر از همان ابتدا به برادر بزرگ بدبین است اما بلایی را که در انتها هیولاوار سر خسرو میآورد، به راحتی هضم نمیکند و در انتهای فیلم وقتی خسروی تنها، مهربان و ویران که حالا در دستان برادر تبدیل شده به یک مرده متحرک، واقعیت را میفهمد، به حال همه دیوانهبازیهای از دست رفته او حسرت میخورد.
ترانه علیدوستی- آسمان زرد کمعمق
نابود شدن در اوج زیبایی…این جمله کلیدی فیلم برای راه یافتن به جهان ذهنی دختری زیبا، نحیف و رنجور است که سالها پیش در یک تصادف مهیب خانوادهاش را به کام مرگ کشانده و از آن پس هرگز نتوانسته خودش را ببخشد و به زندگی عادیاش ادامه دهد. هرچند ادای نرمال بودن را درمیآورد و روانشناس تبهکارش از او ماکت یک انسان سالم و عاقل را ساخته، اما این ماکت آنقدر ظاهری و جعلی هست که با یک تلنگر و ضربه کوچک فرو بریزد و درون ویران و از همپاشیده دختر عریان شود.
فیلمهای اول بهرام توکلی همگی چنین شخصیت افسرده حال و رواننژدی دارند که در نزاع و مبارزه درونی با خود دارند همه زندگیشان را از دست میدهند. در فیلم اولش پابرهنه در بهشت عاقلی در میان دیوانگان پرسه میزد و درنهایت زندگی عاقلانهاش را به زیست دیوانهوار بیماران در قرنطینه همیشگی میفروخت تا رستگار شود، در پرسه در مه شهاب حسینی به عنوان یک موسیقیدان چنان به کشتن ذهن خود برمی خواست که زندگی خودش و معشوقهاش را هزارتکه می کرد، در اینجا بدون من هرکدام از اعضای خانواده بهشکلی با خودشان و موقعیت زیستیشان در جنگ و درگیری بودند. اما آسمان زرد کم عمق در میان فیلمهای دوره اول فیلمسازی بهرام توکلی، بهترین و افسردهحالترینشان بود. و ترانه علیدوستی فیلم هم بیش از همه کاراکترهای فیلم های پیشین در آستانه یک فروپاشی تمام عیار قرار داشت. با باز شدن پای یک تصادف دیگر به زندگی او، ماکت جعلی روانشناس درهمشکست و بدحالی و پوچگرایی شخصیت خودش را بیرحمانه نمایان کرد: مادری که در آینه به شکم برآمده و فرزند درون شکمش که از نفس و خون او ارتزاق میکند خیره خیره نگاه میکند و در ذهنش تنها یک تصویر میبیند؛ دشت رنگارنگ و دره زیبایی که جان خانواده را گرفت و درحالیکه که با عطوفتی مادرانه دستش را روی فرزند درون شکمش میکشد، تنها یک جمله در سرش میچرخد: نابود شدن در اوج زیبایی….
نوید محمدزاده- لانتوری
یک عاشق دیوانه و مجنون حقیقی اما پر از عقده که وقتی عاشق میشود دیگر خدا را هم بنده نیست و هیچجوره حرف حساب در کلهاش فرو نمیرود و جر آنچه میخواهد و رویایش را میبافد، حاضر نیست چیز دیگری ببیند و واقعیت گزنده بیرون را باور کند.
پسری که از کودکی بدون محبت و عشق خانواده و پدر و مادر، در یک پرورشگاه بزگ شده، بدون اینکه کودکی کرده باشد، به جهان آدمبزرگها راه یافته و درحالیکه همیشه برای زنده ماندن و بقا جان کنده، در سرش در خیالهای رنگین و رویاهای دور و دراز زیسته و وقت گذرانده. حالا این پسر رنجور و پر عقده دختری را میبیند که انگار همه عمر عاشقش بوده و فقط منتظر مانده تا از راه برسد. چطور میتواند قید عشقش را بزند؟
جنون او وقتی عیان میشود که دختر با حرص و نفرت یک سیلی در گوشش میخواباند و او در جواب، عاشقانه در چشمانش زل میند و جای سیلی را نوازش میکند و میبوسد.
این تنها مقدمه یک جنون وحشی و عقدهگشایی شگرفی است که در لوای آن، پسر انگار میخواهد حسابش را با دنیای ناجوانمردی که در آن زندگی کرده و همه رویاهایش را ربوده تسویه کند. لحظهای که میخواهد روی صورت دختر هم اسید بریزد، به همین شکل است آکنده از عشق، جنون، دیوانگی، سرسپردگی و شیفتگیای کور و توامان…