مجله نماوا، سحر عصر آزاد
«قورباغه» اولین سریال هومن سیدی در جایگاه کارگردان بعد از ساخت چندین فیلم کوتاه و فیلمهای سینمایی «آفریقا»، «سیزده»، «اعترافات ذهن خطرناک من»، «خشم و هیاهو» و «مغزهای کوچک زنگزده» است.
سیدی در همه فیلمهایی که کارگردانی کرده همواره نقش دووجهی نویسنده/ کارگردان را برعهده داشته است. ردپای این ویژگی تا «قورباغه» میتواند موید این نکته باشد که او جهان خاص فیلمهایش را در روند تلاطمات ذهنی به روی کاغذ آورده و وقتی وارد حیطه کارگردانی میشود، خود را بهترین مترجم آن کلمات به زبان تصویر میداند.
از نگاه مخاطب هم باید به این انتخاب صحه گذاشت چراکه فیلمهایش ورای موقعیت داستانی که میتواند آشنا یا تکراری باشد، واجد جهانی یکدست و اتمسفری خاص هستند که شبیه فیلم دیگری نیست؛ چه آنها را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم. این ویژگی را میتوان در مورد موقعیت گروگانگیری «آفریقا»، عصیانزدگی نوجوان «سیزده»، خیانتکاری مرد «خشم و هیاهو» و حتی تلاش قهرمان «مغزهای کوچک زنگزده» برای به دست آوردن هویت، مطرح کرد.
«قورباغه» ادامه همین نگاه از سیدی در فیلمنامهنویسی و کارگردانی در اشل یک سریال ۱۵ قسمتی است که به تدریج انسجام و قوام بیشتری پیدا کرده و نقاط ضعف ابتدایی آن کمرنگ شده است.
سریال با روایت کاراکتر محوری؛ رامین (صابر ابر) پیش میرود و هر قسمت با نریشن او آغاز شده و پایین مییابد. جوانی سرخورده که واگویههای خود را در زمان حال بر بستر رویدادهایی تعیین کننده از زندگی گذشتهاش جاری میکند و سیال بودن روایت در هر قسمت که از گذشته دور (کودکی) تا گذشته نزدیک، حال و حتی کابوس و توهمهای او را در برمیگیرد، مهمترین عامل پویایی و جذابیت کار است.
«قورباغه» با قسمت یکای آغاز میشود که اتفاقاً بهترین قسمت کار نیست؛ بخصوص در سریالهای نمایش خانگی که باید اولین قسمت به نوعی گل کار باشد تا قلابش به مخاطب گیر کرده و او را به دنبال کردن هفتگی ترغیب کند.
قسمت اول به عنوان مدخل ورود به قصهای نامتعارف از آدمهایی معمولی و پسزده شده که جمع سه نفره رامین و فرید و جواد را شامل میشود، ریتم پرشتاب و تندی دارد که بخصوص در قصه این چنینی با توجه به حجم زیاد دیالوگها و حوادث متعددی که در همین یک قسمت رخ میدهد، نمیتواند به خوبی در مخاطب رسوب کند و ارتباط گرفتن با آن مشکل میشود.
طبعاً ممیزیهایی که قسمت اول دچارش شده، علامت سوال هایی را ایجاد کرده که اجتنابناپدیر بوده؛ مثل اینکه مأمور لباس شخصی به قتل رسیده را نمیبینیم و به همین واسطه تأثیر دیدن این صحنه، دزدیدن اسلحه از سوی رامین و تردید و چالشهای او خدشه دار میشود. اما نکات مغفول دیگری هم در این قسمت وجود دارد که از آن جمله چینش غیر منطقی سکانس اتوبوس است که سه جوان بدون واهمه با صدای بلند از صحنه قتلی که از آن فرار کردهاند، حرف میزنند؛ به گونهای که دختر هم محلهای در قسمت زنانه متوجه حرفهای آنها شده و نگران میشود که مبادا برادرش هم در این قائله نقش داشته باشد!
هرچند نکات این چنینی در قسمت اول قابل طرح هستند، اما یادمان باشد که سیدی تلاش کرده بدون اینکه زمان را از کف بدهد و وقت تلف کند، قسمت اول را به برگ برنده قصهاش یعنی نیروی مرموز نوری (نوید محمدزاده) پیوند بزند که در ادامه سریال به فانتزی و سورئال و نهایتاً به خوانش شخصی نویسنده/کارگردان از رئالیسم ختم میشود؛ یعنی اثر مالیخولیایی که سم قورباغه میتواند بر انسان داشته باشد و تبعات و عواقبی که این قدرت برتر به فرد میدهد.
سیدی تخیل خود را در مورد اثرات سم قورباغه، در بزنگاهی درست و به اندازه وارد درامی واقعگرا میکند تا رئالیسم را رنگی از فانتزی بزند و بر بستر این فانتزی؛ انسان را در مواجهه با قدرت و توانایی برتریجویانه به چالش بکشد. این نگاه آسیبشناسانه به انسان را میتوان کمابیش در فیلمهای دیگر او نیز از نظر گذراند که نمونه متأخر آن «مغزهای کوچک زنگزده» است که انسان تحقیرشده را در موقعیتی که هویت؛ تنها داشتهاش هم خدشهدار شده، به چالش میکشد.
در «قورباغه» انعکاس انسان های شکست خورده را در تکثیر کاراکترهایی میبینیم که هر یک برای رسیدن به قدرت برتری جویانه، واکنشی خاص بروز میدهند و نخ تسبیح داستان آنها روایت رامین است که در رأس همه قرار میگیرد.
نویسنده/ فیلمساز برای فرار از روایت خطی و تکیه بر نقاط اوج داستانی که با کاراکترهای متعدد پیرامون رامین پیش میرود، زمان را در هر قسمت پس و پیش کرده تا بتواند به اندازه لازم و کافی و بر اساس نیاز درام، به هر کاراکتر بپردازد و در عین حال همذات پنداری مخاطب را با او جلب کند.
به همین واسطه با کاراکترهایی سر و کار داریم که برخی مثل فرید و جواد (اشکان حسنپور و شهروز دلافکار)، فرهاد/برادر فرید (هادی تسلیمی) و کیان (مهران غفوریان) در یک قسمت پرونده حضورشان در سریال بسته میشود. برخی هم مثل سروش (محمدامین شعرباف) و آباد (نیما مظاهری) قصهشان قبل از تلاقی با خط داستان رامین به تصویر کشیده شده و نهایتاً با مرگ یکی و ناپیدا شدن دیگری به پایان میرسد. اما نکته اینجاست که ما به همه این کاراکترها به اندازهای که حس همدلی و کنجکاویمان جلب شود، نزدیک می شویم و در ذهنمان میمانند.
این تمهید هوشمندانهای است که ذهن مخاطب را برای شریک شدن در بازی به پویایی وامیدارد تا همراهی همهجانبه با کلیت کار داشته باشد و در عین حال از حدس و گمان های خود برای کامل کردن تکههای این پازل گسترده شده، بهره ببرد.
البته که این بازی زمانی، فقط در حد جذابیت ظاهری باقی نمانده و به گونهای کاربردی شده که علامت سوالهای پیرامون کاراکترها را در روایت پیش رو جوابگو باشد. مثل عقبگرد سریال به خط قصه آشنایی سروش و آباد که به شکلی ظریف به گذشته نوری پیوند میخورد و به مخاطب این فرصت را میدهد که دیروز و امروز این کاراکتر را به واسطه قدرت و برتری که با سم قورباغه یافته، مورد کالبدشکافی قرار دهد که پرداختی ظریف دارد.
این بازی زمانی در مورد قسمتی که کلیت آن به فلاشبک کودکی رامین میپردازد، به گونهای دیگر کاربردی میشود. چراکه جرقه ذهن رامین برای دروغ گفتن به مأموران بین راهی در مورد انگشت قطع شده مادرش را بهانهای قرار میدهد برای نقب زدن به ریشه های کودکی سرخوردگی، روحیه شکستخورده رامین، چگونگی قطع شدن انگشت مادر و… البته ترسیم روابط و مناسبات ایرانی که تا این قسمت کمتر نشانی از آن در جنس و بافت روابط حاکم بر سریال به چشم میخورد. در واقع این قسمت در حکم یک پرانتز بزرگ برای مرور گرههای ذهنی رامین به عنوان راوی و قهرمان محوری است که چند هدف را در عین حال تأمین کرده و مرحله کاشت، داشت و برداشت را به خوبی طی میکند.
همانطور که اشاره شد نویسنده/کارگردان با تکیه بر تمهید بازی زمانی توانسته علاوه بر رئالیسم به ذهنیت، توهم و کابوسهای کاراکترها وارد شده و خوانشی مخصوص به خود از سورئالیسم داشته باشد. نمونه جذاب و درخشان آن هم سکانسی است که فرانک رامین را به واسطه لمس انگشت بریده و اثر سم قورباغه به خدمت میگیرد و ما این موقعیت را از زاویه ذهن توهمزده رامین به عنوان یک سگ فرمانبردار میبینیم.
کاراکترهای زن در «قورباغه» معدود اما متفاوت و غیر کلیشهای هستند و به همین واسطه است که کفه کیفی حضورشان میتواند زاویه نگاه سریال را گسترش داده و عمق ببخشد. از فرانک (سحر دولتشاهی) تا لیلا (فرشته حسینی) که در بزنگاههای حساب شده وارد قصه شده و کنشمندی و حضور پیش برندهای دارند و با حضوری به اندازه، غافلگیرانه اما به موقع از قصه خارج میشوند.
نقطه اوج سریال «قورباغه» را باید قسمت ۱۴ دانست که سرانجامی تراژیک به واسطه درامپردازی، کارگردانی، میزانسن و دکوپاژ حسابشده برای پایان کاراکترها تدارک دیده است. فینالی باشکوه که پاسخی درخور به مخاطبی است که با فراز و فرودهای کار همراهی کرده و دل به اثری داده که نیاز به پیگیری و توجه همه جانبه دارد.
*بخشی از نریشن کاراکتر رامین با بازی صابر ابر.