مجله نماوا، محسن جعفری راد
اگر این فیلم را ندیدهاید، این نوشته بخشهایی از داستان را لو میدهد
در روزهایی که حاشیهها بر متن فیلم «قهرمان» غلبه کردهاند، این متن سعی میکند به طور مستقل و تحلیلی، به امتیازات مثبت و منفی فیلم بپردازد.
۱- از خلاصه فیلم، حتی روی کاغذ هم میتوان دو زاویه دید اجتماعی موجود در آن را تشخیص داد: یکی تاثیر فضای مجازی و استفاده ناصحیح از آن به گونهای که انگار مردم را مطیع خودش کرده و سبب میشود لحظه به لحظه رنگ عوض کنند و دوم اصرار همه برای منفعتطلبی؛ از مدیران زندان تا موسسه خیریه که میخواهد فعالیتش را گسترده کند، اما این داستان را فرهادی چطور عینیت میبخشد؟
۲- امتیازات مثبت فیلم، تماشای آن را ضروری میکند. مثلا بازی عالی بازیگران و در صدر آنها امیر جدیدی که به خوبی انگار شیرازی شده و یک جدیدیِ تازه را مشاهده میکنیم. دیگر از جدیدی پرانرژی و گاهی عصیانگر فیلمهایی مثل «آفریقا»، «من»، «سیزده»، «لتیان» و حتی تنگه «ابوقریب» خبری نیست. جدیدی لهجه شیرازی را در فن بیانش، عالی به کار برده، خندههای ریزش کاملا در خدمت مظلوم بودن شخصیت است و تعجبش از اینکه او را دروغگو میدانند با یک میمیک صورت عالی، کاملا شخصیت رحیم را همدلی برانگیز میکند.
فرم بصری فیلم «قهرمان» کاملا در خدمت روایت است و مثل یک بازیکن در خدمت کار تیمی است و اصلا به رخ کشیده نمیشود و این کاملا برخلاف فیلمی مثل «درباره الی…» است که تکانهای دوربین بعد از هجوم همه سمت دریا، به چشم میآید، اما در فیلم «قهرمان»، خبری از به رخ کشیدن دوربین نیست و حتی تسلط محوطهی تاریخی نقش رستم بر رحیم را ساده اما گویا نشان میدهد. یا تدوین روان فیلم که در ادامه به آن اشاره میشود برعکس فیلمهای قبلی است. در اینجا تدوین کمبُرِش و در خدمت کندی زندگی جامعه است. اجرای عالی سکانسها مثل دو باری که رحیم عصبانی میشود، یا تعجب رحیم وقتی به او تهمت میزنند، موسیقی که مثلا به کمک موسیقی سنتی در پاساژ نواخته میشود- که می تواند به سنت تعمیم داده شود، همانند تعمیم به تاریخ با مرمت نقش رستم- به طور زنده، به خوبی قربانی شدن رحیم را نشان میدهد، یا یک پایانبندی در خدمت روایت داستان که شاید از معدود دفعاتی است که فرهادی به کاتارسیس پرداخته و پایانی مجهول و باز ندارد. یا شناخت دقیق فرهادی از تاثیر مخرب فضای مجازی در زندگی آدمها که از همه مهمتر میتوان جهانبینی فیلمساز را دقیق در آن مشاهده کرد؛ لکنت پسر رحیم که میتوان به راحتی آن را قابل تعمیم به مردمان جامعهای دانست که لکنت گرفتهاند و دیگر شور و جسارت قبل در آنها دیده نمیشود.
یا توجه به معماری در فیلم؛ معماری و محیط همیشه برای فرهادی مهم بوده و است. از طراحی صحنه درخشان ویلای متروکه و استفاده حداکثری از دریا در «درباره الی…» یا طراحی داخلی خانه پدری نادر و توجه به شیشهها در فیلم «جدایی…» تا توجه به پلهها در فیلم «فروشنده» که اوج و فرود داستان در پلهها رخ میدهد یا استفاده دراماتیکی که از ناقوس کلیسا و یا باغ انگور در فیلم «همه میدانند»، میکند. در اینجا نیز اینکه رحیم خطاط و نقاش است و در صحنههایی او را در حال این کار میبینیم به راحتی میتواند پیشنهاد فرهادی به زندانی باشد که میتوان محیطی بهتر باشد و به طور توامان شخصیت آرام و بیآزار رحیم را تشدید میکند یا حتی استفاده از پلهها در همین فیلم طوری که هر چه در نیمه اول فیلم رحیم از پلهها بالا میرود در نیمه دوم شاهد سقوط او هستیم یا حضور آدمها و شاید تنگنای آدمها در چهارچوبِ در، که چند بار رحیم در این تنگنا قرار میگیرد و در نهایت، نقش رستم و داربست و از همه ظریفتر خانه خواهر رحیم که کاملا مختصات یک خانواده فرودست در آن رعایت شده است. درواقع فرهادی از معماری در خدمت پیش بردن لایههای درام استفاده میکند و نشان میدهد برای او هر چیزی ضرورت و کارکرد خودش را در پلانهای یک فیلم دارد. اینها امتیازات مثبت فیلم فرهادی است.
۳- از همان ابتدا با نشان دادن فنس و محوطهی تاریخی بزرگ نقش رستم در شیراز و کاری که کارگران برای مرمت آن انجام میدهند، فرهادی نشان می دهد که میخواهد به لوکیشن هویت ببخشد، البته علاوه بر این، خنده ریز همیشگی رحیم و رفتار اهل محل، بر جغرافیای وقوع قصه دلالت دارد و لوکیشن را به یک شخصیت بدل میکند، ضمن اینکه قرار نیست تصاویری کارپستالی و توریستی از شیراز ببینیم. از برادران داردن تا فیلمهای اسکورسیزی، هیچگاه مکان در حد و اندازه این نبوده که جلوهگری کند و در فیلم فرهادی هم، همین طور است. شکل داربست و بالا رفتن و پایین آمدن رحیم از آن، به نوعی هشدار میدهد که گویی او این فراز و فرود را در زندگی تجربه خواهد کرد. تا اینجا فرهادی هم از لوکیشن، بهره دراماتیک برده و مقدمه را به خوبی میپروراند.
وقتی دوست دختر رحیم به او کیف سکهها را میدهد او خوشحال و سرمست است که پول طلبکار را بدهد، اما کارنکردن ماشین حساب و خودکار برای معامله، او را منصرف میکند. شاید این اولین ضعف فیلمنامه باشد. رحیم که با دیدن دوست دخترش آنقدر خوشحال است و گویی رهایی از زندان برای او به آرزو بدل شده، چطور صرفا با کار نکردن ماشین حساب و خودکار، چرخش ناگهانی میکند؟ این تحول باورپذیر نیست، هر چند بازی عالی امیر جدیدی کمی این ضعف را مستتر میکند. دقیقا برعکس تحول رحیم در انتهای فیلم که حاضر میشود قهرمان منفعل نباشد و فیلم بچهاش را بالاخره از گوشی مدیر زندان پاک میکند و در واقع نزد پسر و خانوادهاش سربلند میشود. با یک دیالوگ عالی رو به آقای طاهری که باز هم به بچه که در تمام فیلمهای فرهادی عنصری تعیین کننده است، ارجاع داده میشود: «آبروتونو میخواین با لکنت بچهی من به دست بیارین؟» آن تحول با زمینهچینی عالی شکل گرفت، ولی تحول نفروختن طلاها نه. در ادامه رحیم شماره تلفن زندان را روی کاغذهایی در شهر میچسباند و خیلی زود صاحب کیف پیدا شده و کیف را که نزد خواهرش بوده، دریافت میکند.
۴- در جامعه حال حاضر ایران، مردم به یکدیگر اعتمادی ندارند، با این وجود، خواهر و رحیم بدون اینکه آدرس و شماره تلفنی از زن مدعی بگیرند یا حتی نشانههای داخل کیف را دقیق از او بپرسند به راحتی هرچه تمامتر کیف را به او میدهند که گره فیلمنامه مثلا ایجاد شود؛ این گره خیلی شل بسته میشود. هر چند میتوان آن را به سادهزیستی و اضطراب خود رحیم و خواهرش مرتبط دانست و اینکه فکر نمیکردند بعدا کل شهر علیه او شوند. در واقع در مخیله آنها نمیگنجید که برای پس دادن یک کیف، کل شهر و فضای مجازی، نوک پیکان خود را سمت آنها بگیرند که این را شاید بتوان به سادگی و بیشیله بودن آنان نسبت داد. وقتی رحیم در فرمانداری میگوید: «به جون بچهم اگه من یه ذره فکر اینجاها رو کرده باشم». اما یک حفره اینجاست؛ چرا همانطور که رحیم شماره زندان را بر روی کاغذها چسباند، کیف حاوی طلاها را هم به مدیران زندان نداد که حداقل آنها بر خلاف مظلومیت و سادگی رحیم، به راحتی ماجرا را حل کنند و شبههای ایجاد نشود؟!
۵- فیلم از ابتدا و با تاکید بر لهجهها، مدام سادگی و مهربانی زیاد آدمها و خندهرو بودن آنها را نشان میدهد. از طرفی دیگر، اما در راستای اعتماد به آدمها، در روزگار کنونی کمتر کسی تلفنش را به کسی دیگر آن هم به زنی که ظاهری پریشان دارد میدهد، اما از صاحب آبمیوه فروشی تا راننده تاکسی و شاید هر کسی که زن از او طلب تلفن میکرد به راحتی هرچه تمامتر، این اتفاق میافتد و زن، هیچ ردی از خود باقی نمیگذارد. رحیم سراغ دوربین مدار بسته میرود در حالیکه خیلی ساده میتواند دوربین مدار بسته مغازههای دیگر را هم چک کند و حتی از پلیس هم کمک بگیرد، اما به یک عکس تار بسنده میکند. این انفعال همه آدمها در جریانِ پیدا کردن زن مدعی، روایت فیلم را با مشکل مواجه میکند.
۶- اما فرهادی در ادامه موفق شده یک فضاسازی مطلوب انجام دهد.در واقع گویی با فیلمی دارای نوسان روبهرو هستیم. سکانسهایی درخشان و سکانسهایی با منطق کمتر. فرهادی دوباره انگارموتور درامش روشن میشود طوری که با تصاویر مردم و بگومگوها به راحتی رحیم را از یک قهرمان به یک ریاکار و حتی دزد بدل میکند؛ در اینجا هم فیلمنامه دومینوگونهی فرهادی و اجرای عالی به کمک تدوینی که اصلا دیده نمیشود به ثمر مینشیند. باید توجه داشت تدوین یکی از برگهای برنده فیلم است و واقعا مانند موجهای دریا که همدیگر را همپوشانی میکنند و طول و عرضشان معلوم نیست، تدوین دیده نمیشود. اما در این میان زندان چندان هویت نمییابد؛ مکانی که در فیلمی مثل زندان زنان (ساخته منیژه حکمت) کاملا رئالیستی و قابل باور به تصویر کشیده شده بود، در اینجا انگار به یک خوابگاه یا گرمخانه بدل شده است! این مسالهای در روایت فرهادی است که میشد با چند درگیری و نشان دادن غیرمستقیم خشونت در زندان برطرف شود، اما به شکلِ خودکشی شبههبرانگیز یکی از زندانیها باقی میماند.
۷- از اینجا به بعد فیلم دوباره جان میگیرد. یعنی حالا نمودار موفقیت رو به بالاست: وقتی مدیر موسسه خیریه به فکر خودش و موسسه است، وقتی رئیس زندان حرفهای رحیم را باور نمیکند، وقتی در فرمانداری، کارمند کارگزینی (با بازی احسان گودرزی) طلب شاهد میکند و طبعا رحیم شاهد خاصی ندارد. درواقع مثلث نهادهای اجتماعی یعنی زندان، فرمانداری و موسسه خیریه، همه انگار میخواهند به رحیم حمله کنند در حالیکه خودشان او را وارد این هزارتو کردهاند، فقط و فقط تحت تاثیر شایعات و فضای مجازی. سرانجام رحیم پیش پسر و دوست دخترش قهرمان است. نهادهای اجتماعی همچنان از الگوی «هدف، وسیله را توجیه میکند» استفاده میکنند و این دوباره ثابت میکند فرهادی علاوه بر اینکه محافظهکار نیست بلکه خیلی هم مستقیم حرفش را میزند.
در اینجا همان فیلمنامه ریزبافت فرهادی را شاهدیم، اما به شکلی عجیب یک سهلانگاری نمایان میشود. در شهری کوچک با آن همه دوربین مداربسته چطور نمیتوان یک زن را پیدا کرد؟ و چرا مثلا رحیم سراغ آدمهای بزرگ محلهای که زن ساکن است، نمیرود و طبق تصاویر فقط از بچهها میپرسد؟ در اینجا هم گویی فرهادی از این جستوجو به نفع درگیری رحیم و طلبکارش غافل میشود که از لحاظ اجرایی، مثل اغلب صحنههای فیلم، اجرایی عالی دارد. وقتی در میزانسنی استادانه، رحیم میخواهد با بهرام باجناقش حرف بزند، دوربین فرهادی، دختر بهرام را نشانه میگیرد؛ او که از همان ابتدا نگاهی خصمانه داشت. درواقع دوربین هر وقت در مغازه بهرام میرود بدون میزانسن پیچیدهای، بر تنفر این دختر تاکید میکند. دختری که به ادعای پدرش، جهیزیهاش به خاطر رحیم از بین رفته است. آری، برای طراحی میزانسن قرار نیست حرکات پیچیدهای صورت گیرد و دوربین با یک حرکت ساده، دختر بهرام را انگار سد و مانعی میان رحیم و بهرام نشان میدهد.
۸- اما زمانی که رحیم دوست دختر خود را به عنوان زن صاحب کیف به فرمانداری معرفی میکند گویا مهمترین پاشنه آشیل فیلم، شکل میگیرد. وقتی در شهری کوچک آنها با هم دیده شدهاند، رحیم درباره او با زندانبان صحبت کرده و زن نزد طلبکار هم رفته و همه او را دیدهاند و حرف زدنهای او هم غیرعادی جلوه میکند، به این نتیجه میرسیم که رحیم در راستای صداقتش میتوانست خیلی ساده حقیقت را به پلیس یا مدیران زندان یا مدیر موسسه خیریه بگوید، اما او هم در این جامعه، مجبور به پنهانکاری و دروغ میشود که در کنار قضاوت شتابزده دیگران، تمهای مورد علاقه فرهادی را آشکار میکند و یک پایانبندی تلخ که از دکوپاژی شبیه فیلمهای جان فورد، رحیم با سری تراشیده- و صورتی تراشیده و بدون ریش که میتواند پاسخی باشد به کسی که به او بابت ریش متلک هم انداخته بود- آزاد شدن یک زندانی را به تماشا مینشیند. به این ترتیب فیلم چه در گرهافکنی و چه در گرهگشایی نسبتا متوسط است. اما عجیب اینجاست که در پردازش شخصیت رحیم، کاملا ملموس و باورپذیر طراحی شده و بهترین بازی امیر جدیدی است که انگار بار فیلم به دوش او گذاشته شده است.
۹ -به این ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که فرهادی در «قهرمان»، در فیلمنامه، متوسط عمل کرده، اما در ساختار و کارگردانی، عالی کار کرده است. به دلیل ضعفهایی که اشاره شد فیلم در حد و اندازه یک فیلم اثرگذار باقی میماند در حالیکه به راحتی میتوانست به یک شاهکار بدل شود، اما گاهی فراموش میکنیم که بهترین فیلمسازان دنیا هم، همیشه نمیتوانند شاهکار بسازند.
۱۰- حرف آخر اینکه با وجود ضعفهایی که اشاره شد، فیلم «قهرمان»، یک سند تصویری زنده از جامعه افسارگسیخته امروز است و تماشایش حتما توصیه میشود. انگار دوباره فرهادی به فیلمهای عالی کارنامهاش بازگشته است و این کار دشواری است که از عهده آن برآمده؛ اینکه از فیلمی مانند «همه میدانند» که دارای قوام مورد انتظار نبود، به «قهرمان» برسید، مسیر دشواری است. انگار که فرهادی لازم دانسته دوباره به چیزی که استاد تعریف آن است بازگردد: داستان، داستان و داستان.
نکته ضروری: عنوان مطلب شاید حرف دل دوست دختر رحیم و پسرش باشد که حتما منتظر او خواهند بود. کسی که دروغ نگفت و همه کار کرد که ثابت کند دروغ نگفته است، اما فضای مجازی و جامعه افسارگسیخته، شخصیت نجیب او را بر نمیتابد، اما در نهایت مانند یک قهرمان لبخند میزند.