مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
«یلدا» فیلمِ اتمسفر است. فیلمِ پرداختِ یک موقعیت ملتهب و در پدیدآوردن لحظاتی برای تصمیم گرفتن؛ تصمیم برای زنده و باقی ماندن انسانی دیگر یا پایان دادن به یک زندگی. بنابراین لحظهها و درست درآمدن این «آن»ها نیازمند یک کارگردانی بایسته بوده که «یلدا» در آن به موفقیت میرسد. در واقع یلدا از یک کارگردانی خوب در محصول دادن لحظههایی گیرا برخوردار است. فیلم یلدا بیشتر از آن که فیلمِ داستان و درام باشد، فیلمی است که از انجامِ کارآمدی لحظات دراماتیک و مدیریت آنها سود میبرد بیآنکه بخواهد باری سنگین به آن لحظات بدهد. سادهاش این که فیلم پیاز داغِ داستان را فراوان نمیکند بلکه سعی میکند در نهایت سادگی، موقعیتی پیچیده را از طریق اتمسفری نمایش دهد که طول زمانیِ زیادی ندارد و از طرفی هم در مکانی واحد اتفاق میافتد. از همین حیث است که اینجا آدمِ پشت دوربین اهمیت بیشتری دارد در قیاس با آدمی که پشت میز نشسته و این داستان را نوشته است. اگرچه که این هر دو آدم، یک نفر هستند؛ مسعود بخشی که او را با فیلمهای مستندش میشناسیم. بهخصوص فیلم «تهران انار ندارد» که در زمان ساختش حرکتی نو را در نوع فیلمسازی مستند سبب شده بود. گیرم که آن فیلم تا حدودی فرزند خلفی برای فیلم مستند آن شب که باران آمد، به حساب میآمد.
«یلدا» فیلمی سینمایی است، اما از تلویزیون ارتزاق میکند. نه این که یواشکی و پنهانی لقمه از آن رسانه بردارد بلکه آگاهانه و عیان، یک برنامه تلویزیونی را برای خود داستان میکند. به واقع «یلدا» سینمایی شدهی برنامهای چون «ماه عسل» است. پیداست که اولین تصویر نویسنده برای نوشتن فیلمنامه «یلدا» از تجسم و تصور پشت صحنه برنامههایی از این دست شکل گرفته است. برنامههایی مثل «ماه عسل» که از پتانسیل رسانه تلویزیون برای ایجاد تعامل بین مخاطبان استفاده میکنند به برنامههایی موفق تبدیل شدهاند چرا که میزان تاثیرپذیریشان بر مخاطب و خط و ربط دادن به موقعیتهای اجتماعی زیاد است. بنابراین مسعود بخشی هوشمندانه به سراغ این قصه رفته و میدانسته آوردن پشت صحنه یک برنامه تلویزیونی به روی صحنهی یک فیلم سینمایی، میتواند موقعیتی جذاب را فراهم کند. خودِ این جابجایی از یک طرف کنجکاویبرانگیز است و در طرفی دیگر، هسته مرکزی اثر نیز داستانی تاثیرگذار است: بخشش در برابر خونخواهی. گرچه بارها و بارها از چنین داستانی در سینمای جهان و ایران استفاده شده، اما هر بار نیز میتوان رنگ دیگری به این داستان داد و آن را دیدنی و نو کرد. یادمان باشد داستان کشتن خویشان و انتقامگیری و کینه داشتن از خویشی دیگر، داستانی به قدمت بشریت و زمین است. این داستانی است که هیچگاه کهنه نمیشود چراکه اولین فرزندان آدم به آن مبتلا بودهاند. شاید این داستان ارثیه باشد از طرف برادرانی که در سالهایی بسیار دور داشتهایم. این داستان فرزندان آدم و حواست که باری دیگر در امروز اتفاق میافتد. هابیل و قابیل از زمانی وارد جهانِ درام شدند که فکر کردن به مالکیت و بیشتر خواستن را در ذهن خود نشاندند و برای اجرای آن دست به عمل زدند. اینجا البته همسرکشی مطرح است و اغلب داستانهایی از این دست که به سینما وارد شدهاند، منبعی واقعی داشتهاند.
اگر صفحه حوادث روزنامهها را باز کنیم، به کرات قصههایی اینچنینی پیدا میکنیم. زنی جوان که ناخواسته یا خواسته همسرش را کشته و در معرض قصاص قرار گرفته است. اما چیزی که فیلم یلدا را از داستانهای مشابه جدا میکند و به آن تشخص میدهد، وقوع داستان در محمل و بستری متفاوت است. یعنی بودن در یک استودیوی تلویزیونی و بنا کردن داستان در دل یک برنامه پرطرفدار تلویزیونی که قضاوت بر سر مشکلات و معضلات اجتماعی را در دادگاه افکار عمومی پی میگیرد و مردم را در جایگاه قضاوت کنندگان مینشاند. اینجا هرکس که داستانش را گیراتر و جذاب تر روایت کند، طبعا از طرف مخاطب، واقعیتر نیز جلوه میکند و رای مثبت شامل حال او خواهد شد. آنچه که در استودیوی تلویزیونی میافتد داستان اصلی است و آنچه که شیوه کشته شدن همسر و یا انگیزههای قتل را شامل میشود، به عنوان بکاستوری «یلدا» مطرح است. به همین خاطر است که فیلم خیلی روی انگیزههای شخصیتها و حتی چگونگی آن رخداد وقت نمیگذارد و از آنها به سرعت میگذرد و قدمهای بعدی را سریع برمیدارد تا به پایان داستان نزدیکتر شود. برای مثال وقتی که آن زوج جوان از زنده بودن بچه حرف میزنند، نیرویی به داستان وارد میشود که میتواند مسیری تازه به داستان بدهد، اما مادر متهم خیلی زود میپذیرد که دروغ گفته است در صورتی که نویسنده میتوانست روی آن مکث بیشتری کند و ما را در کشف حقیقت و این که چه کسی دروغ میگوید، روی یک الاکلنگ قرار دهد.
«یلدا» اما نمیخواهد یک فیلم معمایی جلوه کند.به همین دلیل است که از فشار آوردن به مخاطب برای پیدا کردن حقیقت ماجرا امتناع میکند و در عوض خودِ برنامه تلویزیونی را به عنوان عنصری ثمربخش بولد میکند و سر صبر و حوصله به آن میپردازد. مثلا به جای سوار شدنِ صرف روی داستان قتل و بخشش، به ما استراحت میدهد و یک خواننده در برنامه شب یلدا میخواند یا داستان مریم را رها میکند و به بخشی دیگر از برنامه میپردازد و بازیگری را میآورد تا برای شب یلدا فال بگیرد. در مقدمه نیز ده دوازده دقیقهای را صرف معرفی برنامه و پشت صحنه آن میکند. یا حتی بنا به سلیقه و روحیه نویسنده یلدا از شوخی کردن در دل یک موقعیت بحرانی و تلخ نیز ابا ندارد. پخش آن آگهی تلویزیونی مربوط به آب و فاضلاب را باید در این راستا معنا کنیم.
من اما گمان میکنم یلدا بیشتر نهیبی است به دختر فرد کشته شده که بین بخشش و انتقام تردید دارد. گویی این همه داستان پیگیری شده تا به تصادف او با آن موتور سوار برسیم و به مونا ضیا یادآور شویم که قتل به خود تو نیز بسیار نزدیک است؛ آن زمان که بینیت و بر اثر حواس پرتی موتورسواری را پخش زمین میکنی، شاید به قتلی غیرعمد دست بزنی.آن موقع است که ممکن است تو آدمِ بعدی برنامه تلویزیونی یلدا باشی؛ اما این بار در جایگاه متهم و کسی که باید تضرع کند و طلب بخشش.
تماشای آنلاین فیلم یلدا در نماوا