مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
فیلمی باشکوه از سینمای باشکوه دهه شصت. این چند کلمه عبارتی را میسازند مناسب برای فیلم روز باشکوه و افشرهای است گوارا که فیلمی از کیانوش عیاری را در سبدی همسنگ با محصولات درجه یک سالهای دور قرار میدهد؛ وقتی که دقت و ظرافت در درامپردازی و همتهای ژرف در ساخت فیلم و سینما وجود داشت و همچون بسیاری دیگر از پدیدههای زندگانی ما ایرانیان در دهه شصت، «دلی» بود. آن جذابیتها و استواری سینمای آن سالها دیگر در دهههای بعد هرگز تکرار نشدند. فیلمهای آن دوره به گونهای بودند که چه در ساحت ظاهری و ابعاد باطنی به راحتی قابل تشخیص هستند و وقتی روی پرده میافتند به سادگی میتوان گفت که فیلمی از دهه شصت میبینیم؛ سینمایی با هویت و اصیل. حتی اگر تیتراژ آنها را نبینیم.
«روز باشکوه» که نام بلندترش «روز باشکوه شهر کوچک» است، فیلم سینمایی از همان دوره است. برخی از محصولات این سبد، داستانشان را به پیش از انقلاب میبردند تا نقدی باشند بر دورهای که به اضمحلال رفته بود و جامعه تشنه آن بود که داستانهایی را ببیند که خودشان بر آن داستانها فائق آمده بودند و با پیروزی انقلاب در پی آن بودند تا فرهنگی دیگرگون را به زندگی و جامعهشان تزریق کنند. آن شهر کوچکی که در عنوان اولیه فیلم بوده، میتواند به همه شهرهای کوچک و بزرگ این کشور تعمیم داده شود. درست که بستر داستانی فیلم روز باشکوه شهری همچون سمنان است، اما واقعیت این است که آن داستان میتوانسته در هر جای دیگری از ایران اتفاق بیفتد و آن تسلط فرهنگی است که از سوی دربار به زندگیهای ایرانی تحمیل میشده است. این فرهنگی که در فیلم «روز باشکوه» به نقد و استهزاء کشیده میشود فخری است که درباریان میبرند، اما زحمتش بر گرده عوام و مردم است. فیلم با انتخاب لحنی نیمه طنز و نیمه جدی (یادمان هست که علیرضا خمسه در آغاز راهِ کمدین شدن بود و هنوز او را خیلی به عنوان بازیگر طنز نمیشناختند) ریشخندی باشکوه به گرایشی حقیر میکند که از سوی اولیاء امور در زمانه ی پیش از انقلاب به فرهنگی غالب بدل شده بود؛ اینکه از قهرمانی که برای مردم است و برای مردم رکاب زده، کاربردی در جهت منافع حاکمیتی اتخاذ شود. وقتی رویدادِ پیش رو، تو خالی است، نماینده دربار میکوشد که آن را با گروگان گرفتن قهرمان مردمی شهر و سرمایههای مردم شهر- قالیها – باد کند و حجیمش سازد.
گل آقا جوان رکاب زن سمنانی که در رشته دوچرخهسواری در آسیا به قهرمانی رسیده، تازه وارد شهرش شده که به فرمانداری فراخوانده میشود. فرماندار او را وارد جلسهای سِری میکند؛ جلسهای که در آن معلوم میشود قرار است اشرف پهلوی برای بازدید به آن شهر بیاید و طبق طرح نماینده دربار، باید سه هزار کیلومتر قالی را برای استقبال از او روی زمین پهن کنند. حالا فرماندار از گل آقا میخواهد واسطه شود تا مردم قالیهایشان را به آنها بدهند. گل آقا اما با وجود جواب مثبت اولیه، در قدم بعدی همکاری نمیکند و این مساله اوضاع را برای فرماندار سخت میکند و او مجبور است نقشهای دیگر را پیش بگیرد. در این میان نمایش مسخرهای را نیز زن فرماندار کارگردانی میکند که حمله مغولان به ایران را نشان میدهد و قرار است این نمایش بخشی از کارهای کمیته استقبال باشد. نگاه به ظاهر هنرمندانه اما جعلی و تقلیدی زن فرماندار به هنر نمایشی، باری طنزآمیز را به فیلم اضافه میکند و اسلپ استیکی میسازد که اساسا از رفتار بانیان این استقبال ناشی میشود و ریشه در ناتوانی و عجز آنها در یکی شدن با مردم شهر است. اگرچه آنها خود را تافتههایی جدا بافته از مردم قلمداد میکنند، اما برای راه انداختن نمایشی که قرار است جایگاه فرماندار را محکمتر کند، چارهای ندارند که به مردم پناه ببرند. اما این تجانس نداشتن از یک طرف سبب خنده و تمسخر است و از سویی دیگر نشان میدهد که مردم نمیخواهند شریک افتضاحات فرماندار باشند. جرقه چنین گرایشی را نیز پدر گل آقا میزند و به او یادآور میشود نباید با ایادی رژیم و دربار همکاری کند اما از سوی فرماندار کسی به غیر از قهرمان شهر مورد خشم قرار میگیرد چرا که خبرنگار محلی (یحیی) را مسبب پاسخ منفی گل آقا قلمداد میکند. این همان نگاهی است که همواره در رفتار حاکمیت شاهی نیز دیده میشود. رو در رویی با جماعت فرهیخته (اینجا خبرنگار) و دشمن دانستن آنها و به قول آنها ایجاد حرکات آب زیر کاهانه برای از بین بردن قدرت دربار. از طرفی دیگر صاحبان قدرت نیز به هنگام کم آوردن در برابر مقاومت مردمی الگویی مشابه را پیش میگیرند که توسل جستن به اوباش و اراذل است. همچون رفتار شان در ۲۸ مرداد و قرار دادن گروه شعبان بیمخ در برابر مردم و ایجاد بیرحمی و شقاوت. اینجا هم حسن قرقی که یک تبعیدی به حساب میآید به دلیل ضعف شخصیتی ناچار است که به عنوان چماق دربار عمل کند. و جالب است که او در نمایشِ زن فرماندار نیز نقش یک مغول را بازی میکند. در واقع هم در عالم نمایش و هم در عالم واقعیت، موقعیتی یکسان پیدا میکند که همانا مزدوری است. آن مضحکهای که در تمرین مغولها پیش میآید، باز هم در تمرین تبعیدیهایی که قرار است نقش پهلوانهای زورخانهای را بازی کنند، تکرار میشود و این نشان میدهد که سیستم برای استقبالی که وجه مردمی ندارد تا چه اندازه دستش خالی است.
در بدنه فیلمهایی با الگوی روز باشکوه قسمتهای زیادی وجود دارد که به مرحله پیش از رویداد میپردازند. در واقع تمرینهای قبل از مراسم اصلی را پی میگیرند که با وجود انتخاب لحن طنز برای فیلم روز باشکوه، اغلب در این مراحل شاهد کنشها و واکنشهای مضحک و کاریکاتوری هستیم که اوج آن موقعی است که در حمام، چیدهمانی مفهومی شکل گرفته و قرار است مردانی همچون مجسمه در آن خشک شده بایستند. «روز باشکوه» اما صرفا به پردازش چنین سکانسهایی بسنده نمیکند و با بالا و پایین کردن خطوط داستانی فیلمنامهای پر و پیمان میسازد که جلوی یکنواختی اثر را میگیرند. مثلا وقتی که یحیی ربوده شده و حبس میشود، نیروی فرمانداری گمانشان میرود که میتوانند با خیالت راحت گل آقا را مال خود کنند اما با رها شدن زودهنگام یحیی داستان دوباره پیچ میخورد و باز فرمانداری باید نقشهای دیگر پیدا کند. با این حال و در نهایت کسی که پیروز میدان است، پدر گل آقا ست که میداند چه طور میتوان نقشه فرمانداری را نقش بر آب کرد آن هم بدون آن که خودت را گرفتار خصم کنی؛ این از فرزانگی این پیر میآید.
تماشای فیلم روز باشکوه در نماوا