مجله نماوا، رضا صائمی
فیلم ابلق پنجمین فیلم نرگس آبیار است که این بار به شکل عریانتری در بستر یک محیط خانوادگی و با نگرش آسیبشناسی به موقعیت تراژیک زنان در جامعه میپردازد. به نبود امنیت روانی و جنسیتی آنها و گویی قصد دارد پرده از یک رنج پنهان و فروخوردهای بگشاید که همواره زیر زخم آبرو و آبروداری سرکوب شده است.
گرچه فیلم رویکرد اجتماعی به مقوله آزار جنسی زنان دارد، اما در لایههای درونیتر قصه، خوانشی روانکاوانه از این رنج تراژیک را هم بازنمایی میکند. «ابلق» را می توان در ذیل فیلمهای اجتماعی یک دهه اخیر در روایت زندگی تهیدستان و طبقات فرودست جامعه هم تعریف کرد که سویههای اخلاقی این طبقه و زیست-جهان آنها را به تصویر میکشد. به عبارت دیگر در «ابلق» با حاشیهای از حاشیهنشینی مواجهایم که کمتر درباره آن سخن گفته شده. درباره ناامنی جنسی یک زن در محیط خانوادگی. در واقع این بار قرار نیست خود فقر از حیث اقتصادی و معیشتی که به نوعی فقرعاطفی و جنسی در کانون روایت قصهای جنوب شهری و عفونت حاشیهنشینی قرار بگیرد. روایت فروپاشی زیبایی در زشتی فرودستی. اینکه راحله به دلیل زیبایی وقتی در بستر زشتیهای فقر قرار میگیرد به حسرت مردان پیرامونی تبدیل میشود. به آرزوهای نرسیده و زندگیهای نزیسته. رد این حسرت را میتوان در برخی از دیالوگهای جلال (بهرام رادان) جستجو کرد. از جمله در جایی که میگوید تو حقت این نیست که در شرایط فقر و تنگدستی زندگی کنی و با اشاره به برجهای منطقه روبرویی محلهشان او را مستحق داشتن زندگی بهتری میداند. گرچه این تمهیدی کلامی برای فریب یا مجاب کردن راحله به نظر میرسد، اما به نوعی فرافکنی حسرتی است که از دل جلال از زندگیهای نزیسته وجود دارد. از جمله داشتن همسری زیبا.
اینکه فیلمساز همسر جلال (گلاره عباسی) را با صورتی اگزجره شده گریم میکند شاید به دلیل منطق بخشیدن به همین حسرتهای فروخفته و پنهان جلال و دلیل روانشناختی و عاطفی و جنسی گرایش به سمت راحله باشد. ما در «ابلق» با طبقهای مواجه هستیم که همواره آنها را با گزارههای اخلاقی مثل ناموسپرستی و غیرت و تعصب میشناسیم، اما فیلم دقیقا به سراغ تعرضهای اخلاقی در هیمن طبقه میرود تا در روایتی ساختارشکنانه، ذهنیتی کلیشهای و تطهیرشده از این تصویر را بشکند و نشان دهد دامنههای فقر و حسرتهای برساخته از آن میتواند دامن این طبقه را حتی بیشتر از طبقات متوسط به بالای جامعه آلوده کند. به عبارت دیگر «ابلق» به نگرشی جامعه شناختی، تضاد طبقاتی و تعرض جنسی را دستمایه روایت خود از قصهاش میکند تا نابرابری و بیعدالتی را در سویههای اخلاقی آن بازنمایی کند. واکنش راحله به پیشنهاد بیشرمانه جلال را باید در بستر همین منطق تفسیر کند. سکوت او از سر رضایت نیست بلکه از جبر هنجارهای فرهنگ سنتی است که امکان دفاع از حریم خود یا بیان و رسوا کردن متجاوز را نمیدهد.
بسیاری از روایتهای آزار که پس از سالها در جنبش می تو مطرح شده برآمده از همین فرهنگ است. فرهنگی که اعتراف قربانیان آزار را پشت مصلحتاندیشیهای جبری هنجارهای مسلط سنتی به تاخیر میاندازد یا برای همیشه مدفون میکند. به عبارت دیگر نرگس آبیار در«ابلق» دلایل و شرایط این کتمان و پنهان کاری را به نمایش میگذارد و آن را در مولفههایی مثل شرم و حیاء، ترس از انتقام و به مخاطره افتادن زندگی قربانی و نگرش منفی جامعه به آنها و در نهایت ترس از فروپاشی زندگی صورتبندی میکند. راحله مجبور میشود برای حفظ زندگیاش یا به خاطر ذهنیت و آینده فرزندش، سکوت کند یا فاش کردن راز خود را به تاخیر بیاندازد تا امنیت اجتماعیاش به خطر نیفتد. به عبارت دیگر او تهدید شدن امنیت جنسی و اخلاقی خود را به دلیل تهدید امنیت زندگی خانوادگیاش به جان میخرد و فشار آبروداری را تحمل میکند تا افشاگریاش به فروپاشی خودش و زندگیاش منجر نشود.
در واقع راحله نمیتواند به قهرمان قصه خود بدل شود و شجاعت افشاگری ندارد، اما این به معنای تقلیل یافتن او به ضدقهرمان یا شخصیتی منفعل و محافظهکار نیست بلکه فشارها و الزامات ساختار اجتماعی-فرهنگی مردسالارانه به او جسارت واکنشی قهرمانانه را نمیدهد و در نهایت این خود اوست که قربانی میشود. آبیار مصادیق این قربانی شدن و قربانیستیزی در طبقه و محله راحله را نشان میدهد تا بنای نقد و روایت انتقادی خود را دقیقا در همین وضعیت تراژیک کدگذاری کند تا مخاطب خود به رمزگشایی از چرایی آن بپردازد. «ابلق» روایت جامعه بیرحمی است که زنی چون راحله در نهایت برای پذیرش جامعه مجبور میشود تا به ازخودگذشتگی جبری تن بدهد. تلخی این تراژدی آنجاست که قربانی باید به حذف و نادیه گرفتن و قربانی کردن خود دست بزند تا فرصت زندگی کردن را از دست ندهد!