مجله نماوا، یزدان سلحشور
اگر بخواهیم آثار ابراهیم حاتمیکیا را دربارهی آدمهای جنگ ۸ ساله ایران و عراق از لحاظِ رویدادها، تقسیمبندی کنیم به دو بخشِ «در جنگ» و «پس از جنگ» میرسیم و هر چه آدمهای در جنگِ فیلمهای او، آدمهای امیدواری هستند آدمهای بعد از جنگ او آدمهای ناامیدی محسوب میشوند هرچند خودِ او در مصاحبهها و سخنرانیهایش- مخصوصاً این اواخر- چیز دیگری بگوید اما میدانیم که قرار نیست یک فیلم یا گروهی از فیلمها با «معناسازیهای فیلمساز» تعبیر، تفسیر یا حتی دیده شوند. فیلم، مسیرِ خودش را میرود و فیلمساز اگر بخواهد پس از ساختِ اثر، به آن «معنای تازهای» ببخشد مسلماً اگر این معنا در تقابل با «صحنههای مشهود داخلِ اثر» باشد، در این امر ناکام خواهد بود با این همه، هنوز میتوان روزگاری را به یاد آورد که فیلمساز، با فیلمهایش «همزبان» بود و هنوز هنرمندی معترض [معترضی اجتماعی] محسوب میشد: «یک سکانس قشنگ در فیلم «گوزن»های کیمیایی هست که بهروز وثوقی برای زدن کسی که میدونه زورش بهش نمیرسه، میاد التماس میکنه که اون بابا اجازه بده که چند تا چک از بهروز بخوره تا دل نامزدش خنک بشه، و اون بابا هم مردی میکنه و اجازه میده. الان حکایت ما با این آقایون از همین جنسه. یه وقتی با خواهش و همدردی میگفتن کوتاه بیا و کوتاه کن، ولی الان باهات دست میدن، بغلت میکنن و تو گوشات هم نجوا میکنن که خیالت از این فیلم راحت، برو سراغ کار بعدی، ولی از در که میزنی بیرون، دیگه اعتباری توی کار نیست. بعضی وقتا دلم براشون میسوزه. مگه این میز تاریخ اعتبارش چند وقته. یه روز برای اکران «به رنگ ارغوان» تو شیپورشون دم میدن که ما اومدیم موانع رو برداریم، ولی هنوز پژواک صداشون نخوابیده، بعدی رو معلق کردن. من ایمان دارم این فیلم یه روزی اکران می شه. یه روزی از شبکههای تلویزیون همین مملکت پخش خواهد شد. فقط نمیفهمم این تیزی شمشیر که همیشه رو گردنمونه، چه لذتی برای این آقایون داره.» [مصاحبه ابراهیم حاتمی کیا با شهروند/ ۱۳۹۰] در بخش دوم «ابراهیم در آتش» سراغِ آدمهای بعد از جنگ حاتمیکیا میرویم آدمهایی نومید، خسته، معترض اما شکیبا در حد مقید ماندن به آرمانها.
«آژانس شیشهای»؛ روزگار سپریشدهی مردمان اهل سوز
«حاج کاظم: تلفن بزن.
اصغر آقا: که چی بشه؟
حاج کاظم: بگو برن.
اصغر آقا: برن! حاجی اونا به خاطر تو و عباس اومدن.
حاج کاظم: دود اون موتوریا امثال من و عباس و خفه میکنه… لطف کنن تشریف ببرن.
اصغرآقا: حالا چی بهشون بگم؟
حاج کاظم: بگو این نسخه فقط و فقط برای من پیچیده شده. من خیبریم. اهل نی، هور، آب، خیبری ساکته دود نداره سوز داره…» [عملیات خیبر عملیات تهاجمی نظامی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که بهصورت مشترک توسط سپاه پاسداران (در منطقه هورالعظیم) و نیروی زمینی ارتش (در منطقه زید) و نیز با پشتیبانی هوانیروز ارتش و نیروی هوایی ارتش، اجرا شد. این عملیات در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد و پس از ۲۰ روز نبرد خونین، در ۲۲ اسفندماه ۱۳۶۲ با اشغال جزیره مجنون توسط نیروهای ایرانی و با به جا گذاشتن ۱۵ هزار نفر کشته و زخمی از نیروهای عراقی و ۳۰ هزار کشته و زخمی از نیروهای ایرانی، بهپایان رسید. در این عملیات همچنین ۲ فرمانده میانی سپاه پاسداران، محمد ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله) و حمید باکری (جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا) کشته شدند. عملیات خیبر بخشی از تهاجم نیروهای مسلح ایران در جریان نبرد نیزارها محسوب میشود./ ویکیپدیای فارسی] «آژانس شیشهای» محبوبترین فیلم حاتمیکیا تا به اکنون است فیلمی با مخاطبان و طرفدارانی اغلب با رویکردهای متفاوت و حتی متضاد. ایدهی اولیهی فیلم، متأثر از فیلم مشهور سیدنی لومت «بعد از ظهر نحس» شکل گرفت اما در نهایت در «اجرا»، به اثری کاملاً متفاوت بدل شد با آدمهایی متفاوت که دیگر جایگاهی را که در زمان جنگ داشتند، از دست داده بودند و البته دنبال حقِ اضافی هم نبودند فقط منصفانه میخواستند زندگی کنند. چنین رویکردی، طیفِ وسیعی از مخاطبان را جذبِ این فیلم کرد. آنهایی که حافظهی خوبی دارند هنوز جنجالی را که هنگام اکران جشنوارهای این فیلم ایجاد شده بود و سه گروه طرفدار فیلم [اهل دود (به قول حاج کاظم)، اهل سوز و معترضان به آتش و دود] با هم در خیابان درگیر شده بودند، به خاطر دارند. به هر حال این فیلم، غیر از ارزشهای هنریاش، بازیهای قابل توجه و دیالوگنویسی ماندگارش، احتمالاً تبلیغیترین اثرِ پس از انقلاب ۵۷ هم محسوب میشود که بسیاری از معترضانِ به سیاستهای کلان را به سینما کشاند و در لحظهلحظهی فیلم گریستند. اکرانِ این فیلم حاتمیکیا، احتمالاً از معدود مواردی بود که در تاریخ ایران مدرن، اثری هنری، به رویکردی جمعی و همدلی ملی بدل شد؛ ولو که این همدلی کوتاهمدت بود.
«روبان قرمز»؛ نگاه آخرالزمانی به عشق و آرمان
ساختن فیلمی با آدمهای معدود [که در «دیدهبان» هم حاتمیکیا به سراغاش رفته بود] این بار در «روبان قرمز» شکل و شمایلِ تازهای به خود میگیرد. اینکه کارگردان بار روایت فیلم را بر دوشِ سه بازیگر بگذارد [پرستویی، کیانیان و حاجیان] حتی در متر و معیارهای سینمای جهان هم کار خطرناکی محسوب میشود، چه رسد به سینمای ایران. حاتمیکیا در ساختنِ این فیلم با دو مشکل مواجه بود: اول. اجتناب از تئاتری شدن فیلم [یا لااقل پرهیز از پیشداوری مخاطبان در این مورد] دو. باورپذیر کردن جهانِ آخرالزمانی آن [با توجه محدودیتهای بودجه و تکنولوژی ساخت و…] این دو مشکل را به مشکلی بزرگتر در آن سالهای سینمای ایران بیفزایید: نشان دادن عشقِ زمینی [و نه عشق عرفانی] در دل روایتی که قرار است به آرمانها وفادار باشد. فیلم، از بهترین آثار حاتمیکیاست با این همه در زمان اکران خود، به اندازهی دیگرآثار او قدر ندید.
«به رنگ ارغوان»؛ تقاطع تریلرهای جنگ سرد با فیلمهای گنگستری
الان که به «به رنگ ارغوان» نگاه میکنیم تصور اینکه این فیلم، سالها در توقیف بوده و برای رفع توقیف آن از بالاترین مراجع حاکمیتی هم کاری برنیامده [«در آن زمان من سعی کردم از طریق شورای امنیت ملی و آقای رفسنجانی در مجمع تشخیص مصلحت این قضیه را پیگیری کنم هم آقای روحانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بودند و هم آقای هاشمی وساطت کردند اما افاقه نکرد و توصیههایشان نمیدانم به چه دلیل اجرایی نشد.»/ سید جمال ساداتیان تهیهکننده فیلم در گفتوگو با هفتهنامه ایراندخت/ بهمن ۸۸] نه تنها عجیب است که حتی شاید باورپذیر هم نباشد چنانکه با دیدن فیلمی چون «آدم برفی» میرباقری هم، مشکلِ اکراناش شاید یک اشتباه تاریخنگارانه به نظر برسد. [دنیا، روزگاری این طور بوده دیگر! الان که دارید به راحتی از سیستم اکران اینترنتی در «نماوا» استفاده میکنید باید به روزهایی هم فکر کنید که روی دیوارهای تهران شعار «ویدئو مخربتر است یا بمب اتم؟»! نوشته میشد!] به هر حال، این فیلم با نگاه ژانری، نخستین تلاش موفق برای ساخت تریلری جاسوسی با متر و معیارهای بومی بود. در سکانسهای پایانی فیلم البته شاهدِ «اجرا»یی هستیم که بیشتر به آثار گنگستری شبیه است تا تریلرهای جاسوسی؛ با این همه، این اثر از فیلمهای تأثیرگذار حاتمیکیا در سینمای ایران است که همان آدمهای جنگ را وارد صحنه کرده است؛ فقط صحنه عوض شده. اینها وجوه مثبتِ فیلماند اما این نکته را نباید از یاد برد که «ملودرام» -متأسفانه- پاشنهی آشیل «به رنگ ارغوان» است و بدون حضورش، با فیلمی بهمراتب دیدنیتر روبرو بودیم.
«بادیگارد»؛ گلولهها به مثابهی مدال افتخار بر سینه
گرچه نام «بادیگارد» یادآور فیلم ۱۹۹۲ میک جکسون است که با بازی کوین کاستنر و بودجه ۲۵ میلیون دلاریاش، ۴۱۱ میلیون دلار فروخت اما به جز محور قرار دادن یک «محافظ امنیتی» در مرکز روایت، شباهت دیگری به آن فیلم ندارد. در فیلم حاتمیکیا، قرار نیست یک «مواجببگیر امنیتی سابقاً حکومتی» که حالا به «یک مزدور امنیتی بخش خصوصی» بدل شده، جان یک سوپراستار موسیقی و نامزد جایزه اسکار را نجات دهد؛ در «بادیگارد» حاتمیکیا، حالا همان آدمِ جبههای سابق، باید جانِ «مغزهای علوم دفاعی» را نجات دهد اما آنچه فیلم به نمایش میگذارد و احتمالاً دلیلِ محبوبیت فیلم هم همین بوده، تنهاییِ انکارناپذیر این آدم است. در جامعهای که موادفروشان به راحتی در پارکها مواد میفروشند [سکانسی از فیلم] او برای اینکه ثابت کند که از فدا کردن جانش نمیترسد، باید به عنوان سپرِ انسانی عمل کند، تا مدالهای افتخاری که با گلولهها بر سینهاش مینشینند، از طرفِ «بالادستیها» پذیرفتنی باشد. گرچه «بادیگارد» در «اجرا» چندان به «آثار نوآر» نزدیک نمیشود اما در «ایده»، نزدیکترین اثر حاتمیکیا به این گونه آثار است.