مجله نماوا، ایلیا محمدی نیا
«یه حبه قند» فیلم سادهای برای تماشاگر است که بتواند با جز به جز قصه فیلم و مناسبات آدمهای ملموس و قابل فهم و درکش همراهی کند و در عین حال فیلم سختی در حوزه تولید محسوب میشود. چراکه فیلم به دقت نظر نیازمند است و جزییات بیشمار دارد. درست مثل شعر سهراب سپهری که به وقت خواندن ساده، اما به وقت سرودن امری سخت و گاه ناممکن به نظر میرسد. (هر چند شعر «یه حبه قند» ربطی به سهراب سپهری ندارد و به اشتباه منصوب به این شاعر شده است)
کلید ورود و درک فیلم «یه حبه قند» را رضا میرکریمی کارگردان در ابتدای فیلمش با کپشنی کوتاه به مخاطب میدهد آنجا که میآورد: «پیشکشی برای خانواده ایرانی» .
با همین جمله کوتاه تکلیف تماشاگر با فیلم و جهان و اتمسفری که مد نظر کارگردان است مشخص میشود. در نتیجه نیازی نیست که تماشاگر چندان خود را با روایتها و خوانشهای عجیب و غریب سرگرم کند. فیلم بومی پرنقش و نگار از یک خانواده ایرانی است با همه اختلاف نظرها و سلیقهها، با چشم و همچشمیها و حسادت و طعنهها و قهر و آشتیها و نگرانیها و دیدگاهایی که گاه جمع شدنشان در زیر یک سقف غیرممکن به نظر میرسد، اما در تابلوی خوش رنگ و لعاب خانواده ایرانی امکان بروز و حضورش همیشه هست.
«یه حبه قند» داستان سرراست و مشخصی ندارد. اگر چه داستان عقد کوچکترین عضو خانواده یعنی پسندیده (نگار جواهریان) است اما در واقع صرفا تنها داستان پسندیده نیست. بلکه داستان تک تک آنهایی است که دیگر ساکن این خانه قدیمی و خوش رنگ و لعاب نیستند. عقد کوچکترین عضو خانه بهانهای میشود که دیگر اعضای خانواده شامل خواهران و دامادها و نوهها از دیگر شهرها به خانه مادری سرازیر شوند. جشن و شادی بهانه میشود که دور هم فارغ از هر سلیقه و جهانبینی دور یک سفره بنشینند، اما این تنها بهانه دورهمی خانوادگی نیست که مرگ یکی ازاعضای خانواده هم بهانهای شگرف میشود که این آدمهای گاه متناقض و متفاوت به درک بهتری نسبت به هم برسند.
دایی با بازی همیشه استاندارد سعید پورصمیمی در کنار پسندیده نقشی محوری و مهم در پیشبرد قصه دارند. اگر چه عدم رضایت قلبی دایی نسبت به عقد پسندیده با پسر یکی از خانها به نظر به مساله قاسم برادرزاده همسرش و علاقهمندی او به پسندیده برمیگردد، اما در واقع دایی نگران ریشههای خانوادهای است که برای حفظ آن با پلنگ هم سرو شاخ شده و آثار چنگ پلنگ بر بدن او بعد از مرگش هویدا میشود. او خوب میداند خانواده ایرانی ریشه دارد (حمید داماد خانواده به دنبال گنجی پنهان در انباری خاک را زیرو رو میکند اما در نهایت به ریشه درخت تنومندی میرسد. ثروت در اینجا همین خانواده است). دایی خوب میداند که پسندیده میتواند ستون محکم حفظ خانواده باشد. پسندیدهای که به رغم سن کمترش نسبت به سایر خواهرانش بیش از هرکسی نگران خانواده است. او زن دایی ناتوان را به حمام میبرد و یا نگاه کنید به سکانس پایانی که با آمدن برق در نیمه شب او (پسندیده ) به تکتک آدمهای خانه سر میزند و برق را خاموش میکند. به نظر او بیش از سایر خانواده نگران خانه و آسایش خانواده است. در واقع مرگ دایی اگر چه تلخ و ناگوار میآید، اما در عین حال باعث نگرش تازهای در ذهن پسندیده میشود. نگاه کنید به سکانس شام که همه خانواده دور هم نشستهاند و پسندیده به رغم مخالفت خواهرانش لباس سیاه میپوشد و میگوید بعد چهلم دایی درباره ازدواج با پسر خان تصمیم میگیرد. جمله مهمی که لبخند محو مادر را به دنبال دارد. پسندیده انتخاب خود را زمانی کرد که فهمید قاسم بعد دیدن وسایل سفره عقد به یکباره خانه را ترک کرده است و او با فانوس روشنی که زیر چادرش گذاشت در کوچه به دنبال قاسم گشت تا بلکه مانع از رفتنش شود. غافل از آنکه فانوس روشن زیر چادر گویای خود حرفهای ناگفته او با قاسم است.
به همین خاطر هم هست که جای چند کلمه انگلیسی که پسندیده در ابتدای فیلم زمزمه میکرد موسیقی ایرانی طنین انداز خانه شد.