مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
این که طبیعت را به بازی خود بکشانی، انگار نور آفتاب بتواند به پسر جوانِ افلیجی زندگی ببخشد، گویی کاراکتر داستان زندگی دوگانهای دارد که با آفتاب آمیخته شده، چیزی است که در سینما میتوان بهترین جلوهی بصریاش را پیدا کرد. فیلمساز، کاری بیشتر از این میکند؛ نور خورشید را به صورت یکی از کاراکترهای داستان درمیآورد. آن هم نه فقط به کمک فیلمنامه و داستانپردازی، که با بازیهایی که با به تصویر کشیدن نور به عنوان چیزی زنده میکند.
پیش از این و در فیلمهای دیگر، نور فقط برای روشن کردن صحنه به کار میآمد. در فیلمی مثلِ «پسر خورشیدی»، به کار کاراکترپردازی هم میآید. نور، شبیه موجودی بیصدا و مرموز و انتقامجو میشود، که ساز و کار خودش را روی زمین اجرا میکند. چیزی که در وجود پسر خورشیدی نمایان است. صبح، با تابش آفتاب در اوج توانایی و اقتدار اما در عین حال خاموش و مرموز است، و شب در نهایت ناتوانی، همچون افلیجی است که به کار کسی نمیآید و باید از او پرستاری کرد تا باز صبح بدمد. از این منظر فیلم، جانمایههایی از سینمای وحشت را نیز در خود حمل میکند، هر چند از هوشمندانه از آن دور میماند. کارکتر اصلی فیلم، پسر خورشیدی، همچون فرانکشتاینی است که از خالق خود دور مانده.
فیلمساز، به رمز و رازِ طبیعت، که در نور خورشید جلوهگر شده علاقه دارد. برای همین تعجببرانگیز نیست که در نمای پایانی به تابلویی نقاشی شبیه میشود، آن اندازه که فیلمساز در نحوهی تصویرپردازی مجبور شده از طریق مطالعهی نوری، چیزی که در سینمای امروز ایران غائب است، به قوانین هنرِ نقاشی برای تصویر کردن طبیعت، همچون هیولایی خاموش که مراقب همه چیز است، روی بیاورد..
صحنهی پایانی، جایی که پسر خورشیدی مقابل طلوع آفتاب ایستاده، گونهای ستایش از خورشید به عنوان الههای طبیعی است. انگار میانهی معبدی ایستادهایم که قربانی میطلبید تا بتواند قدرتش را به پسرش روی زمین تفویض کند. حضور دخترک روستایی در خانهای که دو برادر در آن اقامت دارند از همین زاویه قابل ردیابی است. پسر خورشیدی، دنبال جایگزینی برای نمونهی زنانهی آن چیزی است که مخفیانه از اتاقش به آن نگاه میکند. انگار این همهی آن چیزی باشد که پسر خورشیدی میخواهد؛ دنبال کردن ردپاهای زمینی این خدای خورشیدی، تا در پایان در بارگاه او جلوهگری کند. این همان برآمدن چیزی است که به عنوان حقیقت در روی زمین حکم می راند، و زمینیان چه از آن دورند و برای همین به ورطهی پرتگاه پرتاب می شوند.