مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
آدمی وقتی قدرتِ در اختیار داشتن امری یا چیزی را نداشته باشد یا اینکه بداند رسیدن به آن خواسته بنابر شرایط اجتماعی یا اقتصادی و حتی فرهنگی عملا امکانپذیر نیست، دست به دامان رویا میشود. رویا حد و مرزی ندارد فقیر و غنی هم نمیشناسد هر کس با هر فرهنگی با هر بضاعت مالی میتواند رویای خود را بسازد. جهانی است غریب که همانند افیونی قدرتمند آدمی را گریزی از آن نیست. شاید بتوان گفت هیچ آدمی با هر گرایش و نسبتی در جهان بیرویا زندگی نکرده و نخواهد کرد. رویا گاه زندگیساز و تمدنساز میشود مثل رویای پرواز انسان که سرانجام محقق شد یا رویای سفر به کرات دیگر. رویا گاهی تنها جنبه تخدیری دارد، آدمی رویا میبافد که لحظات و دقایقی فارغ از جهان پیرامونی ادامه حیات دهد. در هند بسیاری از مردم طبقه فرودست جامعه از لحاظ اقتصادی روزهای هفته را به سختی کار میکنند تا آخر هفته بتوانند فیلم تازهای از یکی از ستارگان محبوب خود ببینند. جایی خواندم که هنرمندی ایرانی که چند سالی در هند زندگی کرده بود از چند هندی تهی دست اما علاقهمند سینما درباره اینکه چرا به جای سیر کردن شکم پول جمع میکنند که آخر هفته به سینما بروند و فیلمهایی ببینند که فرسنگها با زندگی روزمرهشان فاصله دارد پرسیده بود که پاسخ همه آنها یک چیزی بود: «ما واقعیتهای تلخ زندگی را هر لحظه لمس میکنیم، پول جمع میکنیم که چند ساعتی رویا بخریم.»
فیلم «وقتی برگشتم» به کارگردانی وحید موسائیان از آن دست فیلمهایی است که بر مبنای رویای کاراکتر اصلی فیلم (بهرام) شکل میگیرد و در عین حال کارگردان دوست دارد در آن مخاطبش را به رویای شیرین دعوت کند. رویایی که با تجربه زیسته انسان امروزی فرسنگها با واقعیت جاری و ساری زندگی در کلان شهری همچون تهران فاصله دارد. این بیانصافی است که فیلم را صرفا یک خاطرهبازی با گذشته باشکوه محک بزنیم اگر چه هم خانه زیبا قدیمی فیلم وهم تنها بنا و لوکیشن بیرونی فیلم نشان از گذشته دارد و هم فیلمها برگمان و هم لیوان آب زرشک و هم سفره بته جقه غذا و هم خورشت قورمه سبزی و هم قشنگ و فرنگ کهنسال و شیرین زبان فیلم آدمی را به گذشته جذاب رهنمون میشود.
فیلم از معجزه دوست داشتن و مهربانی میگوید اینکه آدمی هر جا که باشد درهر موقعیتی که باشد با جادوی محبت است که سرپا میماند. هیچ بنای باشکوه و هیچ امر جذابی نمیتواند کانون گرم خانواده بهرام و حتی حمید را گرم کند. به قول احمد شاملو :
«آنگاه که خوشتراشترین تنها را به سکه سیمی
توان خرید،
مرا دریغا دریغ
هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیازمیافتد »
همچنان که شاملو گفت آدمی با کیمیای عشق است که زنده میماند درست مثل فرنگ و قشنگ که با همه اختلاف نظرهای شیرینشان عاشقانه کنار هم زندگی کردند. اما مهربانی را از گذشته به یادگار آوردند تا به آیندگان تحویل دهند کافی است فقط کمی گذشت داشته باشیم و کمی با چشمان باز شعاع بیشتری را در زندگی نگاه کنیم.
فیلم «وقتی برگشتیم» از آن دست آثاری است که به رغم تمامی کم و کاستیهایش آدمی میتواند در شبی سرد در خانه و درکنار خانواده ببیند و تا مدتها در زیر زبانش آن را مزه مزه کند و با معماری چشم نواز خانه با آن درهای متعددی که به اتاقهای تودر تو باز میشود با آن آدمهای مهربان به یادگار مانده از گذشته خاطره بازی کند و طعم دلنشین قورمه سبزی جاافتاده قشنگ را با آن سفره جذاب پایانی فیلم را با غرولندهای مهربانانه فرنگ در کنار هم ببیند و رویایی بسازد که در آن اگر از گذشته فقط مهربانی را به میراث برده باشیم که اگر خانواده را از گذشته به ارث برده باشیم میتوانیم در روزگار سخت و گاه تلخ امروز زندگی خود را بسازیم. باید باور داشته باشیم که به قول بهرام فیلم وقتی برگشتم «زندگی در نهایت مثل یک فیلم است» پس فیلم زندگی خود را بسازیم.