امیرخانی روایتگری را بلد است و میداند چگونه خواننده را با خود همراه کند. این روایتگری از حیث فضاسازی، پرمایه است که روایت تاریخ هم در آن فراموش نشده است.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: رضا امیر خانی نویسنده، منتقد، سفرنامه نویس و رمان نویس معاصر سال ۱۳۸۷ رمان «من او» را به جامعه رماندوست معرفی کرد و تا امروز ۵۳ بار تجدید چاپ شده است، اگر نگویم این کتاب پرفروشترین رمان فارسی است باید گفت یکی از پرفروشترین رمانهای فارسی بوده است. پیش از این رمان کتابهای «ارمیا» و «ناصر ارمنی» از ایننویسنده چاپ شده بود و امیرخانی با سومین اثرش توانست توجه منتقدان و علاقمندان به رمان را به خود جلب کند. او البته بهجز داستان، قلم خود را در زمینههای دیگر چون سفرنامهنویسی و گزارشنویسی نیز آزموده است.
«من او» درباره زندگی یک خانواده مذهبی، سرشناس و متمول در تهران است و امیرخانی با اینقصه، نشان داد روایتگری میداند. البته مخاطب در ابتدای داستان کمی سردرگم میشود اما با شیوه روایتگری نویسنده، اینمشکل در ادامه متن کتاب حل میشود.
در ادامه نگاهی دوباره به اینکتاب داریم و از ۵ منظر کوتاه آن را مرور میکنیم؛
۱- مقدمه و طرح
در «من او» دو راوی داستان را روایت میکنند، اولی نویسنده داستان و دومی شخصیت اول قصه که علی فتاح است. علی فتاح نوه کوچک حاج فتاح است که در کودکی پدر خود را از دست میدهد و زیر نظر پدر بزرگش، حاج فتاح که تاجر و فردی سرشناس است بزرگ میشود.
راوی دیگر که دانای کل و هماننویسنده است، داستانش را در محله خانی آباد بهعنوان یکی از محلههای قدیم تهران، در حدود سال ۱۳۱۲ آغاز میکند.
او از تشریح محدوده آغاز میکند تا تصویری از شمای کلی محله در آن سالها ایجاد کند و با معرفی شخصیتها ادامه میدهد. شخصیت اول داستان سیزده سال بیشتر ندارد، او و خواهر بزرگترش مریم فتاح دو نوه حاج فتاح هستند که نویسنده بهمرور شخصیتشان را میسازد و در کنارشان شخصیتهای دیگر قصه را معرفی میکند؛ شخصیتهای مثل حاج فتاح، کریم، مهتاب، اسکندر، موسی ضعیف کش و…
۲- شخصیتپردازی
امیرخانی در ابتدا با شکلدهی به شخصیت علی فتاح و دوست هم سنوسالش کریم که فرزند اسکندر نوکر خانه زاد خانواده فتاح است شروع میکند و در ادامه، نوع تربیت حاج فتاح را که پدربزرگ علی است، روایت میکند، جنس تربیت حاج فتاح ترکیبی است از تربیت دینی و لوطیمنشی. با شکل دهی و پردازش هرچه بهتر حاج فتاح است که خواننده با شخصیت اول داستان بیشتر آشنا میشود.
در اینروایت، نوع نگرش حاج فتاح است، که گوشههای در سایه مانده شخصیت علی فتاح را پدیدار میکند و در کنارش، آهستهآهسته شخصیتهای فرعی به داستان اضافه میشوند.
«منِ او» شخصیتهای فرعی زیادی دارد که هر کدام در جای خود داستان خود را روایت میکنند و از صحنه بیرون میروند. روش نویسنده در اینکار این است که در جایی که مخاطب انتظار را ندارد، یک شخصیت کلیدی دیگر به داستان اضافه میکند و داستان را به راهی میبرد که خود میخواهد.
۳- استفاده از گویشها
امیرخانی در این رمان از گویش رایج آن زمان، که امروزه کمتر استفاده میشود، بهره میبرد. البته با این نوع گویش غریبه هم نیستیم، زیرا پدر بزرگها، مادر بزرگها و بزرگترهای هر خانواده گاهی با همین طرز گویش سخن میگویند و گوش مخاطب امروز نیز با این آواها آشناست. در همینزمینه میتوان به استفاده نویسنده از ضربالمثلهای قدیمی نیز اشاره کرد.
۴- روایت
قوت داستان «من او» در روایتگری روان نویسنده است؛ همان گونه که قبلاً هم اشاره شد، امیرخانی روایتگری را بلد است و میداند چگونه خواننده را با خود همراه کند. این روایتگری از حیث فضاسازی، پرمایه است که روایت تاریخ هم در آن فراموش نشده است. تاریخ قاجار، کشف حجاب رضاخانی و مبارزات نواب صفوی بخشی از اینساخت تاریخی در متن داستان است. همچنین از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ هم در ساخت تاریخ «من او» استفاده شده که به موجب آن، علی فتاح در پاریس با مبارزان آزادیخواه الجزایری همراه میشود و سپس به ایران بازمیگردد.
در زمینه معاصربودن تاریخ داستان «من او» باید به مقطع جنگ تحمیلی و دفاع مقدس هم اشاره کرد که نمونه بارزش موشکبارانهای تهران توسط دولت بعثی عراق است.
۵- رسمالخط امیرخانی
شاید نقطه ضعف اینرمان را بتوان شیوه جدانویسی امیرخانی بیان کرد که به آن پایبند است و ناشر اینگونه نوشتن و رسمالخط را به نویسنده نسبت میدهد. به اینترتیب خوانندهای که برای اولینبار با متن امیرخانی مواجه میشود، ممکن است کمی سردرگم شود و باید برای برقراری ارتباط بهتر با قلم او، کمی در خوانش متن پیش برود.
در پایان بخشی از اینرمان را میخوانیم؛
«مامانی با یه مجمعه بزرگ از اتاق زاویه بیرون آمد.
-کجا بودی علی؟ نیامدی با گوسفندات خداحافظی کنی؟!
علی به مادرش نگاه کرد. مامانی، مجمعه را به موسا ضعیف کش داد تا دل و جگر گوسفند را در آن بگذارد. اسکندر دومین لاشه را به قنارهای که به درخت زده بودند، آویخت. علی به لاشهها نگاه کرد؛ گوشت صورتی و خون آلود. نتوانست نگاه کند. به کنار حوض دوید و توی حوض عق زد. مامانی آمد سر علی را به دامن گرفت.
-معلوم نیست توی کوچه و خیابان چی میخوری که حالت این جوری میشه. حتماًبا کریمِ گور به گور بودی؟! آره؟
بابا جون خندید و دوباره پکی به قلیان زد. مامانی گوش علی را گرفت، طوری که اسکندر نشنود، گفت:
-صد بار گفتم آدم با گودیها نمی چرخه. عاقبت کاری میکنی که این اسکندر و زنش از نان خوردن بیفتند. بابات بیاد، جفتِ شأن را بیرون میکند.
علی چیزی نگفت. روی پاشویه حوض خم شده بود. بابا جون با صدای خش دارش به مامانی گفت:
-عروسِ گلم! علف باید به دهنِ بزی خوش بیاد. بزی هم چه می دونه گودی با پسر حاج علی نقیِ کاشی چه توفیری داره؟ رفاقت، گودی و غیر گودی بر نمی داره.»
جواد شکوری