مجله نماوا:
دوئت اولین ساخته نوید دانش است. فیلمی که البته چند سالی خاک خورده بود و حالا راه افتادن اکران آنلاین در شرایط کرونایی به نفعش تمام شد تا به نمایش دربیاید. هرچند اکران آنلاین با نمایش در سالن سینما قابل مقایسه نیست اما از خاک خوردن خیلی بهتر است.
البته اینکه دوئت در طول چهارسال گذشته به نمایش درنیامده بود، عجیب بهنظر میرسد. چراکه هم جلوی دوربین و هم پشت دوربینش آنقدر نامهای بزرگ و قابل تاملی ایستادهاند که هرچقدر هم که فیلم ضعیف باشد، باز میتواند مخاطب خود را پیدا کند.
بگذارید از جلوی دوربین شروع کنیم؛ هدیه تهرانی به تنهایی برای گیرایی یک فیلم کافیست و همین که نامش در فیلمی به چشم بخورد، میزان توجه و کنجکاوی تماشاگران را دوچندان میکند. در کنار هدیه تهرانی علی مصفا میتواند مخاطبان خاصتر و آن دسته از تماشاگرانی را که فیلمهای روشنفکرانه دوست دارند، به خود جذب کند و نگار جواهریان هم با کارنامه متنوعی که دارد هم برای مخاطب عام و هم تماشاگر پیگیرتر سینما گزینه جالبی محسوب میشود.
بنابراین تیم بازیگری دوئت که با مرتضی فرشباف تکمیل میشود، به خودی خود پتانسیل جذب مخاطب را دارد. ضمن اینکه این نگاه پیشداورانه را به تماشاگر میدهد که قرار است یک درام اجتماعی جدی را به تماشا بنشیند که در آن فیلمساز کار خود را بر جدیت بنا نهاده. پیشبینی که بعد از تماشای فیلم، درست هم از آب درمیآید.
همچنین بخوانید:
نقد و بررسی فیلم دوئت – سازهای ناکوک
دوئت فیلم اول؟
اما بگذارید نگاهی هم بیندازیم به ترکیب عوامل در پشت دوربین. نامهای بزرگی باز هم در پشت دوربین به چشم میخورد که تضمینکننده کیفیت فیلم خواهند بود. حسین جعفریان وقتی به عنوان مدیر فیلمبرداری در یک پروژه سینمایی حضور دارد یعنی خیال فیلمساز از تصاویر و قاببندیهایش راحت است که هیچ، بلکه هرکجا به مشکلی دکوپاژی برخورد، او به عنوان یک فیلمبردار ماهر و کارکشته میتواند کمکحال باشد.
هایده صفییاری تدوینگر فیلم تا اندازه زیادی گیر و گرفتها و ایرادات روایی را میتواند در زیر تدوین خود پنهان کند یا حداقل از ضعفهای روایی با الگوی تدوینی که میچیند بکاهد، پیمان یزدانیان با نوای دلانگیز و همیشه مسحورکننده موسیقیاش، لکنتهای عاطفی فیلم را روان میکند و حسی را که فیلم به هر دلیلی نتواند به تماشاگر منتقل کند، با آوای موسیقیاش در قلب او مینشاند و یا مثلا طراحی صحنه کیوان مقدم حواس تماشاگر را از ایرادات تکنیکی و میزانسنها پرت میکند.
با این حساب و با حضور این عوامل درجه یک و کاربلد سینمایی، به نظر نمیرسد نوید دانش در ساخت فیلم اولش دوئت مشکل فنی را از سر گذرانده باشد. هرچند حالا بهشکل دقیق هم نمیتوان گفت که این محصول نهایی تا چه اندازه ثمره کار و ذهنیت شخصی او به فیلمش بوده و چقدرش نتیجه تجربیات و خطاپوشانیهای عواملی که با او همکاری میکردهاند.
به عنوان یک فیلمساز جوان و فیلم اولی کار کردن با درجه یکترین عوامل جلو و پشت دوربین هرچند در سینمای ایران یک حسن و مزیت محسوب میشود اما اگر دقیقتر نگاه کنید تنها نشانگر محافظهکاری بیش از حد و یا حتی عدم اعتماد به نفس کافی کارگردان میباشد.
با توجه به حضور همه این عوامل، بزرگترین ضعف فیلم دوئت را باید در فیلمنامهاش و بهشکل خاصتر شخصیتپردازی آن جست. هرچند دوئت بههرحال نکات جالب توجهی هم دارد و خصوصا در تعریف نسبت دوگانه آدمها کمی خلاقانه عمل کرده است.
آدمها
داستان اصلی فیلم دوئت درباره مواجهه دوباره زن و مردی است که در دوران دانشگاه عاشق یکدیگر بودهاند و حالا بعد از گذشت چندین سال درحالیکه هرکدام ازدواج کردهاند و زندگی خود را دارند، باهم مواجه میشوند. البته هرچند مرد در ابتدا وانمود میکند این مواجهه تصادفی است اما خیلی زود هم سپیده با بازی نگار جواهریان و هم تماشاگر متوجه میشوند که او مدتی است دنبال سپیده میگشته و میخواسته او را ببیند تا حساب گذشته را با یک عذرخواهی از او، صاف کند.
از همان مواجهه اولیه میتوانیم بفهمیم که سپیده و حامد وقتی رابطهشان تمام شده از نظر حسی در یک نقطه نبودهاند و به شکل سخت و نامطمئنی میتوان حدس زد که حامد بهدلیل مهاجرتش به اروپا رابطهاش با سپیده را یک طرفه تمام کرده و برای همین هم عذاب وجدان دارد. فیلم البته هرگز اشاره مستقیمی به این اتفاق رخ داده در گذشته نمیکند و دقیق هم معلوم نیست که فیلمساز تعمدا فهمیدن آن را به عهده تماشاگر گذاشته یا این عدم قطعیت هم بخشی از ایراد بزرگ فیلمنامه در شخصیت پردازی است.
اما چیزی که مشخص است و اتفاقا فیلم دوئت برآن تاکید دارد، اینست که سپیده هنوز از آن رابطه گذر نکرده و نتوانسته درون خود هضمش کند، حتی اگر در ظاهر بسیار خونسرد جلوه کند و با آرامش به حامد بابت مرگ پدرش و ازدواجش تبریک بگوید. همین که آنقدر پیگیر او بوده که از مرگ پدر و ازدواجش خبر داشته خود گویای همهچیز است.
همانطور که اشاره کردنش به اینکه دیگر ساز نمیزند و کلا موسیقی را کنار گذاشته هم همهچیز را عیان میکند. او هنوز به صدای موسیقی دونفرهشان گوش میدهد و دیدن حامد کاملا بهمش میریزد. فیلمساز هم حواسش هست که بعد از ملاقات او با حامد، سپیده را در کنار همسرش مسعود، تنها افتاده در قاب نشان دهد تا بر گسست عاطفی میان آنها و خیال ناآرام سپیده تاکید کند، تاکیدی بهجا در همان ابتدای کار، که موقعیت اولیه را بهخوبی برای تماشاگر تفهیم میکند.
هرچند فیلم با مینو همسر کنونی حامد که هدیه تهرانی نقشش را بازی میکند و خود حامد شروع میشود اما با سپیده و مسعود ادامه مییابد و برخلاف انتظار تماشاگر، دوئت بیش از آنکه درباره حامد و سپیده یا حامد و مینو باشد، درباره سپیده و مسعود است. در این میان مینو که زنی بالغ و دنیادیده بهنظر میرسد، حکم کاتالیزور درام را دارد و حامد منفعلترین و خنثیترین کاراکتر فیلم است که انگار همه کارها و دغدغههایش افتاده روی دوش دیگران.
پاشنه آشیل دوئت
از این نظر شخصیت پردازی حامد از همه کاراکترهای دیگر ضعیفتر است. تماشاگر نه دقیقا چیزی از او میفهمد و نه میتواند درست بشناسدش. نه میداند چرا انقدر معذب است، نه اصرارش برای دیدن سپیده را درک میکند، نه محو شدنش از جریان دراماتیک داستان را بعد از آن قرار ساختگی. انگار کارگردان میخواسته او را معلق میان عشق قدیمی و فعلی زندگیش بگذارد تا در نهایت تصمیم او برای ماندن با یکی از این زنان تمام کننده ماجرا باشد اما حقیقتا در مدل کنونی پرداخت روایت حامد کم اهمیتترین آدم داستان است و بعید است تصمیمش برای هیچ تماشاگری مهم و تعیین کننده باشد. این انفعال و پا درهوا بودن حامد بزرگترین پاشنه آشیل فیلمنامه دوئت است.
در سوی مقابل نکته جالب شخصیت پردازی که البته در حد یک ایده باقی میماند و فراتر نمیرود، اختلاف عقیده و نوع نگاه مینو و مسعود به ماجرای عشق قدیمی همسرانشان است. مینو کسی است که حامد را به دیدار سپیده مجاب میکند، چرا که معتقد است او باید بتواند شرایطش را تغییر دهد و از این دوگانگی بیرون بیاید. او با رساندن حامد به سر قرار شروع کننده این ماجراست و این همان بلوغ خاص کاراکتر مینو است که در باقی شخصیتها دیده نمیشود.
از طرف دیگر مینو دلش نمیخواهد در جریان جزییاتی که احتمالا برایش ناخوشایند هستند قرار بگیرد و علنا در نیمه پایانی دوئت به حامد تشر میزند که : «چرا فکر میکنی من باید همه چیو بدونم؟» او هرچند به دنبال حل کردن گیر و گرفتهای گذشته حامد است، چراکه تاثیرش را در زندگی خودش و درگیریهای منتقل کننده ذهنی حامد دیده، اما اصلا قصدش شخم زدن گذشته و زنده کردن خاطرات دردناک نیست.
مسعود درست نقطه مقابل اوست. مردی که میافتد پی کشف حقایقی از گذشته که شاید حالا وقتی سپیده همسر اوست دیگر اهمیتی نداشته باشند اما ذهن مسعود را درگیر میکند. در نقطه مقابل مینو، او کسی است که اتفاقا دلش میخواهد همهچیز را بداند؛ مو به مو و جز به جز و بر همین اساس به دنبال حقیقت روانه میشود و تا از آن سردرنیاورد هم ول کن نخواهد بود. انگار که همیشه میدانسته چیزی در زندگیاش کم است یا دزدیده شده و حالا از همیشه به کشف خلا احساسی سپیده نزدیکتر است.
هرچند مسعود سمج است و برای کشف واقعیت دست به کارهای عجیبی میزند اما آدم سنتگرا یا متعصبی نیست. بلکه تنها تشنه دانستن حقیقت است. دوئت جزییاتی را بهنمایش میگذارد تا نشان دهد که او متعصب نیست اما پرداخت بد و جاگذاری غلط این جزییات باعث میشوند که تماشاگر درباره مسعود به اشتباه بیفتد.
نقطه ضعف بزرگی که این ایده تقابل زیستی مسعود و مینو را اخته میکند، پرداخت روابط است. تماشاگر هیچ تصویر قابل پرداخت یا ارجاعی از روابط آدمها نمییابد. نه از رابطه گذشته سپیده و حامد، نه از رابطه مینو و حامد و نه سپیده و مسعود. تنها با روزمره آنها مواجهه میشود و دقیق نمیداند در عمق هر رابطه چه میگذشته و حالا چه میگذرد. اینها شخصیتهایی بیشناسنامه با روابطی پا در هوا هستند. انگار کارگردان میخواسته از مدل روایی رایج با استفاده از فلاش بک و گریز زدن به گذشته یا انتقال اطلاعات در دیالوگهای کاراکترها پیروی نکند، اما بهجای بسط مدل خلاقانه و نوآورانه خود، تنها این بخش مهم و پراهمیت داستان و شخصیت پردازی را حذف کرده و آدمها و داستانی بیتاریخ و بینام و نشان را به تصویر درآورده است.