مجله نماوا:
مجید مجیدی فیلم جدید خود را با توضیحی شروع میکند که در آن فیلمش را به ۱۵۲ میلیون کودکی که تحت فشار کار اجباری هستند، تقدیم میکند. این آمار تکاندهنده و مهم است، اما لزوما این انتظار را در شما ایجاد نمیکند که یک ساعت و نیمی که این فیلم به آن میپردازد، سرگرمکننده خواهد بود.
در واقع، خورشید فیلمی پر احساس است که به جنبههای دیکنزی و اجتماعی کودکان درگیر فقر در تهران میپردازد که بر یک داستان دزدی سوار است و درام آن خوب و پرمعنا از آب درآمده. یکی از شخصیتهای فیلم، معلم مهربانی است که اگر در دههی ۸۰ میلادی در آمریکا بودیم، نقش آنرا باید رابین ویلیامز بازی میکرد. بچههای آسمان مجیدی اولین فیلم ایرانی بود که نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در سال ۱۹۹۹ شد، که در نهایت جایزه به فیلم زندگی زیباست روبرتو بنینی تعلق گرفت. خورشید در جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر سال گذشته یکی از بهترین فیلمهایی بود که جوایز را درو کرد.
قهرمان آن بچهای دوازده ساله به نام علی، با بازی روحالله زمانی، معادل شخصیت جک داوکینز است که با سه تا از بهترین دوستهای خود در شهر میچرخند و شر به پا میکنند.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم خورشید – بهترینِ خودت باش
هر سه بازیگر پیشینهای دارند که به اندازهی شخصیتهایی که نقشآفرینی میکنند سخت بوده است، و در حالیکه بیشتر به انرژی و شوری که در سر دارند شناخته میشوند تا مهارت بازیگریشان، از هر دو به اندازهی کافی در آنها به چشم میخورد.
در ابتدا این پسران را میبینیم که چادر ماشینهای لوکس را در پارکینگ یه نمایشگاه ماشین کنار میزنند و آرمهای براق آنها را یکی پس از دیگری بررسی میکنند تا وقتی که آنچه به دنبالش هستند را پیدا میکنند: یکی از خلافهای متعدد آنها این است که چرخهای ماشینها را برای یک انبار لاستیک بدزدند.
تعدادی تعقیب و گریز بر روی پشت بامها و در مترو را در ادامه میبینیم، اما این پسران در اصل کاری را میکنند که برای زنده ماندن مجبورند انجام بدهند.
والدین آنها یا از دنیا رفتهاند، یا در زندان هستند، و یا “غایب” هستند. مادر علی، با بازی طناز طباطبایی — ستارهی سینمای ایران که کل نقش او در اینجا دراز کشیدن روی تخت و بیهوش بودن است — در بیمارستان بستری است، و او نمیتواند مادرش را به خانه بیاورد وقتی خانهای در کار نیست.
تنها امید او یک خلافکار کفترباز به نام هاشم، با بازی علی نصیریان، است که به علی قول میدهد در ازای یک لطف کوچک، جایی را برای زندگی کردن برای آنها دست و پا کند.
هاشم میگوید یک زیرخاکی در پایین قبرستان پنهان شده است، اما تنها راه دستیابی به آن از طریق تونل نگهداری تاسیسات است که از زیر ی مدرسه داخل شهر میگذرد.
تمام کاری که علی و دوستانش باید انجام بدهند این است که در مدرسه ثبت نام کنند، تا بتوانند به زیرزمین آن بروند و وارد این تونل شوند تا به زیرخاکی دست پیدا کنند و آنرا بیاورند. قسمت غمانگیز ماجرا اینجاست که علی این معامله را نشانهی دست و دلبازی هاشم میداند.
مجیدی در صحنههای التماس پسران به مدیر مدرسه، با بازی علی قابشی، برای درس خواندن و رانده شدنشان توسط مدیر لحظات سرگرمکننده و پرتناقضی را خلق کرده است.
یک معلم جذاب و شرافتمند که شبیه ستارههای سینماست، به نام آقای رفیعی، با بازی جواد عزتی، از هیجان و انگیزهی آنها خوشش میآید و به آنها یک فرصت میدهد.
اعتماد او به ثمر مینشیند و یکی از پسران همکلاسیهای خود را با مهارتهای فوتبالی خود حیرتزده میکند (و علی پولهایی که روی او شرطبندی کرده و برنده شده را جمعآوری میکند)، دیگری از تجربهی کاشیکاری خود بهره میبرد و در کار با اعداد کسری استعدادی استثنایی از خود نشان میدهد. اما در همین حین، علی راه خود را به سمت ماجراجویی یافتن زیرخاکی کج میکند، این کار نه تنها نیازمند خزیدن در تونل است، بلکه برای آن باید چند متر زمین را هم بکند. اگر از مکانهای بسته واهمه دارید تماشای این فیلم را به هیچ عنوان به شما پیشنهاد نمیکنیم.
مجیدی و همکار نویسندهاش، نیما جاویدی، با پیش رفتن داستان، رشتههای جدیدی به تار و پود آن اضافه میکنند. یکی از پسران مهاجری افغان است که اگر گیر بیفتد به کمپ پناهجویان برده خواهد شد. خواهر باهوش او (شمیلا شیرزاد که بهترین بازی را در فیلم از خود به نمایش گذاشته است) میداند که اگر نقشهی پسران لو برود او بیش از دیگران لطمه خواهد خورد. و در نهایت سرنوشت مدرسهی خورشید برای کودکان کار و بچههای خیابانی هم نگرانکننده است.
این مجموعه که بیش از حد شلوغ است و بودجهی کافی برای پرداخت هزینههایش ندارد، بسیاری از پسران را تحت پوشش خود قرار داده و اولین احساسهای حمایت و ثبات را در زندگی آنها به وجود آورده است، اما اگر مدیرش نتواند حامیان مالی را راضی کند که اجاره را بپردازند، به زودی تعطیل خواهد شد.
داستانهای جزئی بسیاری وجود دارند که همگی در ۹۹ دقیقه گنجانده شدهاند. انگیزهی پوشش دادن تعداد زیاد موضوعات مرتبط قابل تحسین است، و در مجموع مجیدی این کار را با مهارتی عامهپسند انجام میدهد. اما به برخی از اتفاقات چنان ناگهانی پرداخته میشود که تماشاکنندگان نمیتوانند مطمئن باشند که چه اتفاقی افتاد، بنابراین به نظر میآید که فیلم بیش از حد تدوین شده باشد. همچنین برخی شخصیتها زمان کافی برای توسعه یافتن فراتر از تیپهای کلیشهای احساسی خود ندارند. آنچه به شدت واضح است، تاکید مجیدی بر تعداد بسیار زیاد کودکانی است که به خاطر کمتوجهی ناخودآگاه یا عامدانهی بزرگسالان در معرض آسیب هستند. آنچه که فراموشنشدنی است، چهرهی گریان وخستهی علی است که در گل و لای راه خود را به سمت تاریکی بیشتر و شرایط خطرناکتر در پیش میگیرد، تا به گنجینهای دست پیدا کند که او را به زندگی که لیاقتش را دارد نخواهد رساند.
این مطلب برگرفته از نوشتهی نیکولاس باربر در وبسایت ایندیوایر است.