مجله نماوا، فریبا اشوئی
قدم به قدم با کفشهای بلند و تقتقی زن همراه میشوی. بعد آرام آرام با تراولینگ دوربین از او فاصله میگیری و در نمایی باز به یک باره میبینی، شیشههای خانهها و مغازههایی که ضربدری چسب کاغذی خوردهاند. کیسههای شنی که بر سرهم سوار شدهاند، باجه تلفن با کابینی زرد رنگ. حجله ای که خبر از شهادت جوان رزمنده دیگری میدهد و…
به آنی سُر میخوری وسط آن سالهای نه چندان دور. سالهای مملو از خاطرات تلخ! پُراز اضطراب و حادثه و جنگ و موشکباران و تهرانِ غم زدهی در آستانه تحویل سال نو!
«بمب؛ یک عاشقانه» قاب دوربینش را بر روی گذشتهای تلخ و شیرین بسته و روایتش را از آن سالها به تصویر کشیده است. خاطراتی که برای بچههای دهه پنجاه و شصت، خاطرات آشنایی است و طعم گَس نوستالژیای آن هم وصفناشدنی است. خاطراتی که نسل جوان امروز، البته با آن بیگانه است.
«بمب؛ یک عاشقانه» فیلمی درباره جنگ است؛ اما از منظری متفاوت. داستان فیلم حال وهوای پشت جبهه و پایتختنشینان، در سالهای پایانی جنگ را روایت میکند. رابطه سرد یک زوج جوان (ایرج و میترا) در این قاب، پیرنگ محوری درام را تشکیل داده است. اما پیرنگهای دیگری نیز در این روایت مطرحاند که شاید نزد مخاطب فیلم، از پیرنگ اصلی ملموستر هم باشند. نوستالژیا وخاطره بازی نهفته در دل هر کدام از اتفاقات فرعی داستان، برای نسل میانسال (همنسلان فیلمساز) هم دور و هم نزدیک است. نسلی که در کودکی و نوجوانیاش جنگ را با جسم و روحش تلمذ کرده و مرگ را از شعارهای روی دیوارهای شهر و مدرسهاش تا پشت بلندگوهای مسجد و مدرسه با صدای بلند، همراه با آوارهای بمب و موشک بر سر دوست و همسایه وهمکلاسیاش دید و تجربه کرد و نوجوانیاش سپری شد. دوستانی از او جان سپردند و دوستانی هم، با وداع و خداحافظی بار سفر بستند و به دیار غربت کوچ کردند.
فیلم اما ورای صورت ظاهری سرد وغمانگیزش، در دل خود روایتگر عاشقانهای آرام است. عشقی که در زیر آوار شک و تردید محبوس مانده (ایرج- میترا) و عشقی که در لابهلای توهمات بلوغ، جوانه میزند. (سمانه-سعید)
اتفاقات روایت در سه بستر جغرافیایی مختلف معنا پیدا میکنند؛ آپارتمان، مدرسه و زیرزمین.
آپارتمان همان نماد خانه یا وطن است. مردمانی از طبقات، قومیتها و تفکرات و ادیان مختلف در این آپارتمان، در کنار هم زندگی میکنند که درد همگی آنها مشترک است. (جنگ)
جغرافیای بعدی مدرسه است و تریبون آن در دست تفکرات دیگران است اما کارگزاران همین مدرسه جنسشان از جنس همان آپارتماننشینان زلال است و هر کدام دغدغههای شخصی خودشان را زندگی میکنند و سرانجام جغرافیای سوم داستان، زیرزمین همان آپارتمان است که در حقیقت میعادگاه همدلی آپارتماننشینان است به وقت ترس و نگرانی و سایه نزدیک مرگ.
بزرگ و کوچک، کاسب و راننده، فرهنگی و سرایدار، میهمان و مسافر، همگی در آن میعادگاهِ نمادین کنارهم مینشینند، و برای لحظات سخت و دلهرهآور حامی هم میشوند. توصیفی از جنس همدلی و حقیقت، منطبق با حال وهوای سخت آن روزها.
«بمب؛ یک عاشقانه» اگر در دستهبندی، فیلمهای ضدجنگ نگنجد، لااقل میتوان آن را فیلمی در مدح زندگی، عشق، انسانیت و همدلی توصیف کرد.
معادی دراین فیلم با دو رویکرد متفاوت رو در روی مخاطبش ظاهر میشود.رویکرد اول، رویکردی کاملا برونگرا و متمرکز بر مستندسازی حوادث، براساس شواهد تاریخی جامعه آن وقت است و رویکرد دوم هم درونگرا است و با ظرافت و وسواس به روابط بین فردی آدمهای همان جامعهی شاهد میپردازد.
در رویکرد اول فیلمساز بیشتر بر نمادها و نشانههای معنایی تاکید دارد. طراحی صحنه، لباس، شعار، تناقض رفتاری آدمها، آژیر، موشک، آوار، بولدوزر، شیشه شکسته، خانههای تخریب شده و…
در رویکرد دوم تاکید او بیشتر بر ورود به لایههای پنهان شخصیتهای اصلی و فرعی قصهاش از طبقات و تفکرات مختلف است.
وقتی از حال وهوای شهر و اتمسفر حاکم بر جامعه سخن میگوید قابهای دوربین باز، رنگها سرد و میزانسنهای انتخابی پرازدحام، شلوغ و پرهیاهو میشوند و آن زمان که به سراغ آنالیز شخصیتهای قصهاش میرود، توجهش بر جزئیات، اصل مهم کار میشود. در این بخش ریتم کُند، بازیهای در سکوت و زیرپوستی، سایهروشنهای نور و تاریکی، ارتباطهای چشمی، اکسسوارهای مصرف شخصی (کتاب، ضبط صوت، عینک، قلم، موشک کاغذی) و… مورد توجه بیشتر فیلمساز هستند. در این بخش تحرکات درام جزئی، زیرپوستی، لایه لایه و بااحتیاط پیش میرود. چرا که هدف تعیین شده، مستقیم با شاخصهای روحی افراد و کنکاش در لایههای شخصیتی آنها در ارتباط است.
شخصیتها سایه روشناند و فیلمساز به شدت از قهرمانسازی پرهیز میکند. ناظمش که با خطکش صفهای صاف و منظم میسازد، درونش آشفته و به هم ریخته است. معلم زبان انگلیسیاش عاشق آواز خواندن به زبان مادری است و معلم تربیتیاش چشم و گوشش را بر شیطنتهای همکارانش می بندد. پدر زنش منصف است و رفتار مصلحانه و پدرانه در پیش میگیرد.زن خانهدارش ایمانش به خواندن نصفه نیمه آیه الکرسی خلاصه میشود و همسایه مسیحیاش به شکرگویی همسایه مسلمانش از نمردن و آوارگی و مرگ دیگران انتقاد میکند. دزدش دزد نیست و آشکارا فریاد میزند که سرباز فراری است و از جنگیدن رودررو با دشمن فراری است.
«برف روی کاجها»، نخستین فیلم معادی، فیلمی شخصیتمحور است که به دغدغههای زنی میپردازد که از سوی مردش مورد خیانت واقع شده و حقوقش تضییع شده است. آن زمان فیلمساز با ساخت این فیلم، متهم به نگاه فمینیستی شد؛ اما «بمب؛ یک عاشقانه» به عنوان فیلم دوم او، روایتی متفاوت از روابط زناشویی و بالاخص روابط انسانی را به تصویر میکشد. کفههای ترازو میان دو قطب زن و مرد، بد و زشت، غلط و درست و… در این فیلم متوازن است.
معادی با این فیلم دومین گام فیلمسازیاش را محکمتر برداشته و به شناخت جامعتری از سینمای اجتماعی رسیده است.
«بمب؛ یک عاشقانه» حکایت نسلی است که شماری آن را نسل سوخته میخوانند؛ اما این نسل دریافتهای ارزشمندی از مقاطع مهم تاریخی قرن دارد که روایت هر کدام میتواند به شیرینی ودلچسبی همین فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» باشد. حکایتی شنیدنی که پیمان معادی به شیوایی و ظرافت تمام، آن را به تصویر کشیده است.