مجله نماوا:
مهاجرت در سالهای اخیر و دهه نود یکی از اصلیترین دغدغههای جوانان بوده است. در نیمه دوم دهه نود با موج گسترده و عظیمی از مهاجرت جوانان یا بهاصطلاح فرار مغزها مواجه بودیم. محدودیتها و اوضاع نابسامان اقتصادی هم تب مهاجرت را از همیشه داغتر کردهاند.
سینمای ایران هم همیشه با مهاجرت سرو کله زده است. فیلمهای زیادی در سالیان بعد از انقلاب درباره مهاجرت ساخته شدهاند. اما بعد از سال هشتاد و هشت جریان مهاجرت در فیلمهای ایرانی هم جان دوبارهای گرفته و بیش از پیش در فیلمها به عنوان موضوع اصلی یا پسزمینهای بهچشم میخورد.
در این یادداشت نگاهی انداختهایم به ده فیلمی که با محوریت مهاجرت ساخته شدهاند و هرکدام در نوع خود سعی داشتهاند صدای جوانان باشند.
درخت گلابی
یکی از بهترین فیلمهای داریوش مهرجویی که مهاجرت داستان اصلیاش نیست اما یک خط سیر فرعی تماشایی و البته مغمومکننده را نتیجه داده است. مهاجرت در درخت گلابی به شخصیت میم گره خورده و البته به گذشته محمود که حالا مردی میانسال و یک زندانی سیاسی است. او معشوقهاش را در پی مهاجرت میم با پدرش به فرانسه از دست داده و بعد درگیر جریانات سیاسی شده.
در زندان است که میفهمد میم در پاریس خودکشی کرده و به زندگیاش را پایان بخشیده. اتفاقی که نهتنها همه این سالها دست از سر محمود برنداشته، که او را بعد از این همه سال به خانه پدری و پای درخت گلابیای کشانده که یادآور میم و همه خاطراتش است.
ملبورن
ملبورن اولین فیلم نیما جاویدی یکی از آثاری است که مهاجرت سنگبنای اصلی آنرا تشکیل میدهد. فیلمی که اصلا تیتراژش با وکیوم کردن لباسها و چیدن اسباب و لوازم در چمدانها آغاز میشود. زوج جوانی آخرین ساعتهای حضور خودشان در کشور را پشتسر میگذارند و تا ساعاتی دیگر باید ایران را بهمقصد ملبورن ترک کنند. یکی گمان میکند برگشتی در کار نخواهد بود و دیگری البته مصمم، به مامور سرشماری میگوید باز خواهند گشت.
اما در همین چند ساعت اتفاقاتی میافتد که همهچیز را، کل پروسه مهاجرت را تحت تاثیر خود قرار میدهد و زوج جوان را در آستانه تصمیمی سخت. آنها باید شرافت و انسانیتشان را وسط بگذارند و بین رفتن به هر قیمتی یا ماندن و پذیرفتن مسئولیت اشتباهشان دست به انتخابی سخت بزنند.
ملبورن بسیار شبیه به آثار بارز اصغر فرهادی ساخته شده و نمونه ضعیفتری از همان چالشها و دغدغههای اخلاقمدارانهای را ترسیم میکند، که ابزار کار اصغر فرهادی بوده و هست. اما خب تجربه زیسته کمتر نیما جاویدی باعث میشود تا اخلاقیات فیلمش آنطور که باید چالشبرانگیز نباشند. با این وجود ملبورن یکی از جدیترین فیلمهای سالهای اخیر درباره تلاقی مهاجرت و اخلاق انسانی است.
مطرب
آخرین کمدی مصطفی کیایی که باید آنرا پرفروشترین کمدی تاریخ سینمای ایران هم دانست. مصطفی کیایی که همیشه همراه با جریانات روز پیش میرود و موضوعاتی را انتخاب میکند که دغدغه روز و لحظه عموم مردم باشد، در مطرب هم بر همین اساس تم مهاجرت را دستمایه ساخت فیلمی قرار میدهد که ترکیبی است از دغدغههای روز و فرمولهای از پیش تعیین شدهای که یک فروش جانانه را در گیشه تضمین میکنند.
فیلم از دو جنبه با مهاجرت سروکار دارد؛ در وهله اول بهواسطه قهرمان و دخترش. قهرمانی که قبل از انقلاب خواننده کابارهها بوده و عاشق خوانندگی است اما با وقوع انقلاب آرزویش را به خاک میسپارد. او باوجودیکه شبیه به بسیاری از خوانندگان لسآنجلسی میتوانسته مهاجرت کند، تن به ترک وطنش نداده است و خاک وطن را به آرزوی قلبیاش ارجحیت داده. حالا در ایام میانسالی، دخترش تصمیم دارد به اسم اجرای یک کنسرت او را د بازی مهاجرت بیاندازد.
همچنین در خرده داستان دیگری پسر خانواده مهاجرت کرده و با سختیهای بسیاری دست و پنجه نرم میکند که عنصری میشود تا فیلم به سختیها و جنبههای منفی مهاجرت و اینکه چطور اخلاق آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد، بپردازد.
جدایی نادر از سیمین
یکی از مهمترین فیلمهای اصغر فرهادی که شاید در ظاهر مهاجرت در آن چندان پررنگ نباشد و بهعنوان تم اصلی بهحساب نیاید اما باعث و بانی همه اتفاقات و حوادث فیلم و عامل بروز تنشهاست. همهچیز از نقطهای شروع میشود که نگاه زن و مرد به مهاجرت همسو نیست.
نادر اصرار بر ماندن دارد و سیمین تصمیمش برای رفتن قطعی است. مهاجرت، میل و ضدیت با آن تا آنجا در نادر و سیمین رسوخ کرده که بابتش زندگی مشترک طولانیمدت خود را برهم زده اند. زندگی که بهنظر نمیرسد مشکل چندان دیگری هم داشته باشد. و این بهشکل ضمنی نشاندهنده رخنه عجیبی است که مفهوم مهاجرت در آرمانها و زیست یک نسل پدید میآورد.
مرسدس
یک فیلم دهه هفتادی پیرامون مهاجرت جوانان در دورانی که فرار مغزها به اوج خودش رسیده بود. اسفندیار (اسی) که قرار است فردا صبح به قصد مهاجرت از کشور خارج شود، مرسدس بنز گران قیمتی را که به عنوان امانت نزد پدرش بوده سوار میشود و به سراغ دوستانش (داوود که یک نقاش است، یحیی که بازیگر تک نفره تئاتر خیابانی است و حمید) میرود.
فیلم مسعود کیمیایی از جمله فیلمهایی است که قهرمانش در مسیری که در آخرین لحظات ماندن در ایران سیر میکند، از مهاجرت منصرف میشود و تصادف نابهنگامش با یک دختر و کشف عشق و عاشقانه در این مسیر رایش را میزند. از این نظر مرسدس در میان فیلمهایی که با موضوع مهاجرت ساخته شدهاند، مورد خاصی محسوب میشود.
شب یلدا
شب یلدا فیلم کیومرث پور احمد از جمله فیلمهایی است که نگاه متفاوتی به مهاجرت میاندازد. او در تعریف داستان یک مهاجرت خلاقانه عمل میکند. یعنی برخلاف عموم فیلمهای ایرانی این قهرمان نیست که بهشکل مستقیم قصد مهاجرت داشته باشد، که قهرمان با بازی محمدرضا فروتن در واقع از مهاجرت رو دست میخورد و همسر و فرزندش را در این مسیر از دست میدهد.
همسر و فرزند او مهاجرت میکنند و مرد در خلوت و تنهایی خود باید با این موضوع کنار بیاید. مهاجرت در اینجا بهشکلی غیر مستقیم تیر خلاصی را به یک زندگی میچکاند و خانوادهای را از هم میپاشد. جالب است که بدانید شب یلدا قرابت و نزدیکی زیادی به زندگی خود کیومرث پوراحمد دارد. او این لحظات سخت فقدان و تنهایی را با پوست و خون خود تجربه کرده و همین امر باعث شده تا گیرایی عاطفی فیلم دوچندان شود و تماشاگر را در رنج و اندوه قهرمان عمیقتر کند.
ارتفاع پست
ابراهیم حاتمیکیا که همواره سعی دارد فیلمهایی بهروز و مطابق با دغدغه روز جامعه بسازد، درست وقتی به سراغ ساخت ارتفاع پست رفت که تب و تاب مهاجرت در میان جوانان بسیار بالا گرفته بود. در سالهای سخت بعد از جنگ، درحالیکه کشور و انقلاب هنوز خود را احیا نکرده بودند و جوانان روز به روز آرزوهای خود را برباد رفتهتر از قبل میدیدند، بسیاری به فکر مهاجرت افتادند.
حاتمیکیا در ارتفاع پست داستان یکی از همین جوانان جنوبی را تعریف میکند که در مناطق جنگزده خوزستان، زندگی، خوشی و آرزوهایش برباد رفته است و حالا همسر، فرزند و بستگانش را سوار هواپیمایی کرده تا با دزدین آن و اعلام گروگانگیری، خلبان را مجبور کند به مقصد مورد نظر او در خارج از خاک ایران روانه شود.
کل فیلم در هواپیما میگذرد و شرح نزاعهای عقلانی و عاطفی شخصیتهای فیلم در این موقعیت بغرنج است که بهعبارتی ابعاد مختلف مهاجرت را عیان میکند.
مونولگ لیلا حاتمی درباره همسرش یکی از صحنههای درخشان در میان آثار حاتمیکیا است. جایی که با صدایی شکننده و آکنده از بغض میگوید: « تو از قاسم چی میدونی؟ فک کردی قاتله؟ دزده؟ آدمکشه؟ اونم برای این مملکت زحمت کشیده. تو که خوزستانی نیستی. جنگ که تموم شد برگشتی سر خونه زندگیت. ولی اون موقع تازه اول بدبختی ما بود. نه کار بود، نه آب، نه برق…
ننه چرا از دامادت حرف نمیزنی؟ چرا نمیگی یه تنه خرج همهمونه میداد؟ مالک خوشحالی؟ شما که قاسمو نمیشناسید. نمیدونید چندتا شغل عوض کرد. یه آمپول نمیتونست بزنه برا این بچه. تو فکر میکنی قاسم برای عیاشی و خوشگذرونی میخواد بره اونور؟ نه اون موقعی که همه وقت خوشگذرونیشون بود، قاسم لب جاده آب میفروخت…»
کما
فیلمی کمدی با بازی امین حیایی و محمدرضا گلزار که در زمان اکران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت و محبوب شد. مهاجرت موضوع اصلی کما نیست اما نقش پررنگی در سیر روایی فیلم بازی میکند. شخصیت اول یعنی امیر که پسری پولدار و مرفه است نمیتواند در جامعه حضوری فعال داشته باشد و ارتباط گرفتن با محیط اطرافش برایش سخت است.
او از زندگی در ایران خسته شده و قصد دارد برای ادمه تحصیل به آمریکا برود. درحالیکه مادر به او کمک ویژهای در این مسیر میکند، پدرش به شکل جدی مخالف رفتنش است و در این میان یک تصادف و در ادامه آشناییاش با حسن باعث میشود مسیرش تغییر کند.
دربند
پرویز شهبازی از جمله کارگردانانی است که جوانی خودش در دورانی گذشته که بحث مهاجرت داغ بوده و نقل محافل جوانانه و خصوصا روشنفکری. اینست که بهخوبی با این مفهوم آشناست و در زندگی خود و جامعه اطرافش احتمالا با آن زیاد سروکار داشته. مفهوم مهاجرت، نه لزوما به معنی مهاجرت به کشوری خارجی، که هجرت کردن از جایی برای تغییر شرایط و افتادن در سیر یک سفر، همواره در فیلمهای شهبازی جایی برای خود دارند.
اما در میان همه فیلمهای او دربند به شکل مستقیمتری با مهاجرت سروکار دارد. در وهله اول مهاجرت دختری شهرستانی به پایتخت برای تحصیل و در وهله دوم تصمیم و تلاش همخانه او برای مهاجرت از ایران به کشوری دیگر؛ در پی ساختن رویاهایی که محدودیتهای اجتماعی ایران به او اجازه زندگی کردن آنها را نمیدهند.
البته شهبازی با اینکه برای کاراکترهایش حق ویژهای قایل است و آنها را بابت تصمیم شجاعانهشان برای مهاجرت، مورد توجه تماشاگر قرار میدهد، اما در نهایت نگاهی منفی و بیاعتماد به مهاجرت دارد و همین باعث میشود سرانجامی تلخ برای کاراکترها رقم بخورد. یکی انسانیت و شرافتش را در این را از دست بدهد و دیگری معصومیت و آبرو و نگاه استرلیزهاش به زندگی را..
بغض
بغض اولین فیلم بلند رضا درمیشیان یکی از تلخترین فیلمها در ارتباط با مهاجرت است که با وقایع سال هشتاد و هشت هم گره میخورد. دختر و پسر مهاجری در ترکیه برای راه افتادن کارشان و رفتن به اروپا مجبور میشوند تن به بازیهای پیچیده و ناجوانمردانهای بدهند و سرنوشت در جواب، بدجوری ناجوانمردانه با آنها تا میکند.
برخی از صحنههای فیلم که نمایشگر شرایط زیستی آنها در ترکیه مثل کار کردن دختر دم در یک کلاب است یا شرایط سخت و فرسوده روحی آنان خصوصا پسر را بازنمایی میکند، بسیار تلخ هستند و پایان فیلم این طعم تلخ را دوچندان و مانند زهر میکند. بغض به خوبی لحظات تلخ و دهشتناک مهاجرتی اجباری را به نمایش میگذارد.