مجله نماوا، حمید عبدالحسینی
«دستهای خالی» در ادامهی دغدغههای ابوالقاسم طالبی به منظور دستیابی به سینمایی آرمانی و معناگرا ساخته شده است اما بهزعم نگارنده حاوی تفاوتهایی با فیلمهای پیشین و حتی پسین این کارگردان است که مهمترین وجه تمایز آن بیان یک دلمشغولی با زبان سینما و به عبارت بهتر درقالب یک قصه است که ممکن است در برخی قسمتها دچار لکنت و شعار نیز شود؛ اما همهی اینها در چهارچوب ساختاری که کارگردان برای خود و مخاطبش طراحی کرده قرار میگیرد.
«دستهای خالی» که به دلیل بیماری قلبی کارگردان با وقفهای چند ماهه در جریان تولیدش روبه رو شد، یک نقطه عطف دیگر هم برای طالبی محسوب میشود و آن درکنار هم قرارگرفتن بازیگران مطرح و توانایی همچون زندهیاد خسرو شکیبایی و مریلا زارعی است. شکیبایی در نقشی متفاوت از آثار پیشین اینجا در قامت یک جانباز اعصاب و روان ظاهر میشود و با ایجاد پلی مابین عواطف و احساسات یک پدر -بعد از دوری طولانی از خانواده و فرزند- و نیز آلام و رنجهای ناشی از تبعات جراحتهای ناشی از جنگ موفق به خلق کاراکتری سمپاتیک برای مخاطب دست میشود؛ درسویی دیگر مریلا زارعی با تلاشی موجدانه ما را با دختری که در مقاطع مختلف با نابسامانیهایی در روند زندگیاش روبرو شده همراه میسازد و تصویری نزدیک و قابل باور از چنین شخصیتی را ترسیم میکند به نحوی که بازیاش در سکانس خاموش کردن شمعهای کیک تولدش در زندان را به یکی از نقاط عطف کارنامهی کاریاش تبدیل میکند.
«دستهای خالی» روایتی است از مهجوریت و به حاشیه رانده شدن مردانی که روزگاری در مرکز میدان قرارداشتند اما چرخش روزگار آنها را با غبار فراموشی از اذهان دور و دورتر کرده است و حالا بعد از سالها نوبت به اعلام حضورشان فرا میرسد حضوری که همه چیزرا دستخوش تغییر و تحول میکند و رنگ و بویی تازه و حتی پرچالش به مسیر زندگی خود و اطرافیان میبخشد و در نهایت انگار این گرهها باز باید با دست آنها گشوده شود و یا حداقل خودشان چنین دین و تکلیفی را بر دوش خود احساس میکنند.