مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
سینمای اجتماعی سهل الوصولترین و در عین حال یکی از گونههای سخت در حوزه فیلمسازی در ایران است. درواقع اگر نگاهی آماری به حجم تولیدات سالهای اخیر سینمای ایران بیندازیم میبینیم که گرایش فیلمسازان به این گونه سینمایی بیشتر ناظر به دو امر است. یا فیلمسازی میخواهد فیلمی بسازد در نتیجه در دسترس بودن مضامین فیلمهای اجتماعی باعث افزایش گرایش برای تولید در این حوزه شده است. یا اینکه فیلمساز دغدغه مسایل و بحرانهای اجتماعی دارد. در شق نخست در دسترس بودن مضامین و در اغلب اوقات کاهش هزینههای تولید به جهت آنکه با توجه به مسایل اجتماعی روز دیگر نیاز چندانی به طراحی صحنه و لباس و ساخت و سازها برای ایجاد معماری خاص نیست باعث تمایل و گرایش به تولید در این گونه سینمایی هم از جانب کارگردانان و هم تهیه کنندگان شده است. خاصه آنکه با توجه به شرایط سخت اقتصادی این سالها متغیرهای مسائل و بحرانهای حاد اجتماعی هر روزه شکل و شمایلی تازه و نو مییابند. به عبارتی اگر تا چند وقت پیش بروز بِزه در شکلهایی چون خفتگیری خشن در اتوبانها صرفا نگاهی بدبینانه به بزههای ارتکابی ناشی از بحرانهای اقتصادی و پیامد آن در معضلات اجتماعی محسوب میشد حال دیگر تبدیل به امری روزمره شده که دیدن فایلهای ویدیویی آن در فضای مجازی تکرارمکررات است فقط شکل و میزان خشونت آن ممکن است باعث تعجب مخاطب شود و نه خود بزه ارتکابی که دیگر همه چیز عادی انگاری شده است.
فیلمساز دغدغهمند حوزه گونه فیلم های اجتماعی اما حکایتی دیگر دارد. نه این بحرانها برایش پلی به سوی موفقیت در فیلمسازی است و نه اینکه تمایلی به خودنمایی دارد. آسیبی را در جامعه میبیند و طرح موضوع میکند. رضا درمیشیان در تمام سالهایی که فیلمسازی را شروع کرده است دغدغه آسیبهای اجتماعی و تاثیرات آن برجامعه را داشته است. در واقع او صرفا نه در مقام یک فیلمساز که در مقام یک کنشگر اجتماعی نسبت به مسائل اجتماعی پیرامونیاش واکنش نشان میدهد. از فیلم «بغض» گرفته تا «عصبانی نیستم» و «لانتوری» این دغدغه همیشه با او بوده است. در فیلم مجبوریم اما درمیشیان در پس تصاویر تلخ و گاه سیاه فیلمش تماشگر را به چالش بزرگی دعوت میکند اینکه در مواجهه با بحرانهای اجتماعی حد و مرز قانون و اخلاق کجاست؟ آیا صرفا قانون باید در جامعه و در مواجهه با آسیبهای اجتماعی همچون عقیمسازی زنان کارتنخواب باید متر و معیار اقدام باشد آنگونه که وکیلِ گلبهار، سارا ندایی به عنوان یک کنشگر مسایل حقوق بشری دنبال آن است یا اخلاق، آنگونه که دکتر مهشید پندار سالهاست آن مسیر را میرود که اجازه ندهد زنان کم سن و سالی چون گلبهار (که در فیلم نه کارت ملی دارد و نه شناسنامه اما اینقدر خوششانس است که ایرانی باشد و همین یعنی در بهترین حالت میتواند ۵ سال صبر کند که صاحب احتمالا کارت ملی و یا شناسنامهای شود و گرنه که اگر زن دلیلی برای ایرانی بودن در دادگاه نداشته باشد اوضاعی بسیار بحرانیتر و وخیم تر از شرایط گلبهار خواهد داشت) تبدیل به ماشین تولید بچه شوند تا دیگرانی از کنار آنها به نان و نوایی برسند.
درمیشان در فیلم «مجبوریم» تعمدا درباره چگونگی و چرایی بحرانهای اجتماعی همچون کارتنخوابی زنان چیزی به تماشاگر فیلمش نشان نمیدهد او آدمهای دلسوز و خیرخواهی را در مسیر گلبهار قرار میدهد تا نوع واکنشهای آنها را درباره مسایل گلبهار نشان دهد، اما خود در مقام فیلمساز قضاوتی بر آن ندارد. این تماشاگر فیلم است که مجبور میشود در این میان در مقام قاضی قضاوت کند. اخلاق مهم است یا قانون؟
با این همه در نهایت در پایان فیلم هر یک به راه خود میروند گویی فتح و پیروزی در میان نیست. سارا زخمی عمیق میخورد. مجتبی چاقوی ضامن دارش را از خون پاک میکند و دکتر پندار آرام و صبور از پلههای دادگاه پایین میآید. و در نهایت گلبهار برای فرار از آنچه که نه قانون و نه اخلاق و نه حتی عشق یک طرفهاش نسبت به مجتبی درمانی بر دردهایش نبودند شمایلی مردانه برای خود انتخاب میکند تا شاید کمتر در این مسیر آسیب ببیند تا بلکه در زیر درختان حاشیه خیابانی برای ساعاتی به آرامش برسد.
فیلم درمیشیان تلخ است اما گزنده هم هست. نمیتوان فیلم را دید و بیقضاوت از کنارش رد شد. این همان چیزی بود که او از مواجه تماشاگر با فیلمش انتظار داشت و به نظر در این امر موفق هم شده است.