مجله نماوا، عباس اقلامی
«مجبوریمِ» رضا درمیشیان بسیار تلخ و حتی هولناک شروع میشود! ابتدا تک تک و بعد گروهی خیابان خواب را میبینیم که در گوشههایی از شهر به خوابی شبیه مرگ فرو رفتهاند. گروهی که انگار هیچ تعلقی به هیچکجا ندارند. خودشان هستند و کوه مشکلات و هویت نادیده انگاشته شدهشان. گروهی که در زیر لایههای پایینی شهر دست و پا میزنند و تلاش سخت و جانکاه و هر روزهای دارند برای بقا.
گلبهارِ «مجبوریم»، یکی از همین مجهولالهویه هاست. نه شناسنامه دارد و نه کد ملی. پدرش معلوم نیست و مادرش با حدس و گمان معرفی میشود. مردی کنارش است که معلوم نیست شوهر است یا پا اندازش! گلبهار نماد تمام زنان و دخترانی است که نام و نشان از زیبایی و طراوت بهار گرفتهاند، اما مسیر زندگیشان سراسر در دل سوز پاییز و سرمای زمستان گذشته است. هیچ حقی بر بدن خود ندارند و یکسره بازیچهی دست مردانی شدهاند که فریب و بهرهکشی مهمترین هدف آنها برای کنارشان بودن است. و در اولین قدم کنارشان، هویت را از این زنان به یغما میبرند.
«مجبوریم» با تم اصلی هویت گروه زنانی که حقی بر بدن خود ندارند، از جدال اخلاق و قانون بر سر بدن این زنان در غیاب خودشان میگوید. پزشکی (مهشید پندار) که گمان میکند باید بدون داخل کردن نظر گلبهار برای بدن او تصمیم اخلاقی بگیرد و وکیلی (سارا) که مراقبت قانونی (از خوانش حقوق جهانی بشر تا خوانش قانون مجازات اسلامی) از بدن گلبهار را مسئولیت خود میداند. سارا معتقد است آنچه جامعهی مردسالار بر سر گلبهارها میآورد از سرنوشت این زنان جرمی با جنبههای عمومی ساخته است و باید که به این جرم عمومی رسیدگی کرد حتی اگر شاکی خصوصی در بین نباشد و پلیس هر جا و هر کسی پا را از دایره قانون فراتر گذاشته محاکمه و مجازات کند. خواه مرتضی باشد و خواه مهشید.
حق بر بدن در خوانشهای نوین حقوق بشری از بدیهیترین حقوق به ویژه زنان در نظامنامههای حقوقی انگاشته میشود که «مجبوریم» به این خوانش پا میگذارد و کش مکش سارا با مهشید و سارا با مرتضی و مرتضی با گلبهار و گلبهار با مرد صیغه کنندهاش، همه از چشم بستن بر همین خوانش از حق بر بدن زنان برخاسته است.
هویتِ گم شده یا به دست فراموشی سپرده شده هم درست همینجا خود را به رخ تماشاگر میکشد. هویتی که با نداشتن کارت و شماره ملی برای گلبهار شروع میشود و در انتها و بعد از جدالهایی که میبینیم، او با از دست دادن موهایش به آن شکل هولناک باز هم از حقی دیگر بر بدن خود دست میشوید و سبک و هویتی برمیگزیند که لازمهاش گذشتن از این حق خودش است؛ حق بر بدن زنانهاش.
در جامعهی راهگم کرده و پر فریبی که گلِبهارش، هیچ روزی برای فرودستان خیابان خواب سبز نمیشود، همیشه این قشر در لایههای پایین جامعه هستند و باید به دنبال حق و هویتی که میان پروندههای دست به دست و گم شده پلههای بسیاری بالا بیایند و پایین بروند. گلبهارها به دنبال شاهدان عینی دست و پا میزنند تا بدن خود را به اختیار خود داشته باشند و مرتضیها به قصد بهرهکشی و مهشیدها با قصد کار اخلاقی برایشان تصمیم نگیرند. تصمیمی که زنان روحشان هم از آن خبر ندارد و رضایتشان نادیده انگاشته شده است.