در چند ساعت مانده به برگزاری رویدادی به پاس نامِ نامیِ علی عالی اعلا، «پیراهن سرمه ای ها» نسل جدید انقلاب خود را برای میزبانی در «مهمونی کیلومتری غدیر» آماده می کنند.
خبرگزاری مهر – گروه جامعه؛ نوشتن قصه کوتاه ما از همین جا شروع شد؛ اولین ساعات بامداد روزسه شنبه پنجم تیرماه سال ۱۴۰۳ و در پس بازگشت از ستاد مرکزی برگزاری «مهمونی کیلومتری غدیر» که از سال گذشته به واسطه همت و برنامه ریزی آدمهای دغدغه مند و انقلابی ایران عزیزمان آن هم به عشق نام نامی امیرالمومنین در عید سعید غدیرخم کلید خورده و حالا به جریانی معروف شده که میتواند تبدیل به یکی از برگهای زرین تاریخ انقلاب اسلامی ایران، در سرزمین مردان و زنان مهربان و دین مدارش باشد.
مسیری به غایت ارزشمند که به یُمن حضور نسل متفاوتی از برو بچههای انقلاب اسلامی، آمده تا راه جدید و خلاقانه ای را برای معرفی کرامات اهل بیت (ع) فراهم سازد. فرآیندی بسیار دشوار که خوب میدانیم از ایده تا عملش چقدرزمان و دغدغه میبرد. جادهای زیبا که حالا ازپس گذشت پیچ اولش به پیچ دوم رسیده و میخواهد همه را در یک مسیر زیبا و رویایی که مزین به عطر خوش بوی کرامات اهل بیت است به سرمنزلی برساند که در این دنیای عجیب و غریب و عصبانی، به شدت نیازمندش هستیم.
یک منبع الهام بخش برای درک آنچه از اهل بیت و کراماتش خوانده ایم و شنیده ایم و حالا میتوانیم به واسطه یک تلاش دسته جمعی از جوانان و نوجوانان برومند این سرزمین که سن و سالی هم ندارند، زیستی را تجربه کنیم که با کلید واژه با عظمتی چون عید سعید غدیرخم، میتواند دربرگیرنده یک شادپیمایی جانانه و فرح بخشی باشد که هرسال به کیلومترها و مسافتهایش اضافه میشود و میتواند به یک رویداد عظیمی در حوزه جهان اسلام معرفی شود.
آنچه ازاین قصه کوتاه تجربه شد، روایت آدمهایی است که ما نسل دهه شصت حداقل در ظاهر چندان ارتباطی با آنها نداریم اما اگر وارد قلب و مسیری که انتخاب کرده اند، شدید آن وقت میفهمید که این آدمها آن قدر هم که فکر میکنیم از ما دور نیستند و آمده اند تا به واسطه یک زبان متفاوت و جدید و البته پشتیبانی برادران و خواهران بزرگترشان برگزاری رویدادی را تجربه کنند که میتواند حرفهای تازه ای برای گفتن داشته باشد.
و این قصه کوتاه با یکی بود و یکی نبودش این گونه آغاز شد، آغازی آمیخته با عطرخوش باران در اولین روزهای تابستانی که خیلی وقت بود بوی باران و بارش را در آن تجربه نکرده بودیم و ورود به کوچهای که در انتهایش و در یک ساختمان پنج طبقه همه خود را آماده برگزاری رویدادی میکنند که در بعدازظهر روز سه شنبه پنجم تیرماه و از پس یک مناظره سنگین و سخت و سیاسی و انتخاباتی میخواهد برای چند ساعت گل لبخند را روی گونههای شهروندان پایتخت نشین نقاشی کند.
و چه بهانهای زیباتر و قشنگتر از نام اعظم علی (ع) که حتی لحن و صوت نامش هم دل را میلرزاند و میجوشاند و میخنداند.
از همان آغازی که میخواستم قصه کوتاهم را روایت کنم، این حضور پرشور نوجوانان دهه هفتاد و هشتادی با پیراهنهای سرمهای متحد الشکلی بود که به شدت توجه چشمها را به خود جلب میکرد. آدمهایی که از همان ابتدای کار خالصانه و عاشقانه مشغول بارزدن اقلام تبلیغاتی شادپیمایی عیدغدیرروی وانت بارها بودند و این گونه از چشمها در نیمه شب دلبری می کرند. فرآیندی که رعایت سکوتشان در شب برای حفظ آرامش همسایهها و شور و هیجان ناشی از بودن در ستاد برگزاری یک مهمانی کیلومتری، پارادوکس جالب توجهی را ایجاد کرده بود که باید باشی تا ببینی دربرگیرنده چه تجربه دراماتیکی است.
تجربهای که نه دوربینی برای ثبت بود و نه رسانهای از آنها فیلم میگرفت؛ فرآیندی که نه از دوربین خبرگزاری صدا و سیما خبری بود و نه تلق تلق کردن فلاش دوربینهای عکاسان؛ آنچه بود تماشای یک پشت صحنه واقعی در آستانه رویدادی بود که مثال نزدیکش همان بودن آدمهایی در پشت جبههها برای تأمین و پشتیبانی رزمندگان در شب عملیات بود که اگر فیلم و مستندی درکار بود، چیز خوبی در تدوین از آب در میآمد.
وارد ساختمان میشویم؛ از همان ابتدا روی هر طبقه و هر اتاقی نام ستادها و واحدهای مرتبط با «مهمونی کیلومتری غدیر» به چشم میخورد. هیچ تشریفاتی در کار نبود. همه کار میکردند، همه؛ هیچکس بیکار نبود. جز من که مشغول نوشتن قصه کوتاه بودن این آدمها بودم.
طبقات را پشت سر میگذاریم، به اتاق فرمانی می رسیم که درآنجا قرار است میزبانی برای خوب کردن و شادکردن حال مردم در شادپیمایی را کنترل کند.
اینجا آدمهایش کمی فرق میکنند. اینجا دیگر از هیاهوی طبقات پایین خبری نیست و مدیران بسته به وظیفهای که برایشان تعیین شده مشغول انجام کاری هستند. صدای مناظره نامزدها از صفحه نمایشگر تنها صدایی است که می شنویی، همه تلاش میکنند سکوت کنند، فقط یه نگاهی به تو میاندازند و بعد که متوجه میشوند غریبه نیستی دوباره به کارشان مشغول میشوند.
آرامند اما از چهرههای پر از خستگی شأن میتوانی بفهمی که برای چه در این ساعت از شبانه روز در آنجا حضور دارند. درست عین ذوق و شوقی که همه ما چند روز قبل از فرا رسیدن محرم و دستههای زنجیرزنی اش داشتیم. میدانستیم باید عزادار باشیم اما این عزاداری طعمی داشت که به عشق سید الشهدا از عسل شیرینتر بود و هست و خواهد بود.
زیستی که همین آدمهای سرمهای پوش ستاد داشتند تجربه اش میکردند و به واسطه یک عید بزرگ آمده بودند تا کار ارزشمندی را به سرانجام برسانند. آدمهایی که این پیراهنهای متحد الشکلشان به شدت توجه را به خود جلب میکرد و نشان میداد که قرار است تجربه جدیدی را برای یک رویداد آئینی شاهد باشیم.
مسیری که اتاقهای شیشهای که میزهای مدیریتی اش معلوم بود، استعاره خوبی از انجام کار جهادی بود که با یک روش خلاقانه و ایدهای نو آمده تا حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد. حرفهایی که نوشتههای روی تختههای وایت برد و شیشه اتاقها خوب نشان میداد که آنچه قرار است پیش روی شهروندان قرار گیرد باری به هر جهت نیست و میخواهد به واسطه دلهای پاک همین نوجوانان و جوانان سرمهای پوش قصه ما کمی به نسبت نسل ما متفاوت ترباشد.
گرچه شب مناظره چهارم نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بود؛ اما این مناظرهها چندان برای آدمهای سرمهای پوش قصه ما اهمیتی نداشت و فقط کار میکردند. هرجا و هر راهرویی که قدم میگذاشتی پربود از گپ و گعده هایی که مسئولان ستادها از جمله «ستاد شهربازی»، «ستاد اداری»، «ستاد حمل و نقل و ترافیک» و غیره مشغول آخرین هماهنگیها بودند.
اینجا از مبلها و اتاقهای دربسته جلسات همیشگی و بدون نتیجه که فقط بهانهای برای طرد کردن ارباب رجوع است، خبری نبود. همه برو بچهها زمین نشسته اند و کار میکنند. چون وقت تنگ است و فقط کمتر از دوازده ساعت دیگر قرار است یک مهمانی کیلومتری بین بزرگراه امام علی تا میدان آزادی تهران برگزار شود.
اینکه می گویم مهمانی، یک مهمانی معمولی نیست، یک مهمانی میلیونی است که خوب میدانیم هماهنگی اش، پذیرایی اش و میزبانی اش چه قدر سخت است. اینجا از کت و شلوارهای مدیریتی شیک و اتوکشیده خبری نیست، اینجا هیآتی است که درآن هیأتی مدیریت نمیکنند، اینجا تجلی گاه حکمت هیأت است که میخواهد یک شادپیمایی عظیم را مدیریت کند تا در دومین سال برگزاری اش شرمنده مردم مهربان نباشد. تا میزبان آدمهایی باشد که میخواهند به عشق امیرشان و عید علی، شادی را به نوع دیگری تجربه کنند.
کارها تقریباً انجام شده، فقط هماهنگیهای آخرمانده که برو بچههای ستادها به شدت درحال نهایی کردن آن هستند. آدمهایی که شعارها و شعورشان یکی است و آمده اند تا با پتانسیل شگفت انگیز جوانی شأن از مهمانی یا به قول خودشان «مهمونی» حرف بزنند که به نسبت سال گذشته آنها را با تجربه تر کرده و میخواهند با برگزاری یک شادپیمایی باشکوه کولاک کنند.
آنها امروز برای مردم شهرشان با بازی، با شادی، با شیرین کردن کام همشهریهایشان، با سرود و موسیقی و خیلی چیزهای دیگر حرفهای تازه ای دارند که به بهانه عید مولایشان میتواند گشایشگر پنجرهای جدید درعرصه رویدادهای آئینی و دینی ملت شریفی باشند که شادی و نشاط حقشان است.