مجله نماوا، منوچهر دینپرست
فیلم «سوگ» بر اساس داستانی ساخته شده که میتوان درون مایه آن را بر پایه شخصیتها و معانی آن جستوجو کرد. شخصیت اصلی فیلم کودکی به نام ارشیا است که بر اثر حادثهای پدر و مادرش را از دست میدهد و با خاله و شوهر خالهاش مسیری طولانی را طی میکند. این داستان کلی فیلم است. همین مضمون یک خطی ما را با فیلمی همراه میکند که نه تنها از ایده مرکزی سنگین و متحدی برخوردار است بلکه شخصیتها و معانی آنها در مقابل دیدگان مخاطب قرار میگیرد که پی بردن به صحنههای بعدی فیلم را قدری سخت و دشوار میکند، اما نظم منطقی در هر سکانس جریان دارد.
فیلم «سوگ» درامی جادهای است که توانسته با یک ایده محوری سرنوشت عجیب و حیرتآور ارشیا را همراه با جادهها به پیش ببرد و با هر اتفاقی ما با بخشی از معنای اصلی فیلم روبهرو میشویم. «سوگ» کانونی است که حوادث و رویدادهای معنیدار ارشیا را در آنها تجربه میکنیم و در عین حال نقطه عزیمتی است که از طریق آن به جهتیابی در محیطی که بر ارشیا رخ داده پی میبریم. از سوی دیگر دو تن از کاراکترهای اصلی فیلم -خاله و شوهر خاله ارشیا- هر دو ناشنوا هستند و با جهان بیکلام آنها مخاطب در مسیری انکشافی قرار میگیرد. همچنین میتوان فیلم «سوگ» را درامی انتزاعی نیز نامید؛ چرا که کارگردان سعی کرده با انتخاب بازیگر ناشنوا مخاطب را با سکوتی همراه کند که فارغ از اشیاء و انسان و طبیعت از تخیل و پیش داوری خود نیز بهره ببرد.
«سوگ» فیلمی وام گرفته از جهان عباس کیارستمی است. کارگردان خود نیز بر این امر اعتراف کرده و نیازی به تاکید ما نیست. اما فضای معرفتی سینمای کیارستمی چنان بر «سوگ» سایه افکنده که میتوان «سوگ» را فیلمی در امتداد فیلمهای کیارستمی البته با نوآوری و خلاقیتهای خاص کارگردان توصیف کرد. جاده، اتومبیل، کودک، لانگ شاتهای متعدد، گفتوگوهای صریح و آشکار و نکات دیگر همگی دال بر نوآوری کارگردان و بهرهگیری از سینمای کیارستمی است. «سوگ» نشان داد که سینمای کیارستمی تمام نشدنی است و میتواند چهرههای نابی را به سینمای ایران معرفی کند. کسانی که از لابهلای «زندگی و دیگر هیچ» به روایتی رسیدند که «سوگ» آنها را با خود میبرد.
کارگردان با ساخت فیلم «سوگ» سعی کرده قابهای زیبایی برای مخاطب فراهم کند که با دیدن آن تصاویر قدرت تخیل خود را در پی بردن به مفهوم فیلم آشکار کند. فیلم اگرچه برای برخی درامی تلخ است اما در هم تنیدگی طبیعت و انسان فهم فیلم را دشوار نمیکند. چرا که سهم حسی فیلم و گیرا و پر کشش بودن آن در موقعیتهای ویژه ضربهای به تماشاگر میزند که در فضای احساسی آن قرار گیرد. گویی کارگردان عمدا میخواهد حس مخاطب را برانگیزد تا با بازیگران ناشنوا سمپاتی داشته باشد. شاید اگر مخاطب در این فیلم با مضمون آن همراهی نکند فیلمی کسلکننده باشد. چرا که کاراکترها دائما در موقعیتهای تراژیکی قرار میگیرند که تصمیمهای اخلاقی و انسانی هر کسی را به حال خود رها نمیکند. آنچه که درباره فیلم میتوان گفت این است که قصه خوب فیلم اگرچه بر پایه یک فیلم کوتاه ساخته شده اما میتواند نمونه خوبی از وجود کودکی که درونمایه پیچیدهای دارد را برای مخاطبان سینما نشان دهد.