مجله نماوا، زهرا مشتاق
احتمال لو رفتن داستان وجود دارد
جوانی سرشار از رهایی و خامی است. و گذر از خطوطی که در میانسالی و اوج به اصطلاح کسب تجربه عبور از آن بار اخلاقی بیشتری دارد. و مهتاب در چنین فرایندی قرار میگیرد. دروغ میگوید، به نوعی خیانت را تجربه میکند، و در کشمکشی فلجکننده میان انتخاب خوبی و بدی قرار میگیرد و در پایان تبدیل به مهتاب پخته دیگری میشود و به فصل تازهای از زندگی قدم میگذارد. در جوانی، جرگه دوستان بیشترین تاثیر را در روزگار فرد میگذارد و قصه «سال دوم دانشکده من» به کارگردانی رسول صدرعاملی از همین دوستی آغاز میشود و سفری که گویا قرار است تبدیل به مرزی میان جنون رهایی در مقابل اخلاق و وجدان باشد.
البته که مهتاب به خاطر آوا از علی میخواهد که به دیدن او بیاید. اما چرخهای طبیعی و در عین حال پر اصطکاک میان دل و عقل و وجدان صورت میگیرد. و دروغ اول، زنجیروار دروغهای دیگر و رفتارهای دیگر را موجب میشود.
میتوان تمام داستان را از منظری دیگر نیز روایت کرد. مجموعهای از اتفاقات که ناگزیر از پی یکدیگر رخ داده است. اگر روز سفر، آوا به اتوبوس نمیرسید، هیچ کدام از این اتفاقات رخ نمیداد. حالا رسیده، اگر مهتاب قوطی قرص را از او نمیگرفت، او دچار حادثه نمیشد و به کما نمیرفت. اگر به کما نمیرفت لزومی به آمدن علی به اصفهان نمیشد. مهتاب لازم نبود برای حفظ راز آوا، علی را پسرخاله خود معرفی کند. و این دیدار موجب علاقه بین آنها و در نتیجه ایجاد خدشه در رابطه مهتاب و منصور نمیشد.
میبینید؛ روابط انسانی از سویههای مختلف قابل مشاهده و تحلیل است. حتی میتوان از منظر روانشناختی آن را بررسی کرد. و یکی از نقاط ورود به آن میتواند در دیالوگ مهتاب باشد، وقتی میگوید من از اول هم منصور را نمیخواستم. یا جایی که به مادرش میگوید منصور را برای من شاخ نکن. او همین جوری هم احساس آقا بالاسری میکند. مهتاب در پی آشنایی با علی انگار میفهمد که مردانی بهتر از منصور هم وجود دارند. و انگار میتواند به گزینههای دیگری هم فکر کند. چه چیزی یا چه نکاتی در علی وجود دارد که او را در نگاه مهتاب، نسبت به منصور در موقعیت ارجعتری قرار میدهد؟ ثروت، تیپ، استقلال یا… گویا ارتباط با علی برای مهتاب، معنایش ورود به طبقه دیگری از اجتماع است که به رویاها و خواستههای دختر جوانی چون او نزدیکتر است. اتفاقی که در هر کجای دنیا میتواند رخ دهد. چون قصه رابطهای میان انسانهاست. چهارگوشهای انسانی که جان دارند و نفس می کشند. و وجود همین حیات است که کشمکش و عذاب وجدان و سردر گریبان فرو بردن میآفریند. مهتاب نمیتواند به علاقهای که میان او و علی پیش آمده، نه بگوید و در عوض، عذاب وجدانش را با رفتنهای مکرر نزد آوای در کما رفته جبران میکند. ناخنهایش را لاک میزند. با هم موسیقی میشنوند و مهتاب از قرارهای عاشقانهاش میگوید. مادر آوا، بلند خطاب به دخترش میگوید این وفادارترین دوست توست. غافل از آنکه چالشی درونی است که مهتاب را به آنجا میکشاند. چالشی میان عقل و دل، وجدان و اخلاق در برابر عدم تعهد.
پلان جاری شدن اشک از صورت بیجان آوا به شدت دردناک و تاثیرگذار است و البته سکانس خوابیدن مهتاب کنار آوا. گویا ارواح آنان در گفتوگو با یکدیگرند. روحی با بدنی از کار افتاده و دیگری روحی در جسمی بیدار و انباشته از خواسته.
«سال دوم دانشکده من» از منظر حقوقی نیز قابل تامل است. کمیته انضباطی برای مهتاب در حالی برگزار میشود که او به عنوان دختری جوان و کمتجربه بلد نیست چگونه از خود دفاع کند. او به چیزی محکوم میشود که در واقع به آن شکل، رخ نداده و دلیلی برای تعلیق او وجود ندارد. در ابتدای فیلم که با همین سکانس آغاز میشود، به او میگویند می تواند وکیل داشته باشد. وکیل میتواند حتی بزرگتری باشد که به امور دانایی و اشراف بیشتری داشته باشد و بتواند با تبیین ماجرا، مهتاب را از آن بنبست خارج سازد. اما مهتاب از هیچ کس کمک نمیگیرد. چون نه بلد است و نه آگاهی دارد. چون در طول فیلم او دختری است که بیشتر تسلیم است تا جنگنده. و به نوعی اوست که فاعل تمام ماجراهاست. داستانی که در «سال دوم دانشکده من» روی میدهد.