مجله نماوا، رضا صائمی
در میان رخدادهای گوناگون هشت سال جنگ ایران و عراق، هیچ رخدادی به اندازه حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر در سینمای ما مورد توجه قرار نگرفته است. از «بلمی به سوی ساحل» رسول ملاقلی پور گرفته تا سهگانه «کیمیا»، «سرزمین خورشید» و «دوئل» احمدرضا درویش و از «روز سوم» محمدحسین لطیفی تا «آبادان یازده ۶۰» مهرداد خوشبخت.
توجه به این رخداد نه صرفا از حیث اهمیت آن در میان حوادث جنگ که به واسطه قابلیتهای دراماتیک و نمایشی آن هم است که با مفاهیمی مثل میهنپرستی و دفاع از خاک و وطن، گره خورده. لطیفی در «روز سوم» این مفاهیم را با عشق و عاطفه فردی هم گره میزد تا یک حماسه عاشقانه را به تصویر بکشد. در واقع حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر در درون یک رابطه مجادلهبرانگیز عاشقانه در هم تنیده میشود که در یک نسبت معنایی و نمادین، شکوه یک حماسه برساخته شده و به نمایش درآید. قصه البته برداشتی آزاد از یک اتفاق واقعی است که وقتی آن را در کنار واقعی بودن حماسه خرمشهر قرار دهیم میتوان گفت با فیلمی رئالیستی مواجه هستیم که با لحنی عاشقانه آمیخته شده و داستان خود را روایت میکند.
«روز سوم» روایت آخرین روزهای مقاومت در بخش غربی خرمشهر در سال ۱۳۵۹ است و قصه آن از این قرار است که سمیره (باران کوثری) و رضا (پوریا پورسرخ)، خواهر و برادری که همراه سایر مردم در حال مقاومت هستند. حلقه محاصره دشمن تنگتر میشود و در نتیجه، سمیره که پاهایش شکسته است و نمیتواند فرار کند در خانه باقی میماند، رضا تصمیم میگیرد سمیره را در حیاط خانه در یک موقعیت نسبتاً خوب با کمی غذا خاک کند تا شبانه بیاید و وی را فراری دهد. در این بین فواد (حامد بهداد) خواستگار قبلی سمیره که به جمع نیروی نظامی عراق پیوسته و روزی همکار او در مدرسه خرمشهر نیز بوده است، به عنوان یک فرمانده عراقی به این منطقه میآید و خانه رضا و سمیره را اشغال میکند و برای نگهبانی از آنجا نیز دو مأمور قرار میدهد. در این بین رضا سعی بر نجات دادن سمیره میکند که در نهایت برادر کوچک رضا و دوستانش و خودش شهید میشوند و فقط سمیره از ماجرا جان سالم به در میبرد.
این قصه را میتوان از زاویه هر کدام از شخصیتهای اصلی قصه دید و روایت کرد. به این معنا که ما با شخصیت محوری و قهرمان مواجه نیستیم و این با قصه آزادسازی خرمشهر که حاصل یک همت و اراده جمعی بوده نیز مماس است. حتی فواد معلم. افسر عراقی هم یک ضد قهرمان مطلق نیست. گرچه او یک دشمن است، اما به واسطه عشقش به سمیره یک دوست هم هست تا آنجا که وقتی با اسلحه رو در روی سمیره قرار میگیرد به او میگوید تو مال من باش، من این لباس (یونیفورم نظامی) را آتش میزنم. در اینجا فقط سمیره نیست که در یک موقعیت دوگانه قرار دارد، فواد هم در یک برزخ دشوار دست و پا میزند. بین عشق و وظیفه. او البته در برابر سمیره سمت عشق میایستد و ماشه را نمیکشد، اما در پایان سمیره در درون مرداب وقتی مقابلش قرار میگیرد ماشه را میکشد و فواد را نه در کسوت دوست که در لباس دشمن میبیند و میکشد. زیباترین سکانسهای فیلم مربوط به این دو رویارویی و مواجهه سمیره و فواد است. یکی در خانه اشغال شده سمیره و دیگری در درون مرداب و کشته شدن عاشق توسط معشوق. موسیقی هم در این لحظه همراهی میکند و یک تراژدی تلخ و عجیب را خلق میکند که از یک سو پیروزی بر دشمن است و از سوی دیگر یک مرگ عاشقانه غمانگیز.
«روز سوم» ضمن اینکه یک جنگ شهری را به نمایش میگذارد که نبرد با دشمن نه در خاکریزها که در خانه رخ میدهد به خوبی و به شکل ملموس حضور دشمن به خاک وطن را از طریق ورود سربازان عراقی با پوتین روی فرش خانه سمیره بازنمایی میکند. چنانکه مخاطب مفهوم تجاوز به میهن را میتواند در این سکانسها با احساس خود تجربه کند. از این رو «روز سوم» را با همه ضعف و قوتهایش میتوان یکی از فیلمهای خوب سینمای جنگ به ویژه در مورد حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر دانست.