مجله نماوا، الناز راسخ
یک اثر هنری ماحصل چیست؟ اندیشیدن صرف یا کشف و شهود؟ شاید در مواجهه با آثار هنری (اعم از آثار سمعی و بصری)، پرسش فوق نخستین سؤالی باشد که در ذهن شکل میگیرد.
برگسون معتقد بود، شهود علمی درونی است که به واسطهی آن هنرمند (آفریننده اثر) این امکان را مییابد تا با خویشتن خویش در هماهنگی و اتحاد کامل قرار گیرد و از مجرای آن بتواند دریافتهایی عمیق و حقیقی نسبت به خود و آنچه در درونش میگذرد، داشته باشد.
براساس دیدگاه برگسون، آفریننده به کمک تخیل خویش، خود را با آنچه قصد خلقش را دارد یکی میکند تا از طریق نفس خویش به شناخت راستین دربارهی آن برسد تا بتواند در نهایت امر سوبژکتیو را به اُبژهای قابل دیدن و شنیدن مبدل سازد.
اما نکتهی حائز اهمیت مسیری است که خالق یک اثر هنری از نقطهی ناآگاهی و بَعدتر حیرت و پس از آن آگاهی مطلق و در نهایت خلق اثر طی میکند.
فرد آن هنگام که در ابتدای امر هیچ نمیداند و هیچ تصویری در ذهن شکل نگرفته، در آسودگی به سر میبرد. کم کم تصاویر و الهامات به ذهن رسوخ میکنند و وجود او را در بر میگیرند. همه چیز از همین جا آغاز می شود. از همین نقطه. از لحظه حضور تصاویر در ذهن و ایجاد ارتباطی درونی و روحی میان آن تصاویر و آفریننده اثر. هرچه این ارتباط تنگاتنگتر و عمیقتر میشود، امکان جدایی فاعل شناسا و آُبژه از دست میرود و رنجی عمیق او را در بر میگیرد تا به لحظهی آبستن و خلق نزدیک شود و همچون کودکی نامشروع آن را از خود جدا سازد و در برابر دیدگان دیگرانی که او را در این مدت به نظاره نشستهاند، به نمایش بگذارد. آن زمان است که میتواند همچون مادری که تازه از درد ۹ ماهه فارغ شده، آسوده بر روی تخت دراز کشیده و از پنجره به تلألوی نوری بنگرد که ادامهی خود را بر روی دیوار پهن میکند. درست همانند آنچه که برای امین با بازی شهاب حسینی آهنگساز بهظاهر دور افتاده از سرچشمهی خلاقیتاش، در «پرسه در مه» به نویسندگی و کارگردانی بهرام توکلی رخ داده است.
هربرت رید معتقد بود که تنها آهنگساز است که در آزادی کامل میتواند از ضمیر ناخودآگاه خویش اثری پدید آورد. اما همین آزادی در خلق اثر آن هم از ضمیر خویشتنِ خویش، پاشنه آشیل امین میشود. امین در رنج زایش به سر میبرد. او آنقدر به آنچه که در درونش میگذرد نزدیک و یکی شده که فرسنگها از همسرش رویا (لیلا حاتمی) و دنیای واقعی فاصله گرفته است. او در هنگامهی انتخاب میان واقعیت و حقیقت، جانب حقیقت را گرفته است. حقیقیتی درونی که تا حدودی از آن آگاهی دارد ولی قدرت بیان و ابرازش را ندارد، چون سرچشمهی الهامش خشکیده و هنرش به کمکش نمیآید تا آگاهی از این حقیقت او را به ورطهی مرگ نکشاند.
ما امین را از جایی میبینیم که در کما به سر میبرد و منتظر از راه رسیدن مرگ است. امین در آیندهای است که خود را در گذشتهاش جا گذاشته، به همین سبب مخاطب را مجبور میکند تا همراه او به گذشته قدم بگذارد تا در آن روزها و ساعات مجالی برای یافتن دوباره خود بیابد.
توکلی از آن روی که روایت اکنون فیلمش را در آینده قرار داده، ناگزیر است که به واسطهی فلاش بکها (تقریباً تمام فیلم در گذشته و این فلاش بکهای سیال گون به تصویر کشیده میشود) راوی داستان زندگی امین باشد. او با استفاده از سرعت شاتر پایین دوربین به جهت آنکه مدام میخواهد به مخاطب یادآوری سازد که ما در ذهن امین هستیم و از طریق افکار او امکان پا گذاشتن به این روزها و رخدادها را داشتهایم، تصاویر را کشدار و مهآلود کرده است تا بر این نکته صحه بگذارد که مرز میان خیال و واقعیت آنقدر باریک است که گاهی نمیتوان آنها را به درستی تشخیص داد. به همین جهت توکلی در روایت خود به صورت مستمر به یک رخداد باز میگردد چراکه در هر بازگشت از لایهی جدیدی پرده برمیدارد و اطلاعات بیشتری را به مخاطب عرضه میکند. البته یکی از نقصهای کار توکلی در این بازگشتهای مکرر حضور صدای امین است که تلاش میکند همه چیز را خود به مخاطب بگوید، امری که اگر از طریق تصاویر شکل میگرفت بر غنای فیلم میافزود.
به گمان نگارنده اوج فیلم توکلی از دقیقهی ۳۶ الی ۳۹ فیلم رخ میدهد. جایی که امین به صورت پراکنده نتها را بر روی دیوار ثبت میکند. همان نتهایی که استاد (مسعود رایگان) در دقیقهی ۵۶ ارتباط معنایی و آوایی میان آنها را مییابد و با پیانوی شخصیاش قصد نواختن آنها را دارد. امری که میتواست با پرداخت درست و تأمل بیشتر، امکانات بیشتری را به فیلم بیفزاید.
نقطهی قوت فیلم را میتوان در پرداخت درست شخصیت امین، در لحظات تنهایی، انزوا و رنج و عذاب روحی که در آن به سر میبرد، دانست. البته نباید بازی شهاب حسینی را نیز نادیده گرفت. پرش نگاه و حرکت مردمک هنگام صحبت کردن، درگیریهای ذهنی امین، خشم از خود و آدمها همگی به وضوح در بازی او نمایان است.
لیلا حاتمی نیز در مقام زنی مستأصل که هم عاشق است و هم خسته از آنچه که به سرش آمده خود را مدام به در و دیار میکوبد تا شاید مفری از آن بیابد، تا حدودی نمره قابل قبولی میگیرد. البته نباید فراموش کنیم که توکلی در کسوت نویسنده تمام تمرکزش بر روی امین و رنجی است که او میبرد و همین نکته سبب شده است که از دیگر جنبههای داستانش باز بماند.
«پرسه در مه» گرچه از «پابرهنه در بهشت» چند قدم جلوتر است، اما به پای «اینجا بدون من» نمیرسد. شاید بتوان به ضرس قاطع گفت که توکلی دیگر در هیچ یک از فیلمهایش نتوانست خود را هم سنگ «اینجا بدون من» قرار دهد، چرا که یا درگیر گیشه شد یا از فلسفهی ذهنی آن روزهایش فاصله گرفت و یا درگیر فرمهای جذابی شد که رگههایی از آن را میتوان در «پرسه در مه» دید.