مجله نماوا، رضا صائمی
بیش از سی سال از ساخت «ردپای گرگ» میگذرد، اما همچنان مناقشه بر سر این فیلم مسعود کیمیایی بین مخالفان و موافقان وجود دارد. عدهای آن را یکی از بهترین فیلمهای او بعد از انقلاب میدانند و برخی به خلاف آن فکر میکنند و بیتناسب با روح و کالبد زمانه که گواهش را از جمله در حضور قهرمان قصه با اسب در میدان فردوسی میدانند. اما فارغ از این مناقشات رد سینمای کیمیایی و مولفههایش در «رد پای گرگ» پررنگ است و شاید همین است که علاقهمندان سینمای او در حد یک فیلم کالت با آن مواجه میشوند.
قهرمان قصه فردی به اسم رضا (فرامرز قریبیان) است که سه روز پیش از عروسی با طلعت (گلچهره سجادیه) به زندان افتاده بود و پس از بیست سال از زندان آزاد میشود. او به سراغ طلعت که خیاطی میکند میرود که در مییابد صادق خان (منوچهر حامدی) دوست دورهی جوانیاش مسبب زندان رفتن او بوده است. از همین روایت قصه روی کاغذ هم میتوان مولفههای سینمای کیمیایی ذیل گفتمان رفاقت را تشخیص داد و صورتبندی کرد. البته در اینجا قهرمان فیلم برخلاف قهرمان فیلمهای پیش از انقلاب او مثل سید و قدرت «گوزنها» یا «قیصر» که روحیهی تهاجمی و عصیانگری داشتند، رضا قهرمانیست که گویا به واسطه شرایط اجتماعی متفاوت، درونی و محافظه کارتر است. از این حیث رضا به شیر بییال و دمی بدل میشود که آسیبپذیر است و ضربه میخورد. شاید ترسیم همین قهرمان منفعل و دست به عصاست که موجب شده برخی، حتی علاقهمندان سینمای کیمیایی که همواره قهرمانهای کنشگر او را تحسین میکردند توی ذوقشان بخورد و این قهرمان را برنتابند و نپسندند. قهرمانی که در ذهن مخاطبان کیمیایی دافعهبرانگیز به نظر میرسد، اما گویا کیمیایی تلاش کرده تا وفادار به رئالیسم اجتماعی درام خود باشد و در خوانشی جامعهشناختی اتفاقا نشان دهد که چگونه روحیه یک قهرمان عاصی میتواند در ساختار مسدود اجتماعی، قالب از اقتدار تهی کند و به انفعالی ناخواسته تن بدهد. رضا شاید با ارجاع با الگوهای پیشین قهرمانهای کیمیایی کسالتبار به نظر برسد، اما همچنان پابند و وفادار به رفاقت و شرافت است و پای آن میایستد. ایستادن در شرایطی که به قول چاقو فروش نابینای فیلم: «حرف اولو پول میزنه نه رفاقت و غیرت»
رضا به مثابه قهرمان قصه میکوشد تا در برابر شرایط موجود مقاومت کند و به ابتذال و اجبار آن تن ندهد. چهره و جنس بازی فرامرز قریبیان که همواره جدیت و صلابت در چشمها و نگاهش وجود دارد به این کاراکتر جان میبخشد و باورپذیرش میکند. همان شمایل حضورش با اسب در شهر که مورد نقد برخی قرار گرفته بود یکی از ماندگارترین قابهای سینمای ایران شده که جذابیت و جاذبه بازیگر و نقش و صلابت آن صحنه را در حافظه سینمایی برمیسازد و تداعی میکند. قهرمانی که زخمی رفاقت است و با آنکه صادقانه پای رفاقتش میماند اما تیر خیانت بر پیکر اعتمادش میخورد و زخمیاش میکند.
«ردپای گرگ» را باید یکی از شهریترین فیلمهای مسعود کیمیایی دانست که هم بافت جغرافیایی تهران را به تصویر میکشد و هم سویههای اجتماعی آن را به نمایش میگذارد. شهری بیرحم و خشن که معصومیت خود را از دست داده و دچار از خودبیگانگی شده. تصاویر مه آلود و چرک از فضای شهری تاکیدی بر همین معناست. جلوه این فروپاشی اخلاقی در کلانشهر را در همان ابتدای ورود رضا به تهران میتوان شاهد بود. اول از همه دعوایی که در آن چند نفر به جان یک نفر افتادهاند و فرد مضروب التماس میکند که: «آخه چند نفر به یه نفر»؟ و پس از آن راننده بینوایی که با یک موتور تصادف کرده و باعث مرگ چهار – پنج نفر شده است. جهانی که برای رضا به شدت بیگانه و خصمانه است و در آن احساس غربیگی میکند. با این همه رضا همچنان همان مردی است که بوده و در ظلمت شهر استحاله نمیشود. در جایی از فیلم به صادق خان میگوید: «نه من دیگه اون رضام، نه زمونه دیگه اون وقتاست». اما با همه انفعال و درخودفرورفتگی، او در رفاقت و غیرت و راستی همان رضاست که تن به جبر زمانه نداده است. او در برابر خیانت صادق خان میایستد و او را از پا در میآورد و پشت طلعت میایستد. طلعت با بازی گلچهره سجادیه که درخشش او را در «دندان مار» هم دیده بودیم یکی از امتیازهای مهم فیلم است. او یک شخصیت ماندگار زن در فیلمهای مردانه کیمیایی است.