مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
یکی از مهم ترین کارویژههای سینما در هر کشوری فرای همه جنبههای تبلیغاتی و ایدئولوژیک آن، معماری روایتی درست از زیست اجتماعی است. این تعریف از سینما که آن را از یک صنعت صرفا هنری و سرگرمیساز جدا میکند و وجههای آموزشی و پرورشی نیز به آن میبخشد طی سالهای متمادی به عنوان اصلی لایتغیر پذیرفته شد اما به نظر میرسد این جایگاه مطلوب اجتماعی تاحدودی سست شده و کمتر فیلمی در میان جامعه بازخوردی به مانند دهههای پیشین مییابد.
ارزیابی دلایل این گسست از اهداف این مطلب نیست، اما میتوان به سیاق جمله «سینما آینهای از جامعه است»، به نتیجه گیری روشنی از دلایل جدایی سینما از جامعه رسید. از این منظر آنچه وضعیت امروز سینمای کمدی و فانتزی ایران را به بیماری در حال احتضار شبیه کرده رسوخ تفکری سطحی و سست در عرصه فیلمسازی است که تنها به گیشه و کسب سود میاندیشد.
همین رویکرد سبب شده تا کارگردانان به جای انتخاب سناریوهایی که در تطبیق با زیست اجتماعی و موجد نشاط و شادمانی است به بازتولید روایتهایی روی آورند که نگاه اجتماعی ندارند و شخصیتهایشان دور از پایگاههای اجتماعی غالب و نیاز مخاطب به خنده شکل گرفته است.
در این مطلب و بیتوجه به خیمه شببازیهای کنونی که به اسم فیلم سینمایی کمدی در حال اکران هستند نگاهی به گذشته غنی ژانر کمدی در سینمای ایران میاندازم و ۱۰ فیلم جذاب، دارای هویت درون متنی و ساختاری و در نهایت همسو با زبان زمانه را معرفی میکنم.
پیش از این، تحلیلهای جامعی از نگارنده درباره شخصیتپردازی و شاخصهای فرمی و محتوایی فیلمهای «اجاره نشینها» رتبه اول فیلمهای کمدی، «مارمولک» رتبه سوم فیلمهای کمدی، «مرد عوضی» رتبه ششم فیلمهای کمدی و «دیگه چه خبر» رتبه هفتم فیلمهای کمدی در مجله نماوا منتشر شده است که برای طراوت بخشی به مطلب فعلی و ارائه تحلیلهایی پیرامون دیگر فیلمهای مهم کمدی از بازتحلیل و توجه به رتبه آنها چشمپوشی شد. برهمین اساس رتبهبندی فعلی فیلمها را بدون آن ۴ فیلم مهم لحاظ و برای پرهیز از طولانی شدن مطلب صرفا به برخی از فیلم های فانتزی و کمدی اشاره کردم.
۱۰/ «دزد عروسکها»: داستان گویی به روش کلاسیک
«دزد عروسک ها» به کارگردانی محمدرضا هنرمند از مهمترین تلاشهای سینمای ایران در اتخاذ رویکردی فانتزی برای داستانگویی به روش کلاسیک است که در شخصیتپردازیهایش و نیز نوع گریم نقشها هم ردپای توجه به داستانهای افسانهای مانند «رابین هود» و «جادوگر شهر اوز» مشاهده میشود.
این فیلم در سینمای دهه ۶۰ یک اتفاق مهم در داستانگویی محسوب میشد و رویکرد فانتزی آن به شخصیتها سبب میشد تا مخاطبان با هر شخصیت ارتباطی مناسب برقرار کنند. برای مثال تلقی مخاطبان از شخصیت خورخور با بازی ابراهیم آبادی، عجوزه با بازی آزیتا حاجیان و گنجو با بازی اکبر عبدی برمبنای قصههای کلاسیک بازتعریف میشد. چنانکه خورخور در مطابقت با داروغه بدطینت و مشهور انیمیشن «رابین هود» قرار میگرفت و حتی نوع گریم و پوشش او و نیز سکانس معرفیاش به مخاطبان به روایت کارتونی از شخصیت داروغه نزدیک بود.
از سوی دیگر «عجوزه» کاملا از حیث گریم و پوشش در تطبیق با «جادوگر شهر اوز» قرار میگیرد یا شخصیت گنجو در این فیلم از حیث بدمنی و پلیدی درونی همسو با مولفههای روانشناختی مناسب برای گروه سنی کودک تعریف شده است؛ بدین معنا که گنجو در عین چهره ترسناکی که دارد بیشتر بچه غولی با رفتارهای شتابزده و بیحساب و کتاب است و در حالی که خودش این تلقی را دارد که نقشههایش ردخور ندارد، اما چه آدمهای درون فیلم و چه مخاطبان، صرفا او را یک ملنگ خندهدار میبینند.
۹/ «قاعده بازی»: شوخی با ژانر
«قاعده بازی» ساخته «احمدرضا معتمدی» از مهم ترین فیلم های کمدی ساخته شده است که ارزش های خود را نه در جذب مخاطبان یا فروش بالا بلکه در طراحی شوخی هایش می نمایاند. به واقع این فیلم که در کلیت ساختارش در زیررده کمدی فارس می گنجد اما گوشه چشمی هم به دیگر زیرشاخه های کمدی از جمله اسکروبال، اسلپ استیک و پارودی از یکسو و نگرشی به تاریخ سینمای کلاسیک از سوی دیگر داشته است. فیلم به دلیل نگرش فیلسوفانه و اندیشمندانه به ژانر کمدی اگرچه در زمان اکران بازخورد مناسبی را از سوی مخاطبانش نگرفت اما با گذشت زمان و خروج ژانر کمدی از مسیر درست، ارزش هایش بیشتر شد و اکنون به عنوان فیلمی مطرح است که برای دو ساعت خنده می آفریند اما نه با لودگی و شوخی های دوپهلوی فرصت طلبانه بلکه با موقعیت هایی که برای طراحی و اجرایش فکر شده است.
۸/ «مومیایی ۳»: ما سعدی جان ملت هستیم
فیلم «مومیایی ۳» از مهمترین آثار کمدی ساخته شده در ۴۰ سال گذشته است. شوخینویسیها و موقعیتسازیهای کمیک در این فیلم همسو با روح زمان است و دیوارنویسی هوشمندانه در لوکیشن کلانتری ۷۷ با مضمون «ما سعدی جان ملت هستیم» از خلاقیت ذهنی فیلمساز و سناریست در ارائه فیلمی پیشرو و هجویهای تمام عیار و شبه کاریکاتوری از گفتمانسازیهای جاری در جامعه ایرانی در اواخر دهه ۷۰ حکایت دارد.
محمدرضا هنرمند کارگردان این فیلم متوجه فرصت طلایی فراروی خود بود و با انتخاب پرویز پرستویی برای ایفای نقش سروان قربانی به خوبی او را در مسیر شکلدهی به موقعیتهای کمدی هدایت کرد. پرستویی هم قلابهای مهندسی شده ذهن خلاقش را به درستی در محیط دراماتیک این نقش قرار داد و قدرتنمایی جدیدی را در کارنامه بازیگری خود به رخ کشید.
۷/ «سن پترزبورگ»: شارلاتان های خندان
کریم و فرشاد در فیلم «سن پترزبورگ» به کارگردانی بهروز افخمی نمادی از دو شارلاتان و خلافکار خُردهپا از دو طبقه اجتماعی متفاوت هستند که هر دو برای رسیدن به یک هدف یعنی پیدا کردن گنجی که متعلق به تزار روسیه است؛ با هم همدست شدهاند. همراهی و گاهی تقابل این دو شارلاتان که یکی خلافکاری سوسول و بالا شهری است (فرشاد با بازی پیمان قاسمخانی) و دیگری خلافکاری پایین شهری و سنتی (کریم با بازی محسن تنابنده)، منجر به خلق موقعیتهای کمدی میشود که میتوان ریشه آن را در اختلاف طبقاتی این دو شخصیت دید.
۶/ «مرد آفتابی»: قهرمانی در غربت
فیلم مرد آفتابی به کارگردانی همایون اسعدیان را میتوان تلاشی مناسب برای خلق یک قهرمان بومی در ژانر کمدی تحلیل کرد؛ موقعیتی که فیلم برای اکبر با بازی اکبر عبدی ایجاد میکند راستیآزمایی رفاقتش با حمید با هنرنمایی حمید جبلی است. چنین موقعیتی که تداعیگر شمایل آشنای بزن بهادرها و قهرمانان فیلمفارسیها و فیلمهای خیابانی بوده به خوبی جایگاه دراماتیک نقش اکبر را در فیلم نشان میدهد. به واقع عمل قهرمانانه او تابعی از تلقیاش از مفهوم رفاقت و دوستی است که سبب میشود تا پای جان برای رفیقش مایه بگذارد و در این راه از مشت خوردن تا سرحد مرگ هم نمیترسد.
چهره کبود، صورت خونین و ورم کرده و دیالوگهای احساسی اکبر پس از رقابت بوکس نشاندهنده ظهور قهرمانی تمام عیار در سینمای کمدی ایران در سالهای میانه دهه ۷۰ بود؛ قهرمانی از کوچه پس کوچههای تهران که در دل سرزمین آفتاب تابان، تندیس رفاقت خود را برای حمید از طلا میسازد و شمایلی یکه را از قهرمان ایرانی در غربت برجای میگذارد.
۵/ «تحفه هند»: دلال و محتکر تائب
«تحفه هند» به کارگردانی محمدرضا زهتابی فیلمی متعلق به دورانی مشخص است. یعنی برای پژوهشگران سینمایی که تلاش دارند تصویری نمادین از تحولات اقتصادی و اجتماعی جامعه دوران جنگ را مورد مطالعه قرار دهند، شخصیت حسن با بازی اکبر عبدی میتواند نمونه مطالعاتی مناسب و سادهای برای انتقال موضوع باشد.
این شخصیت، نمونهای مثالی از دگردیسی و تحول یک دلال و محتکر اقتصادی است که شیدای پول شده و بر موج اقتصاد ناآرام و ملتهب ناشی از جنگ سوار میشود تا از آب کره بگیرد، تکانی به زندگی خود بدهد و با دختر مورد علاقه خود ازدواج کند، اما در نهایت تلنگر دریافت پاسخ منفی از سوی دختر جوان به او سبب می شود تا به خود بیاید و جوهره درونی و وجودیاش را با همان صداقتها، عطوفتها و اخلاقگراییهای ملموس و مرسوم جامعه آن دوران صیقل دهد و از مسیر رفته بازگردد. بازگشتی به خود اصیل و بیآلایش کردن درون برای عبور از غبارهای برون.
حسن در وجه اول تداعیگر گونه شرور کهن الگوی هرمس است که با استفاده از موقعیت و فرصتشناسی که دارد دست به دزدی میزند و از ناتوانی مردم برای ثروتمند کردن خود استفاده میکند. دزدیدن سگ در پارک و استفاده از شرایط جنگی برای احتکار کالا و ثروتمند کردن خود دو اقدام قابل استناد حسن در فیلم «تحفه هند» است که میتوان آن را در تطبیق با این کهنالگو قرار داد.
۴/ «اخراجیها»: در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
با گذشت نزدیک به دو دهه از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق، فیلمی ساخته شد که مجدد از سوی مخاطبان ایرانی مورد استقبال قرار گرفت و پیوند دوبارهی سینما و جامعه را نوید داد. «اخراجیها» به کارگردانی مسعود دهنمکی مضمونی ایدئولوژیک مانند تقدس فرهنگ جبهه و تاثیرگذاری بالایش بر پالایش معرفتی افراد را دستمایه روایتی اخلاقی میکند و با رویکردی کمیک به تحول گروهی از اوباش جنوب شهر پس از حضور در جبههها میپردازد. رویکرد فیلم اگرچه ارشاد مستقیم است و به زیرشاخه کمدی فارس با تعدد شخصیت و موقعیتها پهلو میزند، اما به دلیل شوخیهای کف خیابانی و استایل نقشآفرینی برخی بازیگرانش به محبوبیتی غریب نزد مخاطبان رسید.
به واقع تلقی فیلمساز از شخصیتهای روایتش در سطح تیپ میماند با این وجود هنرنمایی اکبر عبدی، امین حیایی، ارژنگ امیرفضلی و کامبیز دیرباز نمایهای از شناخت درست این بازیگران از اندازه دراماتیک نقشهایشان است. برای مثال عبدی میتواند یک وردست لمپن جذاب را در قالب نقش بایرام گودرزی به مخاطبان بنمایاند یا حیایی در بازنمایی یک دزد خرده پا موفقیت مناسبی دارد، امیرفضلی هم در ارائه ویژگیهای یک معتاد موفق نشان میدهد. اما با وجود همه این موفقیتها، سوژه نسبتا جذاب و رویکرد رو و مستقیم، فیلم به نسبت دیگر آثار کمدی ماندگار از ساختاری قوی برخوردار نیست. به واقع محتوا بر فرم چیرگی دارد، اما چه باک وقتی مخاطبان ساختار نیمبند فیلم را به طنز جاری در موقعیتها و دیالوگها میبخشند.
۳/ «ضد گلوله»: تقدیر زنده ماندن
پس از موفقیت الگوی روایی شوخی با جبهه در دهههای ۷۰ و ۸۰ در دو فیلم «لیلی با من است» و «اخراجیها»، بار دیگر در ابتدای دهه ۹۰ فیلم «ضد گلوله» به کارگردانی مصطفی کیایی به شوخی با مناسبات جبهه پرداخت.
اگرچه این فیلم را میتوان دنبالهروی میراث برجای مانده از «لیلی با من است» دانست، اما شوخیهای فیلم تاحدودی نوآورانه و نگرش جاری در آن عملگرایانهتر است. بدین معنا که فیلم شوخیهای اصلی را براساس ویژگیهای شخصیت سلیم با بازی مهدی هاشمی طراحی میکند و تناقض موجود میان رویکرد او به عنوان تکثیرکننده نوارهای خوانندگان لسآنجلسی با آنچه در جبههها در جریان است را به مثابه یک اهرم قرار میدهد.
به واقع هر موقعیت کمیکی که در فیلم ایجاد میشود ناشی از همین تناقض است و سلیم با وجود آنکه به دلیل فرار از ماموران و آگاهی از توموری که در مغزش است راهی جبهه میشود تا خود را از خطر دور سازد و شاید این انتظار میرفت که از فرهنگ معنوی جاری در خاکریزها بهرهای بگیرد و رویکردهایش اصلاح شود، اما در یک غافلگیری روایی، با حفظ هویت فردی و همسو با تغییرات زمان، همچنان پس از بازگشت از جبهه خود واقعیاش را حفظ و تنها شکل کارش تغییر کرده است.
«ضد گلوله» در نگاههای امروزی نه در بازنمایی رستگاری معرفتی شخصیت سلیم به مانند آنچه در «لیلی با من است» وجود دارد، موفق است و نه جنس شوخیهایش به مانند «اخراجیها» کف خیابانی و دارای ظرفیت جذب حداکثری مخاطبان عام است با این وجود فیلمی که مصطفی کیایی ساخته، به دلیل طراحیهای درست در خلق موقعیتهای کمدی براساس اصل تضاد رویکرد همچنان تماشایی است و مخاطبانش را غافلگیر میکند به مانند همان سکانس بازیگوشانه پخش آهنگ معین از بلندگوهای جبهه.
۲/ «لیلی با من است»: ۵۰ قدم تا رستگاری
داستانهای ساده اجتماعی و روزمره از قابلیت خوبی برای تبدیل شدن به فیلم سینمایی برخوردارند. برهمین اساس اگر رویکرد به بازگویی آن داستان عامیانه برپایهای از مطایبه، کنایه، اغراق و شرح حال باشد تاثیر بیشتری روی احساس مخاطبان خواهد گذاشت.
«لیلی با من است» به کارگردانی کمال تبریزی روایت یکی از همین داستانهای عامیانه است؛ خوانشی از زندگی فیلمبرداری به نام صادق مشکینی با بازی پرویز پرستویی که فارغ از هیاهوی جنگ به زندگی خودش مشغول است. او فیلمبردار واحد پخش تلویزیون است که گاهی برای گذران امور به فیلمبرداری مجالس عروسی میپردازد. او خانهای نیمهکاره دارد که برای اتمام آن به هر دری میزند تا پولی جور کند حتی به مسجد محل میرود، اما با این پاسخ مواجه میشود که تا حالا در خط مقدم حضور داشته است؟
به نتیجه نرسیدن تلاشهای صادق برای جور کردن پول سرانجام مقاومت او را میشکند و ناگزیر به انجام کاری خلاف باورها و اصول اخلاقیاش میشود. او ناگزیر به تدوین فیلمی نامناسب میشود اما در بزنگاه حضور در دفتر تدوین، با دیدن نام الله روی گلدسته مسجد از آنجا بیرون میزند و گویی از همان لحظه خود را به خدا میسپارد.
این واسپاری خود به خدا که در کمال صداقت صورت میپذیرد در طول فیلم به یک کد و شناسه برای شخصیت صادق بدل میشود. او اهل ریا نیست و حتی وانمود کردنش به شجاعت و نمایش ارادت و عشق به خاکریز و جبهه را نیز با یک سادگی و راستی درونی انجام می دهد تا به نمادی مهم از رفاقت بین انسان و خدا بدل شود.
خدا نیز با رقم زدن موقعیتهایی، به صادق کمک میکند تا بیشتر به معرفت درک حق برسد و معنای سرسپردگی و بندگی را با تمام وجود درک کند. به واقع صادق بیآنکه بداند به جای دورشدن از خاکریز و خط مقدم، شتابان به سوی موقعیت رستگاری معرفتی خود میرود.
صادق به مانند ایکاروس آنقدر به خورشید نزدیک میشود که پروبال ترسهایش میریزد و میسوزد و ققنوس شجاعتش از خاکستر بالهای سوخته ترسها و تردیدهایش برمیخیزد و پس از هدف قرار دادن تانک دشمن و مجروح شدن خودش، به درک درستی از فرهنگ جهاد و کلیدواژههایش میرسد.
۱/ «آدم برفی»: سبیلهایم را پس بده
فیلمهای بسیاری با مضمون مهاجرت ساخته شدهاند که رویکردهایی نسبتا یکسان در نقد به مهاجرت را برای بیان جهانبینی خود برگزیدهاند. در این میان «آدم برفی» ساخته داود میرباقری در عین اینکه سوژه اصلی را تلاشهای عباس خاکپور برای رسیدن به آمریکا قرار میدهد، اما رویکرد را به سمت نقد مهاجرت نمیبرد. به واقع دلایل دل بریدگی عباس از وطن و کوششی که برای رفتن به سرزمین آرزوهایش آمریکا دارد، تا حدودی مبهم است، اما نکته مهم در این فیلم نه دلایل مهاجرت که زمینههای بازگشت به وطن است.
عباس در این فیلم آنچنان شیدای مهاجرت است که حاضر است برای رسیدن به آنجا هر نقابی را بر چهره بزند، اما وقتی پس از چند اقدام نافرجام و در حالتی سرخورده دو ایرانی (اسی دربدر و جواد کولی) را ملاقات میکند گویا روزنه جدیدی به رویش گشوده میشود. البته این رویا خیلی زود رنگ میبازد و پس از طرح چالش زنپوشی از سوی اسی دربدر، عباس مسیر خودش را میرود و حتی پیه تحقیر و کتک خوردن از سوی دلالان ملکی ترک و آواره شدن در استانبول را به جان میخرد، اما از هدفش دست نمیکشد.
آن تحقیر و آوارگی چنان درون عباس را میآزارد که وقتی در جلوی آینه به صورت خونی خود مینگرد در حالتی از استیصال، گونه و لبهای خود را با خونش قرمز میسازد تا هم به لحاظ درونی و هم از نظر بیرونی تداعیگری جدیدی از آخرین نقشپذیریاش در جلد یک زن را منعکس کند.
مجموعه کنشهای عباس خاکپور در همه سکانسهای فیلم «آدم برفی» نمایهای از درون بیریا و لطیف مردی زخمی از تلخیهای روزگار است که وقتی با زنپوشی تبدیل به درنا میشود آن لطافتها بیشتر رو میآید و آشناییاش با دنیا (آزیتا حاجیان) سبب میشود تا به زندگی جدیدی بیندیشد. او با دنیا بودن و زیستن در وطن را بر مهاجرت ارجح میداند و در دیالوگی غمگینانه از اسی دربدر میخواهد تا سبیلهایش را به او بازگرداند.
«آدم برفی» در نگاههای امروزی همچنان جذاب است و پیام وطن دوستانه آن حتی اکنون نیز هواخواهانی دارد؛ هواخواهانی که خاک وطن را سرمه چشم میکنند و زخم خوردن در وطن را سرمایهای میدانند برای بازیابی هویت خود.