مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
پارسا پیروزفر بازیگری جوان و چشم رنگی بود که در سال ۱۳۷۴ با ایفای نقش پارسا در سریال «در پناه تو» ساخته حمید لبخنده به شهرتی اجتماعی رسید و در سینما نیز با هنرنمایی در فیلم «ضیافت» ساخته مسعود کیمیایی توانست تا خود را بیش از پیش مطرح کند. اگرچه این بازیگر تا پیش از سال ۱۳۷۴ در دو فیلم «مجسمه» و «پری» نقشهای دانشجو و مرد زاهد را ایفا کرده بود، اما سال ۱۳۷۴ بزنگاهی طلایی برای او بود.
سینمای ایران با جوانی خوشچهره و با فیزیک بدنی مناسب مواجه شد که احساس را از طریق نگاه بهخوبی منتقل میکرد و برای ایفای هر نقشی در سینمای عامهپسند، فیلمهای منتقد با رویکرد اجتماعی و سیاسی، فیلمهایی با رویکرد عرفانی و نگرشهای ایدئولوژیک و در نهایت فیلمهای دختر پسری باب شده در دهه ۷۰ گزینهای مناسب به نظر میرسید.
چنین ظرفیتی سبب شد تا او به انتخاب اول بسیاری از عاشقانهسازهای سینما و تلویزیون از یکسو و به گزینهای مطمئن برای ایفای نقشهای سخت در فیلمهای جنگی از سوی دیگر بدل شود. اگرچه در میانه همین انتخابگریها او گوشه چشمی هم بر فیلمهایی با رویکرد سیاسی و اجتماعی داشت تا در خط سیری استاندارد مسیر بازیگری خود را بهدور از حاشیهها و تبلیغات پرآبورنگ اطراف سلبریتیها بهپیش براند. به بهانه اکران آنلاین فیلم مجبوریم در سایت فیلم نماوا، همچنین حضور این بازیگر در نقش ابراهیم در فیلم در حال اکران «تی تی»، برخی از مهمترین نقشهای کارنامه بازیگری پیروزفر را بررسی کردهام با ذکر این نکته که با وجود اهمیت بسیار زیاد برخی از نقشها در کارنامه این بازیگر مانند حضورهایش در «نقاب»، «مهمان مامان»، «سفر سبز»، «در چشم باد» و «در قلب من»، ترجیح دادم تا فهرستی از نقشهای کمتر تحلیل شده این بازیگر را بررسی کنم.
۸/ سعید مسرور – «دختران انتظار»: جوانمرد بدهکار
فیلم سینمایی «دختران انتظار» ساخته رحمان رضایی عاشقانهای متفاوت در دهه ۷۰ بود. پیرنگ روایت مضمون آشنای بدهکاری مالی بود که دو دانشجوی جوان را در یک مسیر قرار میداد و به عقد صوری آن دو برای دریافت وام ازدواج دانشجویی میانجامید. سعید مسرور دانشجوی رشته پزشکی و روشنک دلجو دانشجوی پرستاری (با بازی نیکی کریمی) دو جوان بدهکاری بودند که سرنوشت بهناچار آنها را در مسیر هم قرار داد.
فیلم «دختران انتظار» از انتقال بدن بیحال روشنک به بخش سیسییو و فراخواندن سعید بهعنوان دکتر کشیک به بالای سر او آغاز میشود. در همین دقایق اولیه پیروزفر موفق میشود تا بُهت، استرس، اندوه و شرم شخصیت سعید از مشاهده روشنک در آن حالت را فقط از طریق صورت و نوع نگاه برای مخاطبان جا بیندازد.
همین آشنایی اولیه با سعید کار خودش را میکند و مخاطبان را به تماشای فیلم راغب میسازد. پس از سکانس اول که بهخوبی التهاب و اضطراب پیرامون شخصیتها را از طریق دیالوگها و نورپردازی صحنه برای مخاطبان ملموس میکند فیلم به ماهها پیش بازمیگردد و سعید را بهعنوان دانشجویی ممتاز مینمایاند که اگرچه در تحصیل خود حتی تردید ترک تحصیل را به دلیل شرایط مالی نیز تجربه کرده اما با استقراض ۲ هزار دلار از آقای سام و نیز دریافت حق الارث خود توانسته تا قدری شرایط را بهبود دهد.
البته شرایط مالی سعید به دلیل تلاطم ارز مانند دریایی همیشه مواج است و همین مسئله سبب میشود تا او بهمنظور باز پسدادن قرض خود به آقای سام مجبور به دستوپا زدنهایی بیفایده شود، اما با وجود همه گرفتاریهای مالی و پیشنهاداتی که برای فروش دارو در بازار آزاد، اغوای او از سوی دو پسر یک پیرمرد بستری در بیمارستان برای دریافت چک پول ۱۰۰ هزارتومانی در ازای دادن اجازه برداشتن اثر انگشت پیرمرد و حتی معامله صوری در بازار فرش به او میشود او هیچکدام را به سرانجام نمیرساند و در نهایت مجبور به دریافت وام ازدواج دانشجویی میشود و در این راه او ناگزیر از عقد صوری با روشنک است.
فیلم در کنار التهابات اقتصادی، به اضطرابهای عشق نیز ورود میکند و در عین نمایش ارتباط سعید و روشنک که بهمرور نزدیکتر شده و جوانههای عشق از آن بیرون میزند به سختیهای مسیر عشق نیز گریزی میزند.
سفتههای سعید که بابت دریافت دلار نزد آقای سام است به اجرا گذاشته میشود تا این جوانمرد که به دلیل روشنک به هر دری زده تا مشکل مالی او را حل کند خود در چاهی عمیق از بدهی مالی گیر بیفتد و برای خروج از بحران، ناگزیر به ازدواج تحمیلی با شراره دختر آقای سام میشود.
این اقدام منجر به بروز فرجامی تلخ برای روشنک میشود. سکانس پایانی «دختران انتظار» همچنان پس از بیش از دو دهه از اکران این فیلم گزندگی ارتباطات انسانی در جامعهای گیر افتاده در بنبست مناسبات مالی و اصالت فایده بهدور از ملاحظات اخلاقی را نشان میدهد.
۷/ اینجانب – «عروس خوشقدم»: کاریکاتوری از نوکیسهها
اینجانب در فیلم «عروس خوشقدم» ساخته کاظم راستگفتار نمادی از همه شخصیتهای تازه به دوران رسیدهای است که تلاطم اقتصاد و بازار آنها را به نان و نوایی رسانده و از هویت اصلی جدا کرده است. تازه به دوران رسیدهها و نوکیسههایی که نه منش درستی دارند و نه شخصیت آنها بهاندازه رشد مالی و طبقاتی که داشتهاند قد کشیده است.
بهواقع اینجانب، مانند یک پیک وسوسهگر است که به نزد فرزاد میآید و روی میل ثروت افزایی او مانور میدهد تا با کشاندن فرزاد بهسوی خود بتواند ثروتی به هم بزند و روی دریای پول موجسواری کند. ماهیت شخصیت اینجانب مانند یک دلال و واسطه معاملات است که سرمایهدار کارآفرین را به آمران پشت پرده وصل میکرد و از این واسطهگری برای خودش کلاهی میدوخت.
البته به دلیل روایت کمدی فانتزی فیلم «عروس خوشقدم»، شخصیت اینجانب نیز در سطح یک کاریکاتور از دلالان نزول یافته است اگرچه پیروزفر بهخوبی در همین لایه کاریکاتوری نیز رد نگاه خود را باقی گذاشته و بازی بهجا و استانداردی را از خود نشان داده است.
۶/ قاسم – «اعتراض»: مرد تنها
قاسم در فیلم «اعتراض» ساخته مسعود کیمیایی یک جوان با پرسشهای بیشمار درباره سیاست، جنگ، عدالت و گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی است. او تنها و از درون فسرده است و این پریشانی و سردرگمی زمانی که پس از مدتها تفحص، کیسهای سفید را بهعنوان پیکر برادر شهیدش به او دادهاند تشدید شده و به همین دلیل در انزوایی خودخواسته فرورفته و در دام اعتیاد گرفتار آمده است. قاسم شمایل فردی را تداعیگر است که دست از زندگی شسته و امیدی به آینده ندارد. درعینحال او نمایندهای از نسل جوانان پساجنگ است که اگرچه جبهه نرفتهاند، اما در متن جنگ زیستهاند و زندگیشان از آسیب جنگ دور نمانده است.
۵/ یحیی – «مرسدس»: رفاقت در مستی و راستی
شخصیت یحیی در فیلم «مرسدس» ساخته مسعود کیمیایی یک جوان هنرمند است که از پیشپردهخوانی و اجرای تئاتر خیابانی تا ترانه سرایی، نویسندگی و بازیگری را تجربه کرده و بهنوعی در حال مشق رزم در هنرهای هفتگانه است. شمایل او بیش از این موارد در قاموسی از رفاقت تا پای جان بازتعریف میشود و او را بهمانند رفیقی هم پیاله میسازد که در مستی و راستی از همراهی با رفقایش دست نمیکشد.
۴/ پارسا – «در پناه تو»: شور و شَرَر
جوان پر شروشور دانشکده که لحن و نگاهش، هم کنایه داشت و هم مهربانی اما وقتی به مریم افشار میرسید کلاس متفاوت و دیگری از شخصیت خود را در قالبی از نگاه و لحن موقر رو میکرد، همچنان از متفاوتترین نقشهای کارنامه پیروزفر است.
پارسا از آن دست جوانهایی است که در نگاهی سطحی و کلیشهای از سوی دیگران بچه خوشتیپ، بیغم و مامانی دانسته میشد اما بهواقع کوه درد بود. دردی که از خانوادهای نابسامان میآمد. پیروزفر هم در نمایش شیطنت شخصیت پارسا موفق بود و هم توانست تلخی و غم درونی او را بهدرستی برای مخاطبان جا بیندازد. درعینحال پیروزفر موفق شد تا وقار و ادب پارسا را در کنار تلخزبانیها، کنایهگوییها و حسرتهای درونیاش بهاندازه به مخاطبان نشان دهد.
۳/ عَبِد – «ضیافت»: آزاد از قیود
در حلقه جوانانی که در آخرین روز از پایان دوره دبیرستان کنار هم راه میروند و سخن میگویند، عَبِد متفاوت جلوه میکند. او میخندد، شوخطبعی میکند، به قول خودش لودگی و مسخرهبازی درمیآورد و در میان آن جمع سنگین و رنگین بهمانند وصلهای ناجور میماند با این وجود آنقدر جذاب و بامعرفت است که همه از بودن در کنارش لذت میبرند. بهنوعی او شبیه بهلولی در میان آن جمع است که خط توازن میان اندوه و شادی را برقرار و حلقه رفاقت جمع را محکمتر میسازد.
۲/ کاوه – «اشک سرما»: آزمون عشق در میدان مین
درونیترین نقش کارنامه بازیگری پیروزفر به یک شمایلشکنی ناب از او منجر شد. جوان پرآشوب و چشم رنگی دیروز که با نگاه عشق میخرید و با بیان عشق میساخت این بار باید همسو با اتمسفر سرد و لوکیشن برفی محیط، انجماد و سرسختی درونی یک افسر ورزیده تجسس مین را بهخوبی قابلباور میساخت.
او بهقدری در کارش ورزیده است که وقتی به آن شهر مرزی میرسد گروههای مخالف تلاش میکنند تا با بهرهبردن از روناک، تمرکز او را بر هم بزنند و عملیات مینیابی و مینروبی او را دچار اختلال سازند. با وجود همه تلاشها، روناک و کاوه بهمرور به هم نزدیک شده و روناک با نواری رنگی مسیر مینهای کاشته شده را برای او مشخص میسازد با این وجود گروههای مخالف که از مدتی پیش به روناک شک کردهاند مسیر کاشت مینها را عوض کردهاند تا فرجام غمبار مرگ کاوه و روناک، پایان تلخ یکی از عاشقانههای متفاوت سینمای ایران را رقم زند.
۱/ فرهاد هرندی – «شیدا»: نبض عشق نمیایستد
تک پسر خانوادهای بازاری که شمایل اولیهاش در فیلم به بچههای نُنُر شباهت داشت وقتی به خدمت میرود و بهعنوان پیک به جبهه تردد میکند مورد اصابت ترکشهای سمی حاصل از شلیک خمپارهای دشمن قرار میگیرد و در بیمارستانی صحرایی بستری میشود.
آشنایی فرهاد با شیدا فاطمی، پرستاری که با خواندن آیات قرآن سبب آرامش او میشود نقطه عطفی مهم در زندگی فرهاد است و فرهاد که به دلیل عمل چشمهایش نتوانسته چهره شیدا را ببیند پس از مرخص شدن از بیمارستان صحرایی در جستوجوی او به هر سو روانه میشود.
تنها راه ارتباطی او با شیدا صدایی بوده که هر شب در بیمارستان به او آرامش میداده و بازگشت او به زندگی عادی پس از جنگ سبب دوری از شیدا میشود و تلاشهای فرهاد و مادرش برای پیداکردن پرستارِ شبی که با صدایش معجزه میکرد به سرانجامی نمیرسد تا نبض زندگی برای فرهاد کندتر بزند.
وخیم شدن شرایط جسمی فرهاد به دلیل باقیماندن مواد سمی در بدنش بهمرور او را ناتوان کرده و در بستر مرگ میافتد و در لحظاتی که دیگر نبض فرهاد نمیزند شیدا از راه میرسد و با خواندن آیاتی از قرآن، فرهاد را به زندگی بازمیگرداند.
پیروزفر در شرایطی که چشمهای خود را بهعنوان ظرفیت اصلیاش در بازتاب احساسات در بسیاری از دقایق این فیلم در اختیار نداشت این بار از مجرای شنیدن، قدرت بازی احساسی خود را نمایان کرد.