مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. «جنگ جهانی سوم» پیش از آنکه فیلمی از سینمای ایران باشد یا تولیدی از «نماوا» یا پخششده از «شایستهفیلم» یا فیلمی که پس از نمایش در بخش افقهای جشنواره فیلم ونیز، تماشاگران ۷ دقیقه برایش دست زدند یا برنده بهترین فیلم همین بخش جشنواره فیلم ونیز یا افتخار بزرگ بازیگری برای محسن تنابنده که برنده بهترین بازیگر مرد این جشنواره شد یا هر چیز، هر افتخار با هر اسمی، فیلمیست در کارنامه هومن سیدی به عنوان کارگردان؛ فیلمی که انتظار میرفت پس از ساخت و موفقیت اولین فیلماش در جایگاه کارگردان یعنی «آفریقا» ساخته شود [منظورم نه با همین داستان یا بازیگران، بلکه با چنین موفقیتی] اما با ساخت سه فیلم «سیزده»، «اعترافات ذهن خطرناک من» و «خشم و هیاهو»، به نظر میرسید که سیدی به رغم دستیافتن به سکانسهای درخشان، هنوز در دستیابی به مجموعهای همگون و ساختارمند، اگر نگوییم ناموفق، لااقل مردد است. «مغزهای کوچک زنگزده» دقیقاً همان فیلمی بود که بعد از ساخت «آفریقا» انتظارش را داشتیم با این همه به دلایل مختلف نتوانست به جایگاه برونمرزیای که انتظارش میرفت، دست یابد شاید به خاطر وامداریاش به رویکردهای سینمای مدرن امریکای جنوبی بود [خیلیها نوشتند که فضای فیلم شبیه ایران نیست در حالی که واقعاً همین فضای بومی خودمان بود و شاکیانِ فیلم، ریتم تند و ضربههای روایی و کارکرد دوربین را با «صحنهگردانی و مکان و فرهنگ و بومیگرایی» یکی گرفته بودند که اگر چنین بود باید بخش اعظم آثار بیضایی را هم «غیربومی» ارزیابی میکردیم!] به هر حال رسیدیم به «جنگ جهانی سوم» که به گمان من به اندازه فیلم قبلی تکاندهنده نیست [ریتم آرامی دارد، ضربههای رواییاش در حد فیلم پیشین نیست و در هر صحنه هم تماشاگر را شوکه نمیکند] اما در مقایسه با سه فیلم بعد از «آفریقا»، از انسجام برخوردار است و «ایده»ی بزرگتری را برای عرضه دارد؛ در مقیاسِ بازیگری هم، سعی شده شبیه «مستند» به نظر برسد حتی «محسن تنابنده» هم سعی میکند «نابازیگر» به نظر برسد و از این نظر، سیدی باز وامدار سینمای منطقهای دیگر در جهان است: سینمای اروپای شرقی سابق. انتخاب فضای بومی گیلان [که زادگاه کارگردان است] این شباهت را کامل کرده است ولی دستش را باز گذاشته که با آشنایی کامل او با فضا و زبان، «ایرانی بودن فیلم» بیشتر به رُخ کشیده شود و احتمالاً سیدی بعد از فیلم پنجماش آموخته که چگونه میتوان جلوی انتقاد شاکیانِ احتمالی را گرفت!
دو. فیلم از آن دسته آثاریست که آدم انتظار دارد در سینمای پس از جنگ دوم جهانی لهستان شاهدش باشد «ایده»اش آن قدر بزرگ است که اگر آندری وایدا فیلمی با این «ایده» ساخته بود اصلاً تعجب نمیکردم! [البته اشتباه نشود! منظورم این نیست که وایدا با همین «اجرا»، فیلم را میساخت!] از یک نظر، «جنگ جهانی سوم» سیدی، شبیه «تایتانیک» جیمز کامرون است! تعجب کردید؟! تعجب نکنید! «تایتانیک»، محافظهکارانهترین فیلم کامرون بود فیلمی که برای رسیدن به جلبِ نظرِ مخاطبان و پرهیز از هر احتمالِ شکستی، کارگرداناش کاملاً دست به عصا پیش رفته بود تا بتواند به موفقیتی بزرگ در گیشه و البته افکار عمومی دست پیدا کند. «جنگ جهانی سوم» به رغمِ ریتم آرام و داستانی که مرتبط است با ساخت فیلمی درباره جنگ دوم جهانی، اولین فیلمِ غیرِروشنفکرانهی سیدیست که قرار نیست مخاطبان خاص را هدف قرار دهد؛ این فیلم، اثری برای مخاطبان عام است و برای رسیدن به چنین هدفی، سیدی مثل کامرون، از خیلی از ایدهآلهای خود در این فیلم چشمپوشی کرده است. [باز هم متذکر میشوم که اشتباه نشود! در ایران، معمولاً ساختن فیلم برای مخاطب عام، به معنای ساخت فیلم در چارچوب «سینمای بدنه» است؛ این فیلم سیدی ابداً ربطی به «سینمای بدنه» ندارد.]
سه. بعید میدانم کارکرد «زبان گیلکی» را که در فیلم شاهدیم، از پیش در فیلمنامه طراحی شده باشد [تأثیر شگفتآور این «زبان» در فیلم که به «بومیسازی» آن بسیار کمک کرده، گرچه همانند «باشو»ی بیضایی، دیالوگهای اصلی را پوشش نمیدهد اما احتمالاً بعد از «باشو» مؤثرترین کاربرد «زبان گیلکی» در دیالوگهای سینمای ایران است] به نظر میرسد که سیدی، در سکانسهای موردِ نظر، توانسته از «بداهه»های نابازیگران فیلم، هوشمندانه استفاده کند؛ دیالوگهای اینچنینی، به دیالوگنویسی رسمی در فیلمنامه، بافت و ساخت داده است. ترجیحِ من به عنوان «مخاطب خاص»، البته این بود که «تنابنده» هم گیلکی صحبت کند و شخصیت غریبه را بازی نکند اما این فیلم برای «مخاطب خاص» نیست! شاید سیدی به این نکته توجه داشته که ممکن است همان طوری که بومیکردن دیالوگهای «تنابنده» در سریال «پایتخت»، انتقاداتی را به دنبال داشت، گیلکی حرف زدن او هم بدل به پاشنه آشیل فیلم شود.
چهار. برخلافِ آنچه دوستان منتقد درباره این فیلم نوشتهاند و با رویکردهای «مخاطب خاص» به سراغاش رفتهاند و «ایدهی بزرگ»اش را به «نظرگاه روشنفکرانه» متصل کردهاند، «ایدهی بزرگ» این فیلم، «اجرایی روشنفکرانه» ندارد و کارگردان توانسته، یک «ایده» ساده و در عینِ حال بزرگ را که لااقل چهار دهه است [اگر به زبان گیلکی مسلط باشید] در هر گذر، قهوهخانه یا بازارهای محلی گیلان میشنوید، به زبان سینمایی غیرِروشنفکرانه بدل کند. این ایده، ساده است: «دیکتاتورها از آسمان به زمین نیامدهاند بلکه یکی از ما بودهاند که در موقعیتی ویژه، بدل به ضدِ خود شدهاند.» من اطلاع ندارم در جاهای دیگر ایران، چنین ایدهای بوده یا نبوده یا چقدر عمر داشته اما در گیلان، بیش از چهار دهه است که این ایده حتی در کلام و زبان کشاورزانی که گاه سواد خواندن و نوشتن را هم ندارند، جاریست و اصلاً بحثی روشنفکرانه نیست.
پنج. آیا دیکتاتوری جمعی، فرقی با دیکتاتوری فردی دارد؟ اگر هیتلر، قدرت را در آلمان به دست نمیگرفت، هر یک از مردم آلمان که از اهالی یک ابرقدرت جنگ جهانی اول به اهالی تحقیرشده و شکستخوردهی پس از آن بدل شده بودند، این توان را نداشتند که به شکل فردی یا جمعی، بدل به هیولاهایی شوند که هیتلر و فرمانبردارانِ او شدند؟ «جنگ جهانی سوم»، «بهانهی روایت»اش «هیتلر شدن» است که «بحثی عام» است و متفاوت است با «هیتلر شدگی» که «بحثی خاص» است. بگذارید روراست باشید و به دور از هر بحث روشنفکرانهای، مثل مردم عادی به این نتیجه برسیم که سلامِ ایدئولوژیک «های هیتلر!»، حالا در این وضعیت فعلی جهان بدل به «های همه!» شده است. این آن «ایدهی بزرگ» است که در جشنواره فیلم ونیز مورد توجه قرار گرفت؛ وگرنه، ایتالیا مهدِ بحثهای روشنفکرانه است و موفقیتِ سیدی، در بدل کردن چنین بحثی، به بحثی عام، دلیل موفقیتِ فیلماش در ونیز بود.