مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «جنگ جهانی سوم» یک درام روانکاوانه با تمرکز بر کاراکتری تحقیرشده است که جامهی یک نقش نمایشی را بر تن کرده و به خوانشی شخصی از نقش میرسد و یک تراژدی واقعی را رقم میزند.
هومن سیدی پس از تجربهگرایی در ساخت فیلم و سریال که منجر به خلق آثاری متفاوت از جریان اصلی شد؛ همچون «آفریقا»، «سیزده»، «اعترافات ذهن خطرناک من»، «خشم و هیاهو»، «مغزهای کوچک زنگزده» و «قورباغه»، در فیلم جدیدش گام به عرصهای متمایز گذاشته است.
پرداختن به کاراکترهای تحقیرشده و نادیده گرفته شده در مرکزیت درامی که مسیر سقوط شخصیت و بروز کنشی تعیین کننده، غیرقابل انتظار و انتحاری را به دنبال دارد و در واقع پاسخی به ظلم دیده یا نادیده است، نمونههای متعددی در سینمای جهان و ایران دارد.
«پرویز»، «پریدن از ارتفاع کم»، «دشمنان»، «درساژ» و «زغال» از نمونههای متأخر ایرانی هستند که هر یک خوانش خاص خود را از چنین شخصیتی در بحران دارند و به تراژدیهایی با حال و هوای متفاوت بدل میشوند.
این بار هومن سیدی در همکاری با آزاد جعفریان و آرین وزیر دفتری برای نگارش فیلمنامه، کاراکتر تک افتاده شکیب (محسن تنابنده) را از طبقه کارگر و طردشده جامعه انتخاب کرده که ماهیتش با فقدان و از دست دادن بنا شده است.
او همسر و فرزندش را در زلزله از دست داده و حتی اجازه ندارد سر مزارشان برود، شغل و خانه ثابتی ندارد و به عنوان کارگر روزمرد هر کاری میکند؛ از کار گِل تا کار آشپزخانه، از بازی در نقش اسرای اردوگاه آشویتس (قربانی) تا نقش آدولف هیتلر (قاتل).
او به نوعی خود را برده صاحب کار میداند و همچون برگی لرزان در مسیر بازی روزگار به هر سو میدود تا متوقف نشود. اما وقتی آخرین دلبستگیاش به یغما میرود، سویهای پنهان از خود را به نمایش میگذارد که در تقارن با نقشی که به اجبار بر قامتش نشسته، طوفانی سهمگین به پا میشود…
شکیب مسیر تبدیل شدن از یک قربانی به قاتل را نه فقط در فیلم بلکه در زندگی واقعی؛ پله پله طی میکند.
فیلم «جنگ جهانی سوم» شخصیت محور است و بر دوش کاراکتر شکیب پیش میرود. پیش بردن چنین درامی در اوج و فرودهای دراماتیک و بهخصوص باورپذیری کنش و واکنشها و برآمدن آنها از درون موقعیت و شخصیت، طبعاً نیازمند تحلیل روانکاوانه دقیق کاراکتر و ظرافت در طراحی و پرداخت پازل شخصیتی او است.
مولفهای مهم و تعیین کننده که در ارتباط دقیق و بیواسطه نویسنده و کارگردان و بازیگر به بهترین نحو بروز کرده و فیلم را به نوعی متعلق به شکیب و نوسانات شخصیتیاش کرده است. در این میان بستر سینما یا به گفته بهتر، پشت صحنه سینما، امکانی ایجاد کرده تا این فروپاشی شخصیتی با رنگآمیزی از بازی و نمایش و تمثیل و استعاره؛ برجستهتر، باورپذیرتر و تراژیکتر جلوه کند.
بستری که میتوانست در صورت پرداخت نامناسب تبدیل به کاریکاتورگونهای شود که به شخصیت، روند درام و منحنی شخصیتی او لطمه بزند، اما نویسنده و فیلمساز به شکلی آگاهانه این فیلمِ درون فیلم اصلی را ضعیف و سطحی پرداخت کردهاند تا کنش و واکنشهای شکیب را در دل این نابسامانیِ به ظاهر نمایشی اما واقعی، انتحاریتر جلوه دهند.
در عین حال موازنه قدرت بین دستاندرکاران فیلم و عوامل صحنه که شکیب یکی از آنهاست، با روندی برجستهتر و قابل تعمیمتر به سطوحی دیگر از روابط در جامعه راه پیدا کرده و به نوعی بسط یابد. در چنین اتمسفر نابسامانی است که میتوان پذیرفت یک کارگر روزمرد در کوتاه مدت از کار گِل به آشپزخانه و از سیاهی لشکر به بازیگر نقش یک برسد و همه چیز عادی به نظر بیاید!
به شکلی عجیب قرار است همه نقایص و اشتباهات فاحش حین فیلمبرداری با دوبله، گریم، تدوین و … بازنمایی و اصلاح شوند و این نشان میدهد هیچکس کار خود را درست انجام نمیدهد اما همه چیز عادی و طبق روال پیش میرود و سرعت پیشروی/ پیشرفت، حرف اول را میزند!
در این میان تنها یک نفر است که کار خود را درست انجام میدهد و طی روندی تدریجی در نقش خود فرو رفته و از سویههای پنهان درونیاش برای بازنمایی نقشی که به او محول شده، به نحو احسن بهره میبرد و او کسی نیست جز شکیب.
مردی که همچون اسمش صبور و آرام و کم گو است و همنشینی با مادری ناشنوا، این سکوت را در او تعمیق داده تا امروز در میان همه فقدانهایش به معشوقه ناشنوا دل ببندد و او را جایگزین مادر/همسر/ فرزند/عشق و همه نداشتههایش کند.
او که ابتدای کار؛ به عنوان هیتلر حتی از عهده سیلی زدن به چهره دشمن نمایشی هم عاجز است و برای این کار به قصهای دروغین که کارگردان برایش تخیل میکند، متوسل میشود. در این موقعیت است که شکیب به جای سیلی زدن به دشمنان و قاتلان خیالی زن و فرزندش، راهی دیگر را انتخاب میکند؛ او دست به اسلحه میشود!
همین اکت شخصی است که در واقعیت هم مسیر پیش روی او را طراحی کرده و منحنی شخصیتی پراوج و فرودی برای این کاراکتر تدارک میبیند. شکیب همان کاری را انجام میدهد که از او میخواهند؛ فرو رفتن در نقش هیتلر با وام گرفتن از واقعیت بیرونی و این واقعیت چیزی نیست جز ظلمی آشکار که همگان سعی بر سرپوش نهادن بر آن را دارند.
فیلم از ابتدا به شکل رئال با تکیه بر نمادها و نشانههایی پیش میرود که بستر سینما و پشت صحنه فیلمسازی باعث میشود گل درشت و مستقیم جلوه نکنند بلکه در بافت درام و موقعیت نمایشی به نوعی حل و تعدیل شوند. نمونه برجسته آنهم رابطه شکیب با نقش هیتلر در جزئیات گریم و لباس و رفتار و اکت نمایشی تا آداب و شیوهای از زندگی است که او را در نقش فرو میبرد.
همان ابتدای فیلم که او به عنوان کارگر روزمرد پشت وانت مینشیند تا به محل کار برود، نمایی از یک خانه پیش ساخته سیّار را میبینیم که در حال انتقال به محل لوکیشن فیلمبرداری است. خانهای سرخ رنگ که قرار است در طول فیلم خانه پیشوای بزرگ باشد و کارگران صحنه بر سر شب خوابیدن در این مکان با هم کشمکش و درگیری دارند.
خانهای که برای شکیب از یک لوکیشنِ صرف نمایشی تبدیل میشود به یک سرپناه و بعد هم مأمن عشق و نهایتاً قتلگاهی که اتمسفر آن به نوعی کاراکتر و درام را به تسخیر درمی آورد. به همین واسطه میتوان مدعی شد لوکیشن خانه پیشوا طی روند فیلم دراماتیزه شده و واجد روح و شخصیتی میشود که در فروپاشی کاراکتر شکیب و سقوط او نقشی تعیین کننده دارد.
طبعاً تبدیل یک مکان به شخصیتی هویتمند که در روند درام تأثیرگذار است و نقشی دوگانه در «فیلم در فیلم» دارد، این باورمندی را واجد مراتبی میکند که به نظر میآید با ظرافت به آن پرداخته شده است. خانهای که همچون اشیای بی جان از دل رئالیسم سربرآورده و معرفی میشود ولی به تدریج به واسطه کارکرد آن در صحنه نمایش و البته در واقعیت که به نوعی چشم ناظر زندگی پنهان شکیب و لادن (مهسا حجازی) است، شروع به تأثیرگذاری بر کاراکتر و ماجرا کرده و در نهایت شخصیت را به تسخیر درمیآورد.
در فیلم «جنگ جهانی سوم» مولفههای رئال و نمایش به شکلی تدریجی در نسبت با یکدیگر قرار گرفته و شروع به تأثیرگذاری برهم میکنند، به گونهای که میتوان تلفیق آنها و سنتز این پیوند را که نقشه راهبردی کاراکتر را شکل میدهد، به نظاره نشست.
نکته پایانی اینکه هرچند فیلم شروعی با طمأنینه دارد و تور قصه با صبر و حوصله پهن میشود تا کاراکتر به تغییر و تحول تدریجی هدایت شود، اما در بخش میانی برای ترسیم منگنه شرایط و فشاری که بر قهرمان وارد میشود دچار رفت و برگشتهایی است که منجر به ایستایی شده و روند پرشور درام را از ریتم میاندازد. اما با پایانی تراژیک در راستای تعلیق و دلهرهای که برای مخاطب زمینهسازی شده، میتواند نقطه پایان قابل قبولی بر این درام بگذارد.