مجله نماوا، علیرضا نراقی
«تجارت» شانزدهمین فیلم مسعود کیمیایی که در سال ۱۳۷۳ ساخته شد نگاهی است انتقادی به بحران پناهجویی و هجرت ایرانیان به خارج از کشور. از داستان فیلم، نقطه نظر و تصاویری که کیمیایی گرفته، این نکته کاملاً محسوس است که «تجارت» از سر دغدغهای موضوعی و برای بیان دیدگاهی شخصی در باب جاکن شدن و هجرت ساخته شده است. فارغ از نقد دیدگاه کیمیایی و ضعفهای تحلیل آن، اهمیت «تجارت» در این است که از اولین واکنشهای سینمایی است به مسئلهی بحرانزای مهاجرت خاصه در قالب خردکننده و مصیبتآفرین پناهنجویی. معضلی که گسست و چندپارگی فرهنگی را به جامعه ایرانی تحمیل کرده است و همچنان- شاید با شدتی افزونتر- از مسائل عمده جامعه ایرانی است.
مردی روزنامهنگار با بازی فرامرز قریبیان که از قضا درباره پناهجویان تحقیق میکند برای دیدار با پسر خود سیاوش با بازی آرش یغمایی به آلمان میآید. همسرش در آمریکا زندگی میکند و فرزندش در آلمان. مرد در پی راضی کردن سیاوش برای بازگشت به ایران است. اما در این سفر پرماجرا و خونین مورد حمله دو کارگر آلمانی قرار میگیرد، کتک میخورد، تحقیر میشود و پولها و مدارکش نیز دزدیده میشود. اما مثل تمام مردان اول کیمیایی او نیز این شرایط را نمیپذیرد و به تنهایی در برابر آن طغیان میکند. فیلم گزارشی است -البته از زاویه دید کیمیایی و جهانبینی او با همان مضامین و موتیفهای آشنای سینمایش- از مصائب بیرونی و درونی زندگی در غربت. فیلم هم به آوارگی و بحرانهای اقتصادی ناشی از پناهجویی نظر دارد و هم به ازخودبیگانگی و سردرگمی ناشی از جاکن شدن و ترک وطن.
جستجوی خود در جهان دیگری
همانطور که شخصیت اصلی فیلم در جستوجو و تحقیق درباره پناهجویان است، کیمیایی نیز با فیلمنامه «تجارت» و بردن دوربین خود به خارج از ایران در جستجوی ارزشها و اصول خود است. او هم تلاش میکند داستان همیشگی مرد اول خود را در مبارزه با زورگویی، در فضایی جدید بازتعریف کند و هم اینکه با ایدئولوژی خود مسئله پناهجویی را بازتابی انتقادی -و حتی جانبدارانه- کند. به همین دلیل هم «تجارت» یکی از آن آثاری است که کیمیایی به تفصیل در آن دیالوگهایی درباب اصول گنجانده و قانونی فردی و خودبنیاد را ترویج میکند. گویی تمام رهآورد مرد برای تنها فرزندش این است که او باید قانون و اصول خود را داشته باشد، قانونی که میراث وطن و پدر است.
این فضای فیلم به همان فردگرایی پدرسالار آشنای کیمیایی در عین نگرش بازنمایانه و اجتماعیاش باز میگردد. او در عین حال که در پی بازنمایی یک موقعیت جمعی و وضعیتی کلان است، اما داستان خود را فارغ از جمع به واسطه یک قهرمان خودسر و خودبنیاد جلو میبرد؛ کسی که اصول خود را فراتر از قانون، ضرورت و واقعیت مینگرد و برای آن اصول ذهنی، بالاتر از هر توافق جمعی ارزش قائل است. به همین دلیل هم هست که مرد روزنامهنگار و شیکپوش ابتدایی با برخوردی رسمی، سرانجام مثل همیشه از کنار خیابان چاقویی ضامندار میخرد و زخمی و رها شده از ظاهر رسمی، برای باز پس گرفتن حق خود در غربت به دل غارتگران میزند. شخصیت اصلی کیمیایی روزنامهنگاری با فرهنگ است، اما ما در فیلم قلم نمیبینم؛ بلکه چاقو، فریاد، مشت گره شده و خون میبینیم. در «تجارت» کیمیایی مانیفستوار در پی آن است که بگوید مهاجرت چیزی جز آوارگی و گمگشتگی در ناکجاآبادی خشن نیست، پناهندگی در ذات خشن و دردآور است و نوعی تلاش بی حاصل است، تلاشی که به دلیل ریشه کن شدن هیچگاه به ثمر نمیرسد.
این نگاه ارزشی-ایدئولوژیک باعث شده که نگاه به جامعهای که در آن دوربینش میچرخد -یعنی آلمان- نگاهی همراه با بدبینی و بیش از هر چیز قضاوتی منفی باشد. با وجود اینکه در کنار فضای تحقیر و سوءاستفاده انسانهایی مهربان و یاریگر هم وجود دارند، اما در نهایت تلاش برای یکجانبه ندیدن و یک کاسه کردن جامعه با تصویر کردن چند زن بامعرفت در کشور میزبان، باز هم به توازن در نگاه فیلمساز منتهی نمیشود و همه چیز در سیطره ظلمی جاری است. فیلمساز به شکلی توافقناپذیر ضدپناهجویی و مهاجرت است و چون ارزشهای فردی خود را ارزشهایی ازلی و ابدی میداند پایان خوش فیلمش چیزی جز بازگشتی آرامبخش به وطن و گریز از بیپناهی در غربتی خشن نیست.
حل شدن عشق در رفاقت
درست است که در اغلب فیلمهای کیمیایی عشق حضوری غلیظ همراه با غم و نرسیدن دارد، اما حتی عشق هم تحت مفهومی وسیعتر به نام رفاقت تعریف میشود. تجارت مملو از ایده دوست داشتنی رفاقت در آثار کیمیایی است و اساساً همان شکل از ارتباط است که روند داستان را پیش میبرد و گرهها را افشا و گاه سادهتر میکند. البته کیمیایی در تجارت هیچ گرهی را حل نمیکند بلکه اصلاً خود موقعیتی که گره را ایجاد کرده زیر سؤال میبرد و گریز به وطن را راهحل گرههایی میداند که سیاوش با آنها دست و پنجه نرم میکند. در فیلم مجموعهای از رفاقتها ساخته میشود که مهمترینش رفاقت میان سیاوش و رضا هم مدرسهای او با بازی پولاد کیمیایی است. رفاقتهای مردانه حتی در ارتباط میان سیاوش و دختر همکلاسیاش ملانی که احساسی میان آنهاست نیز از عشق غلیظتر است و با اهمیتتر. کیمیایی تلاش کرده است که جهان و ذهنیت خود را که وامدار نوعی نگاه بومی است در فضایی متفاوت و خارجی بازتعریف کند و ارزشهای خود را آنجا دوباره بنا سازد تا بتواند تضاد داستان خود را ملموس کند و مضامین و موتیفهای آشنای خود را پیش ببرد. در این مهم در لحظات و صحنههایی فیلم موفق است هر چند در کل از آثار موفق کیمیایی نیست. از جمله این لحظات به یادماندنی میتوان به سکانس دیدار پدر با تینا همسر سیاوش در کافهای که سیاوش آنجا کار میکند اشاره کرد، وقتی از خشم لیوان در دست پدر میشکند و او در ادامه پس از مهمترین و شاید بهترین دیالوگ فیلم در خیابان، دستان خونی خود را با پیش بند سیاوش پاک میکند؛ یا در میزانسن همراهی رضا و پدرش با سیاوش و پدرش در ایستگاه قطار، که آنها را همچون زنجیری به هم پیوسته تعقیب میکند و نوعی پیوند احساساتگرا را تنها با میزانسنی ساده به نمایش میگذارد. در این میان همراهی موسیقی بهرام سعیدی در ایجاد احساساتی که در بافت داستان ساده و نه چندان تحقق یافته فیلم حضور دارد نقش برجستهای پیدا کرده است.