مجله نماوا، مازیار معاونی
تماشای دوباره فیلم «نیاز» پس از سی و یک سال که از ساخت آن گذشته، صرف نظر از تمام هویت و جوهره هنری و نمایشی فیلم که در جای خود حائز اهمیت است حس غریب نوستالژی را در بیننده تداعی میکند، نوستالژی نسبت به شکلی از زندگی و مناسباتش که دیگر کمتر اثری از آن میتوان یافت و البته نوستالژی نسبت به گونهی دوستداشتنی از سینمای اجتماعی که امروز فقط در آرشیوهای سینمایی میتوان سراغشان را گرفت.
صحنه اول فیلم که دیالوگگویی بدهبستانگونهی مادر (شهره لرستانی) و پسرنوجوان یتیم (علی سوری) در آن اجرا میشود حکم مقدمهچینی را بر طبق تعاریف کلاسیک فیلمنامهنویسی دارد، فیلمساز در یک گفتوگوی چند دقیقهای که البته آنقدرها هم طولانی و دافعهبرانگیز نمیشود تماشاگر را با شرایط حاد اقتصادی خانواده و فقدان پدر آشنا میکند، گفتوگویی که در نور کم چراغ گردسوز است تا با کمرنگ شدن اجزای صحنه توجه مخاطب بر مادر و پسری متمرکز شود که غول فقرِ مقابل آنها جوهرهی درام و اساس شکلگیری وقایع بعدی است اگرچه که این تمام داشتههای این صحنه نیست و چند دقیقه بعد که برق میآید معلوم میشود که داستان فیلم در دههی شصت روایت میشود که خاموشیهای پیاپی از ویژگیهای معمول آن بوده است ارجاعی دقیق به بستر زمانی و حوادث محرک درام بدون تأکید اضافی و نابجا.
شخصیت علی (با بازی علی سوری) یکی دیگر از جذابیتهای فیلم است البته بیشتر از منظر شخصیتپردازی که منجر به خلق یک پرسوناژ لجوجِ بدقلقِ دوستداشتنی شده است، نقش یک پسر نوجوان سرتق و یکدنده که هم با لجاجتش حرص بیننده را در میآورد و هم این لجاجت از سوی نوجوانی که تازه پشت لبهایش سبز شده و ادای یک مرد بزرگ و بالغ را در میآورد تحسینبرانگیز است، نقشآفرینی علی سوری که به هر حال یک نوجوانِ آموزش ندیده بوده و با راهنماییهای خوب داودنژاد جلوی دوربین میرفته هر چند عمق لازم را ندارد، ولی از آنجا که انتخاب درست و دقیقی بوده و یکدست و با حفظ راکورد حسی اجرا شده به یکی از امتیازات فیلم بدل شده است.
فیلم به ظاهر یک ضدقهرمان هم دارد، رضا با بازی یک نوجوان نابازیگر دیگر (ترحم فتحی) که از شروع پرده میانی فیلم وارد درام میشود یعنی درست در جایی که نقطه عطف نخست فیلم با قرار گرفتن این دو نوجوان در مقابل هم و شروع رقابت ناخواستهی آنها شکل میگیرد، فیلمساز در رنگآمیزی این ضدقهرمان وجوه جالب توجهی را در نظر داشته است، رضا برخلاف علی که در یک خانوادهی لُر به دنیا آمده و آشکارا لهجهی لری دارد، نوجوانی است آذری زبان که زندگی در تهران تاثیر چندانی بر تغییر لهجه او و یکدست شدنش با شهری فارسزبان نداشته است از سوی دیگر رضا از نظر سن و سال و جثه کمی از علی بزرگتر است و همین کار قهرمان (علی) را در رویارویی با او سختتر کرده است، در یک چشمانداز کلی دو نوجوان برخاسته از دو خانوادهی ضعیف و کمبضاعت و از دو فرهنک متفاوت که در محلات فقیرنشین پایتخت به زحمت روزگار میگذرانند بنا به مشکلات نشأت گرفته از همان پایتخت به ظاهر خوش آب و رنگ و در باطن زشت، برای رسیدن به شغلی پایین که نارسایی تنفسی ارمغان آن است این چنین رو در روی هم قرار گرفتهاند. از واژهی « به ظاهرضد قهرمان» به این جهت استفاده کردم که رضا اگرچه مقابل قهرمان فیلم قرار میگیرد ولی شناسنامه و مختصاتی که فیلم از او به دست میدهد با تعاریف پذیرفته شدهی «ضد قهرمان» تطابقی ندارد هر چند که کله شق است و میخواهد مشکلاتش را با مشت و لگد و درگیری فیزیکی حل کند.
فیلمی ثبت شده در قابهای دو نفره
داودنژاد در فیلم از قابهای دونفرهی بسیاری استفاده کرده است از قاب دونفرهی سکانس افتتاحیه فیلم که علی و مادر در مقابل هم قرار گرفتهاند تا قاب دو نفره علی و بنای همسایه (مش یداله)، قابهای متعدد علی و رضا روبهروی هم و قابهای دو نفرهی دیگری که همگی از تصمیم عامدانهی فیلمساز برای تأکید بر گنجاندن چنین تقابلها و تعاملهایی صحّه میگذارند.
بد نیست بحث را با سه نکته به پایان ببرم نخست استفاده درست فیلم از لهجهی لری از منظر یکدست بودن، به این معنی که شهره لرستانی، علی سوری و بازیگر نقش عموی علی (که نامش را نمیدانم) همگی لهجه لری یکدستی دارند که قرابت جغرافیای سرزمین مادری و درستی لهجه ی منتقل شده از مادر به فرزند در به کارگیری آن رعایت شده است درست برعکس بسیاری از آثار نمایشی دیگری که بدون توجه به لزوم رعایت این مولفهی مهم طیفهای متفاوتی از یک لهجه مادر را بیتوجه به جغرافیا و روابط خونی کاراکترهای داستان به کار میگیرند که شاید از بهترین مصادیقش فیلم سینمایی «ایران برگر» ساختهی مسعود جعفری جوزانی و سریال «نون خ» به کارگردانی سعید آقاخانی باشد که بر اثر بی توجهی به این فاکتور مهم، لهجهی افراد یک روستا و حتی لهجهی اعضای یک خانواده یکسان نیست و بیدقتیها کمی توی ذوق میزند (نگارنده از پدر کُرد و مادری که لُر ملایر است متولد شده و تسلط کافی به هر دو لهجه و زیرشاخههایشان دارد)؛ نکته دوم اینکه در گزینش محمدرضا داودنژاد که اتفاقاً بازیگر خوبی است برای ایفای نقش منصور دقت کافی صورت نگرفته است، داودنژاد در نقشآفرینیهایش نوعی بدجنسی را در عمق چشمان و اَکتهایش بروز میدهد که او را برای بازی در نقشهای منفی و مغرض مناسب میکند، در «نیاز» آنگونه که فیلم میگوید تلاشهای «منصور» برای از سر راه برداشتن علی و استخدام رضا در چاپخانه از سر نوع دوستی و دلسوزی است، ولی عمق نگاه داودنژاد همچنان همان شخصیت منفی و رند و کَلَک را بازتاب میدهد که از نگاه تماشاگر دور نمینماند و حرف آخر اینکه بازی شجاعالدین حبیبیان (از اقوام داودنژاد) در نقش پیشکسوت چاپخانه (آتقی) مثل دیگر نقش آفرینیهای او در آثار داودنژاد سمپاتیک و بهیادماندنی است.
تماشای «نیاز» در نماوا