مجله نماوا:
در میان نام کارگردانان مطرح فرانسوی وقتی به دنبال افرادی که در موج نوی فرانسه تاثیر گذاشتهاند میگردیم، کسانی که خالق زبان سینمایی جدیدی بودهاند کاملا خودشان را نشان میدهند. در میان آنها نام ژان رنوآر، ژان-لوک گدار، فرانسوا تروفو و روبر بنوسن و .. خیلی زود به چشم میخورد. اگر این افراد را درون یک اتاق قرار بدهیم، جایی در گوشهی اتاق ژان-پیر ملویل نیز دیده خواهد شد. برخلاف بسیاری، او برای گذشتن از رسم و رسوم معمول سینمایی خودش را به آب و آتش نزده و خیلی راحت این کار را انجام میدهد. نام اصلی او ژان-پیر گرامبچ بوده و ملویل را از روی نویسندهی آمریکایی محبوبش برداشت. او به عنوان بخشی از نیروی مقاومت فرانسه در زمان جنگ جهانی دوم جنگیده و فیلمسازی را در اواخر دههی ۴۰ و بعد از اینکه از گرفتن گواهی دستیار کارگردانی منع شد، شروع کرد. تجربهی او در جنگ با تصاویر تحسینشدهی گانگستری هالیوودی دههی ۳۰ و ۴۰ میلادی همراه شده و سبک فیلمسازی که بیش از همه در ژانر جنایی درخشید را خلق کرد. این ژانر با فیلمهایی مثل سامورایی، ارتش سایهها و دایره سرخ معنایی دوباره پیدا کردند.
با اینکه ممکن است وقتی که به موج نوی فرانسه فکر میکنید، ملویل اولین نامی که به ذهن میآید نباشد، اما او بود که در فیلمسازی گدار تاثیر گذاشته و تکنیک جامپ کات را به او یاد داد. حتی میتوان گفت ملویل چیزی مثل پدرخواندهی جنبش بوده و در یکی از معروفترین فیلمهای دنیای سینما حضور داشته و پاروولسکو در نفس افتاده را جلوی دوربین برده است. با این حال ملویل خودش را از جریانات ایدئولوژیکی و سینمایی دور کرده و به روش خاص خودش سینمای فرانسه را تغییر داده است. از المانهای آثار او میتوان به فضاهای ناراحتکننده و لوکیشنهای به یادماندنی در فیلمها اشاره کرد. ژان-پیر ملویل رسمی قدیمینشدنی را در سینما بنا نهاده که تعداد بیشماری از کارگردانان را تحت تاثیر قرار داده، تاثیری که تا به همین امروز نیز ادامه داشته است.
در این متن به ۱۰ تا از بهترین آثار این کارگردان تاثیرگذار فرانسوی پرداختهایم.
همچنین بخوانید:
پیشنهادی برای ترتیب تماشای آثار مایکلآنجلو آنتونیونی
La Silence de la Mer ۱۹۴۹
این فیلم که اولین فیلم این کارگردان هم هست، یک فیلم جنایی با حال و هوایی خاص است. این فیلم در اصل فیلمی بود که نام این کارگردان را در میان برترینهای این حرفه مطرح کرد. به طوری که در هر گفت و گویی که در مورد ملویل میشود، نام این فیلم حتما مطرح میشود. این فیلم تا حد بسیار زیادی بر روی روایتگویی تکیه میکند و از نظر لوکیشن بسیار محدود است (بیشتر فیلم در یک اتاق پذیرایی میگذرد)، نکتهای که ممکن بود فیلم را فیلمی ضعیف تبدیل کند اما این طور نشد و «خاموشی دریا» فیلم بسیار موفقی از آب در آمد. این تصویر زیبا از مقابل رسم و رسوم ایستادن و تمایل به بر خلاف آب شنا کردن چیزی بود که بعدها به امضای کار ملویل تبدیل شد. علاوه بر این، فیلم کلیدی برای معرفی این کارگردان به عنوان کارگردانی متفاوت بود: داستانی در مورد یک عموی فروتن )جین-ماری روبین) و خواهرزادهاش نیکول استفان که مجبورند به بک ستوان آلمانی به نام ورنر ون ابرناک (هاوارد ورنون) در سال ۱۹۴۱ پناه دهند و مقاومت خودشان در برابر این موضوع را با سکوت نشان میدهند. «خاموشی دریا» معرفی جسورانهای از یک صدای سینمایی جدید بود. رابطهی خاموشی میان شخصیتهای اصلی و همچنین بین کارگردان و مخاطبان شکل میگیرد.
Les Enfants Terrible ۱۹۵۰
اگر اولین فیلماش ارتباط کمی با فیلمهای گانگستری معمولش دارد، این فیلم حتی بدتر از فیلم اول بوده و در میان آثار این کارگردان اثری کاملا متفاوت به شمار میرود. اثری به هم ریخته که با غمگینی در میان سایر آثار او که مثل مجمسهای خوشتراش هستند قرار گرفته است. این فیلم که توسط فیلمساز-شاعر افسانهای ژان کوکتو نوشته شده است داستان یک خواهر الیزابت (نیکول استفان، که بازیاش با نقشاش در «خاموشی دریا» ۵۴۰ درجه تفاوت دارد) و برادرش پاول (ادوارد درمیت) که از آپارتمان شهری وحشتناکشان به یک ویلای زیبا نقل مکان میکنند. آنها در این میان دو تا از دوستان بیگناهشان را جرارد (ژاک برنارد) و آگاته (رنی کوزیما) را وارد ماجراهایشان میکنند. روایت خاص کوکتو در تمام فیلم کاملا قابل مشاهده است. در این فیلم جنسیت، مرگ، معصومیت و رقابت برادر خواهری توسط لنز ملویل و تصویر خارقالعادهی کوکتو به مخاطب ارائه میشود.
فیلمبردار آنری دوکایی برخی از بهترین کارهایش را در این فیلم به تصویر کشیده است، به ویژه وقتی که داستان فیلم به عمارت ویلایی میرسد. در نهایت کار به جایی میرسد که تماشای رابطهی میان این دو سخت میشود، «کودکان وحشتناک» داستانی شاعرانهی فراموشنشدنی در مورد روحیهی جوانی است.
Bob Le Flambeur ۱۹۵۶
این فیلم شروعی برای آثار ژان-پیر ملویل در دنیای خلافکارانه و جنایی بود. مردی با موهای نقره ای و به شدت قمارباز به نام باب موناگنه (راجر دوچسن) بدشانسی آورده و چیزی تا ورشکستگیاش نمانده است. او به همراه تیمی از سارقین که شامل پاُوئولو (دنیل کاچی)، دوست قدیمیاش راجر (آندره گارت) و فرماندهی خارجی مک کیمی (هاوارد ورنون) نقشه ای برای دزدیدن ۸۰۰ میلیون فرانک از گاوصندوق کازینوی دوویل میکشند. روایتگویی فیلم این بار توسط خود ملویل انجام شده است و نشانهای از چیزهایی که در آینده در آثار این کارگردان دیده میشود را در خود دارد: دنیایی که بهترین معرفی برای آن تماشای آثاری از این دست است. «باب قمارباز» اولین باری بود که تاثیر هالیوود را بر داستانهای ملویل دیدیم؛ حال و هوایی که با تصاویر گانگستری آمریکایی شکل گرفته بود در اینجا تغییراتی را در خود دید و با ساکسیفون نوستالژیک ادی بارکلی و جو بویر همراه بود.
این فیلم که بعدها از روی آن «دزد خوب» با بازی نیک نولتی ساخته شد، بر روی «یازده یار اوشن» و «برد دشوار» پل توماس اندرسن نیز تاثیر گذاشت. باب همچنین تاثیر زیادی بر روی موج نوی فرانسه گذاشت و کارگردان این ژانر ژان-لوک گدار جوان را تحت تاثیر قرار داد.
Leon Morin, Priest ۱۹۶۰
این فیلم شخصی که احتمالا شباهتهایی با «خاموشی دریا» دارد، فیلمی از میان روح و احساس ژان-پیر ملویل است. داستان «لئون موریل: کشیش» در سرزمینی در کوههای آلپ فرانسوی در زمان اشغال آلمان روایت شده و داستان بارنی (امانوئل ریوا) یک مادر بیوهی تنها که نسبت به همه چی روحیهای بیخیال دارد، را روایت میکند. بعد از اینکه دختر نیمه-یهودیاش را غسل تعمید میکند، برای اینکه او را از دست نازیها نجات دهد، بارنی آتئیست تصمیم میگیرد تا یک جور اعتراف صوری کرده و در آن ادعا کند که کلیساها راه درست را پیش نمیروند. او به حضور لئون موریل (ژان-پال بلموندو) جوان رفته و توسط سخنرانیهای اخلاقی این کشیش جوان از پا در میآید. کشیش با مهارت تمام ادعاهای بارنی را زیر سوال برده و از خودش و کلیسایش دفاع میکند. «لئون موریل: کشیش» رابطهای را بررسی میکند که به چیزی پیچیده، شخصی و سرنوشتساز برای هر دو طرف رابطه تبدیل میشود. با اینکه ریوا در نقش خودش عالی ظاهر شده است، اما به نظر میرسد بلموندو بعد از یک شب مهمانی و خوشگذرانی تازه بر سر فیلمبرداری آمده است. البته هر چه رابطهی آنها رشد کرده و پیش میرود، بازی او بهتر شده و در نهایت کار به جایی میرسد که بار احساسی و روانشناسانهی رابطهی این دو غیرقابلتحمل شده و به چیزی که مشابه آن در سایر آثار ملویل دیده نمیشود، تبدیل میشود.
Le Doulos ۱۹۶۱
وقتی صحبت از فیلمهای جنایی این فیلمساز فرانسوی میشود، بعضیهای عقیدهدارند فیلمهای «باب قمارباز» و «دو مرد در منهتن» ایراداتی داشته و ملویل تا زمان Le Doulos نتوانسته بود فیلمی بدون نقص در این ژانر را ارائه کند. تمامی المانهای ریز و درشت فیلم حاکی از این است که ژان-پیر ملویل در این ژانر حرفی برای گفتن دارد. ماریک فاگل (سرژ رجیانی با بازی فوقالعاده) به دیدن دوست قدیمیاش گیلبرت (رنه لفهور) رفته، او را میکشد و پولهایی که از سرقت تازهاش دزدیده بود را به جیب میزند. این نقشه وقتی که سیلن (ژان-پال بلموندو، که مثل همیشه زیباست) متهم به خبرچینی پلیس میشود و ماریس زخمی بعد از کشتن پلیس مخفی میشود، لو میرود. «سگهای انباری» مشهور کوئنتین تارانتینو نیز از این فیلم الهام گرفته است. وقتی صحبت از فیلمهای گانگستری که در آن مکالمات زیادی رد و بدل میشود، این فیلم پر از خشونت است و به قانونی نانوشته میان دزدها نگاهی میاندازد، قانونی که در اواخر دههی ۶۰ و۵۰ میلادی اوج میگیرد. این فیلم همچنین یکی از بهترین صحنههای حرفه کاری ملویل را در خود داشته است: یک صحنهی بدون وقفه طولانی از مکالماتی در پاسگاه پلیس را دارد که دوربین کمیسر کلین (ژان دسایی) را دنبال میکند. این صحنه در فیلمی پر از پیچشهای داستانی، قسمتی کامل جالب از آب در آمده و اثبات دیگری برای این است که این فیلم اولین شاهکار ملویل در ژانر جنایی است.
Le Deuxième Souffle ۱۹۶۶
اسم این فیلم که در انگلیسی «نفس دوباره» یا «باد دوباره» است، نهمین فیلم ملویل است که بیشتر میتوان گفت داستانی از آخرین نفس مستاصلانه است. اما از نگاهی دیگر، نامش کاملا مناسب است: همانطور که تئوریست آدرین دانکز در جایی گفته بود: «نفس دوباره» ملویل موفقترین فیلم او تا به آنجای حرفهی کاری او بوده و در عین حال یکی از فیلمهای او است که تا به حال خیلی کم دیده شده است و نقطهی مهمی در حرفه کاری او میان آثار قبلیاش مثل «باب قمارباز» و Le Doulos و آثار فیلسوفانهی بعدیاش در فیلمهای جناییاش به شمار میآورد. در حقیقت حتی این فیلم بدون اینکه در مستقل بودن خودش خللی وارد شود اما در اصل به فیلمهای زیادی شباهت دارد: فیلم فرار از زندان، فیلمی پلیسی، فیلمی جنایی، فیلمی در مورد یک سرقت و در بعضی مواقع نیز داستانی در مورد دو عاشق که فیلم ترکیبی از همهی اینها در کنار هم است. یک سکانس فرار از زندان بدون کلام قبل و در حین تیتراژ وجود دارد، در این صحنهها گو (لینو ونتورا) در حال فرار به تصویر کشیده شده بود. گو پنهان شده و نقشههای فرار از کشور به همراه دوستش (کریستین فبرگا) میکشد، اما نیاز به پول زیادی دارد. دزدی بینظیری که با دقت و جزییات حیرتآوری به تصویر کشیده شده است. اما وقتی افسر پلیس بلات (پل موریس) او را پیدا میکند همه چیز لو میرود.
Le Samourai ۱۹۶۷
«سامورایی» فیلمی است که به خوبی هنر و سبک لاویل را نشان میدهد. این فیلم هنوز هم با گذر این همه سال، یکی از بهترین فیلمهای ملویل است. فیلمی جنایی که که به خاطر روایتگوییاش، به تصویر کشیدن جرم و جنایت و عواقب آن و همچنین بازی بینظیر بازیگر شخصیت مرد اصلی فیلم، آلن دلون که نقش قاتلی به نام جف کوستلو را بازی میکند. کوستلو از آن قاتلهایی است که در یک آپارتمانی تک خوابه در پاریس که تقریبا خالی است زندگی میکند، و برای انجام قتلهای مختلف استخدام میشود. در تمام فیلم کوستلو طرح قتلهایش را به دقت کار یک ساعتساز سوئیسی میکشد: جزییاتی وجود ندارد ، حتی هر چقدر هم بیاهمیت، که او از قلم بیندازد. کوستلو برای نبود خودش در محل جرم بهانهای محکم ساخته، سپس یک صاحب یک کلاب را به قتل رسانده و از دست افسر پلیسی (فرانسوا پریه) که به دنبال انداختن او پشت میلههای زندان است، فرار میکند. «سامورایی» فیلمی احساسبرانگیز است اما مثل رویایی است که منطق عجیبی برای خودش دارد، با این حال رویایی است که نمیخواهید از خواب بلند شوید. کلاسیک جنایی ملویل بر روی فیلمهای بیشماری تاثیر گذاشته است که از میان آنها میتوان به «گوست داگ: سلوک ساموایی» جیم جارموش، «رانندگی» نیکلاس ویندینگ رفن و تمام فیلمهایی که مایکل مان در مورد افراد نترس وظیفهشناس ساخته است، میتوان اشاره کرد.
Army Of Shadows ۱۹۶۹
آخرین قسمت سهگانهی فرانسوی او (که شامل «خاموشی دریا» و « لئون موریل: کشیش» هم میشد) با تاخیری طولانی ۳۷ سال بعد در آمریکا اکران شد. «ارتش سایهها» شخصیترین فیلم او، شاهکاری در مورد نابودی است. با این که فیلم تخیلی است اما بر اساس داستانی واقعی در مورد مبارزات زیرزمینی فرانسویها در فرانسهی اشغال شده توسط نازیهاست. این فیلم که توسط فیلمساز پیر لومه به تصویر کشیده شده است، بسیار خوشساخت است: فیلمی که ظرافت را با خشونت به زیبایی در کنار هم قرار داده است. اگر ملویل معمولا به خاطر فیلمهای جنایی و گانگستریاش فردی غیراحساسی در نظر گرفته میشود، «ارتش سایهها»ی ناراحتکنندهی او در مقابل این حرف تضاد زیادی را ایجاد میکند. «ارتش سایهها» در مورد فیلیپ گربیر (لینو ونتورا) رئیس مقاومت فرانسه است که فرار کرده و با گروهش میان خانههای امن جابجا شده، نفوذیها را میکشد و سعی میکند از دستگیر شدن دوری کند. اعضای گروهش یک به یک دستگیر شده، شکنجه شده و کشته میشوند، و تمام اینها فشار زیادی روی تیم میگذارد. «ارتش سایهها» فیلمی بسیار تاثیرگذار در مورد خیانت، وفاداری و برادری است. این فیلم در عین حال عمیق و تراژیک است و برای کسانی که در این دوران بزرگ شدند (درست مثل خود ملویل). بسیار ناراحتکننده خواهد بود.
Le Cercle Rouge ۱۹۷۰
فیلم با جملهای ساختگی از بودا در مورد ملاقات غیراجتنابپذیر مردان در دایرهای سرخ شروع میشود. «دایرهی سرخ» ستارهای سینمای فرانسه آلن دلون و ایو مونتان را در نقش مغزهای متفکر خلافکار، ووگل با بازی جان ماریل ولونته و آندره بورویل در نقش افسری که به دنبال آنها میگردد را گرد هم آورده است. داستان در مورد سرقت جواهرات است. سرقتی که آخرین دزدی برای کوری ( دلون) که به تازگی از زندان بیرون آمده است، شانسی برای شروع دوباره از نظر ووگل و برای پلیس ضد اختشاش سابق جانسن (مونتاند) تمرینی به حساب میآید. دزدی که در نیم ساعت بیکلام و به شدت هیجانی در فیلم به تصویر کشیده شده است. تماشای این فیلم برای هر کسی که طرفدرا ژانر جنایی است واجب است.
فیلمبردار این فیلم آنری دوکایی بوده و تدوینگر آن نیز ماری-سوفی دوبوس است. فیلمنامهای آن را خود ملویل نوشته و کارگردانی او (که تا سال ۱۹۷۰ پیشرفت چشمگیری داشته است) در «دایرهی سرخ» به ساخت فیلمی انجامیده که حال و هوای یک وسترن اسپاگتی را در خود دارد. «دایرهی سرخ» در تمامی ژانرهایی که زیرمجموعهی آنها حساب میشود کاملا میدرخشد و البته لایق جایگاهی در میان پنج فیلم جنایی برتر دنیا است. ملویل بدون هیچ تلاشی از سمبولیسم و جزییات زیاد در پرداختن به شخصیت ضدقهرمانهایش استفاده میکند. تئوری که “همه مردان خلافکارند” در تمام فیلم و به ویژه بعد از پیچش فراموشنشدنی فیلم حس میشود، اما رفاقت و برادری میان شخصیتهای فیلم یادآوری برای انسانیتی است که در وجود تمام خلافکاران نهفته است.
Un Flic ۱۹۷۲
«یک پلیس» به عنوان آخرین اثر این کارگردان اثری کاملا جالب است. از یک نظر برای فیلمسازی مثل او کمی زیادی شلوغ است: پر از تناقضات و تصاویری جلب توجهکننده دارد. فیلم پر از لوکیشنهایی نفسگیر و المانهایی است که این کارگردان به خاطر آن شهرت یافته است. با این حال نسبت به سایر آثار این کارگردان که معمولا آثاری بی عیب و نقص هستند، مشکلاتی را به همراه دارد. اما با تمام اینها «یک پلیس» به خوبی پیامها و دغدغههایی که از اولین فیلم در آثار ملویل مشاهده می شد را در خود جای داده است. در آخرین فیلم سهگانهی گانگستری ملویل، بار دیگر آلن دلون بازی کرده است. با این حال این ستارهی سینما این بار در نقشی متفاوت با آثاری که برای آنها شهرت یافته بود، بازی کرد: این بار دلون نقش پلیس داستان را بازی میکند. به طرز جالبی دلون در این فیلم جدیتر و مصممتر از چیزی که در فیلمی که او را به شهرت رساند ظاهر شده است. هر حسی هم که نسبت به این فیلم داشته باشید، چشم برداشتن از دلون کار بسیار سختی است. فیلم داستان پلیسی است که به دنبال دزد بدنامی (ریچارد کرنا) میگردد. کاترین دنو بازی آرام و تاثیرگذاری در نقش دوست او بازی کرده و خودش را میان دو مرد کاملا متفاوت مییابد. این فیلم جنبهی خاکستری و سردی از سرزندگی که در بسیاری از آثار سرزندهی ملویل از زندگی شهری دیده میشود را به مخاطب معرفی میکند. در حالی که به طور کلی ممکن است «یک پلیس» ناپایدارتر از «ارتش مردگان» هم بوده و روندی غیریکسانی و متغیری دارد، اما فیلمی است که هر طرفدار واقعی ملویل باید آن را تماشا کند.
ملویل به غیر از آثاری که ما بررسی کردیم سه فیلم بلند دیگر را نیز ساخته است: فیلم کمتردیده شده و فراموششدهی «وقتی این نامه را میخوانی» ۱۹۵۳، «دو مرد در منهتن» ۱۹۶۳ و Magnet of Doom سال ۱۹۶۳ که همکاری دوبارهی او با ژان-پال بولموندو را در خود داشت که البته نسبت به دو همکاری دیگر این زوج موفق نبود.
این مطلب برگرفته از نوشتهی نیکولا گروزدانوویک در سایت www.indiewire.com است.