مجله نماوا:
گیرمو دل تورو Guillermo del Toro مانند تمام کارگردانان نظریهپرداز، تمایل به تفرقهاندازی دارد. علیرغم شخصیت جذاب، خونگرم و اجتماعگرایش، فیلمهای او میتواند طرفدارانش به دو گروه تقسیم کند؛ کسانی که فکر میکنند او یک نابغه است که عشق عمیق به سینما و بهخصوص هیولاها را به وجود میآورد؛ و کسانی که فکر میکنند او بیشتر در پی تولیدات پرشکوه و جلال است که توانایی قرار دادن عناصر متضاد کنار هم را دارد اما کمتر قادر به ارائه یک داستان جذاب است.
من با دسته اول همراهم؛ مشتاقانه در انتظار فیلمهای جدیدش و غرق شدن در دنیایی که میسازد.
سال ۲۰۱۷ آخرین فیلم او شکل آب The Shape of Water که جایزه اسکار را برای گیرمو دل تورو به ارمغان آورد، اکران شد. به مناسبت تولد دل تورو (۹ اکتبر) به عقب برگشتم و همهی فیلمهایش را از بد به خوب رتبهبندی کردهام. نظرات خود را با ما به اشتراک بگزارید و بگویید که شما فیلمهای دل تورو را چگونه رتبهبندی میکردید.
۱۰ ـ تقلید Mimic
تقریباً ناعادلانه است که این یکی را کلاً در لیست قرار دهیم. در تفسیر نسخه نهایی کارگردان، دل تورو اذعان داشته که این فیلم واقعاً دیدگاه او نیست و بهشدت توسط تهیهکنندههای استودیو مورد تسویه قرا گرفته است. به هر حال این فیلم در شکل نهایی خود یک فیلم ترسناک با کیفیت پایین است با ترکیبی از اشتیاق دل تورو به هیولاها.
سقوط و شکست تقلید از جایی شروع میشود که مخاطب واقعاً نمیتواند برای کاراکترها و سرنوشتشان اهمیتی قائل شود. یک تمِ جانبی و جذاب در فیلم وجود دارد که موقعیت انسان را در بالای زنجیره غذایی زیر سؤال میبرد. در تصویر کلی هنوز هم دیدگاه دل تورو در پیدا کردن رابطه بین انسان و هیولا به چشم میخورد؛ اما هرگز به طور کامل در جای خود قرار نگرفته است. چون شما میتوانید تمام اصلاحات که او مجبور به انجامشان شده است را ببینید. اگر دل تورو روزی بخواهد به تقلید برگردد و آن را با دیدگاه اصلی خود و بدون محدودیت بازسازی کند، من با خوشحالی به تماشای آن مینشینم حتی با اینکه هنوز از حشرات متنفرم و باعث چندشم میشوند.
۹ ـ تیغه ۲ Blade II
من از این فیلم بیشتر از آنچه انتظار داشتم خوشم آمد، بخصوص که اصلاً طرفداران فیلم اول آن (تیغه) نبودم. دل تورو اساساً به نرمی کل مجموعه را از نو راهاندازی کرد و آن را بر جهت اهداف خود منطبق کرد. او راهی پیدا کرد تا شخصیت بلید (با بازی ویسلی اسنایپس) را با قرار دادن او در تقابل با کاراکترهای مختلف، جذابتر کند. این باعث اضافه شدن جنبه جدید و جذابی به فیلم میشود که همچنان به دنیای زیرزمینی خونآشامها عمق بیشتری میدهد. او این کار را با آوردن تهدید بزرگتر انجام میدهد؛ “ریپرها ” که دل تورو هنوز هم میتواند با آنها احساس همدردی کند.
البته این فیلم هنوز هم عجیب و نامعمول است. شما میتوانید از صحنههای اکشن آن و تیم بازیگری بزرگترش لذت ببرید اما هیچ وقت به عمقی که میتوانست برود نمیرود. شاید این به خاطر محدودیتهای ژانری آن باشد یا بهسادگی، آنها فقط زمان برای انجام همین میزان کار را داشتهاند، حتی اگر آنچه فیلم انجام میدهد فقط پاک کردن دوباره و دوبارهی لانه ریپرها باشد.
این فیلمی است بسیار سرگرم کننده و به دل تورو اجازه میدهد که آزادانه چرخی در یک فیلم اکشن/ خونآشامی بزند. به همچنین تیغه ۲ فیلمی است که همیشه فراموش میکنم که بخشی از فیلموگرافی دل تورو است.
۸ ـ حاشیه اقیانوس آرام Pacific Rim
این فیلمی است که من آن را در تئوری بیشتر از واقعیت دوست دارم. از یک طرف به نوعی جالبتوجه و جذاب است که کمپانیهای “لجندری ” و “یونیورسال ” پول زیادی دادند تا در علایق خود افراط کند و یک جنگ حماسی را بین یگرها (رباتهایی غولپیکر به شکل انسان که بهوسیله دو خلبان که ذهنشان توسط رشتههای عصبی به یکدیگر متصل میشود، هدایت میشدند) و کایجوها (هیولاهای فضایی) راه بی اندازد.
در سطح زیباییشناسی، فیلم سرشار از نگاه طراحانه و منحصر به فرد دل تورو، هم در طراحی کایجوها و هم یگرها است. درحالیکه کارگردانی پایینتر از دل تورو احتمالاً چیزی معمولتر و غیرخلاقانهتر ارائه میداد.
جایی که فیلم دچار لغزش و کاستی میشود در کاراکتر پردازیش است. حتی اگر هم چارلی هونام (در نقش رالیگ بکت) اجرایی به یادماندنی از خود ارائه میداد، فیلم هنوز هم با آرکی تایپهای مواجه است که بهشرط اجرای فوقالعاده بازیگرانش به یاد ماندنی میشوند و در غیر این صورت به طور کامل فراموش میشوند.
۷ ـ پسر جهنمی Hellboy
در بازار غرقشده در سوپر قهرمانهای امروز، ساخت فیلمی چون پسر جهنمی بسیار عادی به نظر میرسد؛ اما در سال ۲۰۰۴ زمانی که این فیلم اکران شد پا گذاشتن در این عرصه مانند رفتن به جنگ بود و این قابلتقدیر است که چقدر دل تورو موفق شده که به کمیکِ مایک مینگولا وفادار بماند. این قابلتوجه است که نقش کاراکتر اصلی داستان توسط ران پرلمن هنرپیشه کهنهکار نقشهای مکمل، ایفا شده است. (که به استادی هرچه تمامتر رفتار طبقه کارگری هِل بوی را به تصویر کشیده است). این بسیار چشمگیر است که دل تورو نیازی به جفنگبافی درباره اصل و منشأ هِل بوی نداشته است یا به او قدرتهای خاصی نداده تا او را بیشتر قابلدرک کند.
اما در مبادله با این مسئله، هِل بوی دیگر ستاره فیلم خود نیست. نیاز به یک وکیل برای مخاطبان شخصیت جان میرز (با بازی روپرت اوانس) را به ما میدهد و کل داستان از دیدگاه او تعریف میشود. درنتیجه فیلم شبیه مبارزهی کشتیگیری بین چیزهای عجیبی است که هِل بوی به مخاطب ارائه میکند و چیزهای “قابلدرکتری ” که جان ارائه میدهد. پسر جهنمی ۲ که بسیار عالیتر از این فیلم است نشان میدهد که فقط باید به دل تورو اجازه دهید کار خودش را بکند.
۶ ـ کرونوس Cronos
همانند اکثر فیلمهای اول، باوجود اینکه مشکلات و دست پنجه نرم کردن کارگردان برای یافتن سبک خود در فیلم معلوم است، بازهم نمای کلی از آنچه دل تورو در آینده انجام خواهد داد را میتوانید بهراحتی مشاهده کنید. این فیلم داستان مرد پیر و مهربانی را دنبال میکند که ناخواسته به یک انگل رباتیک وصل میشود که برای استفادهکنندهاش زندگیِ ابدی را به ارمغان میآورد اما در مقابل به خون احتیاج دارد. کرونوس چشمانداز آنچه دل تورو خواهد شد را نشان میدهد اما به همچنین مشکل ایجاد تعادل مناسب بین کمدی و تراژدی را دارد.
لحظاتی وجود دارد که کرونوس عمیقاً متأثرکننده و عاطفی است، بهخصوص در نشان دادن تراژدی شخصیت اصلیاش که خواهان آنچه این دستگاه به او عرضه میکند نبوده اما در عین حال به قدرت آن معتاد شده است. در عین حال زمانهای هست که به سمت کمدی وحشت میلغزد. یکی از چیزهایی که من در مورد دل تورو تحسین میکنم این است که حتی در احساساتیترین فیلمهایش هم هرگز طنز را فراموش نمیکند؛ اما اینجا این کار را خامکارانه و غیرماهرانه انجام میدهد، گاهی اوقات کار میکند و گاهی اوقات دچار انحراف میشود. کرونوس شاید در میان بهترین فیلمهای دل تورو نباشد اما هنوز هم یکی از جالبترین فیلمهای اول است.
۵ ـ قلهای به رنگ خون Crimson Peak
عاشق این هستم که دل تورو دختر تینایجر درون خود را با یک داستان عاشقانه گوتیکی سر شوق بیاورد. گرچه قلهای به رنگ خون بیشتر به عنوان یک فیلم ترسناک ارائه شده است اما قلب داستان درباره یک رابطه عاشقانه آزار دهنده است بین ادیث کوشینگ (با بازی میا واشیکوفسکا) و توماس شارپ (با بازی تام هیدلستون) و با حضور خواهر توماس، لوسیل (جسیکا چستین) به عنوان پای سومِ فریبکار رابطه. بله یک خانه تسخیر شده و روحهای هم در فیلم وجود دارند اما آنچه فیلم واقعاً به نمایش میگذارد کاوش در وحشتهای عشق است.
یافتن چیزی ترسناک در چیزی که نیک است ممکن است عجیب به نظر برسد اما دل تورو کاری میکند این موضوع از طریق نقطه دید رابطه پیچیده و ناخوشایند بین توماس و ادیث به خوبی کار کند. عناصر عاشقانه داستان ممکن به خوبی خود را نشان ندهند اما عناصر وحشتناک همیشه به خوبی عمل میکنند و به فیلم شخصیتی وحشتناک و منحصر به فرد میدهند.
۴ ـ پسر جهنمی ۲: ارتش طلایی Hellboy II: The Golden Army
به نظر میرسد که فیلم پسر جهنمی همیشه قرار بوده که شخصیت قرمزرنگ و بزرگش در جلو و مرکز داستان باشد و توسط شخصیتهای رنگارنگ بیشتری احاطه شود. این فیلم کاملاً عشق دل تورو به هیولاهای بزرگ و عجیب را ارضا میکند بدون آنکه ذرهای از طنز فیلم اول را از دست بدهد. فیلم کمی در میان مخلوط سوپرهیروهای سال ۲۰۰۸ گم میشود (در همان تابستانی به اکران درآمد که شوالیه تاریکی و آیرونمن هم اکران شدند) اما این فیلمی است که واقعاً ارزش دوباره دیدن را دارد حتی اگر دانستن این نکته که پسر جهنمی ۳ هرگز ساخته نمیشود برایتان ناراحت کننده باشد.
آنچه باعث میشود پسر جهنمی ۲: ارتش طلایی به خوبی کار کند این است که زیر مسائل کامیک بوکیاش، شما فیلمی دارید که به شکل جدی جایگاه ماورا الطبیعه را در دنیا مدنظر میگیرد. در حالی که اولین فیلم باید توضیح میداد که شخصی به نام “هِل بوی ” در مقابل افرادی است که قدرتهای فرا طبیعی را علیه انسانیت استفاده میکنند و در جبههی ما میجنگد، در پسر جهنمی ۲: ارتش طلایی با درگیری بسیار پیچیدهتری مواجه هستیم. ما نمیتوانیم کاملاً از پرنس نُوادا متنفر باشیم حتی با اینکه آنتاگونیست داستان باشد. ما فقط نگران این نیستیم که اگر قهرمانان ما ببازند چه میشود، به عواقب بردنشان هم فکر میکنیم. این فیلمی غنیتر و متفکرانهتر است که هرگز رد کاراکترهای خارقالعادهاش را گم نمیکند.
۳ ـ شکل آب The Shape of Water
به راحتی بهترین فیلم انگلیسیزبان دل تورو تا به کنون است. شکل آب کاملترین ترکیب از حساسیتهای ژانری دل تورو و رمانتیسم عاری از شرمش است. این فیلمی است که علیرغم قرارگیری فضایش در دوران جنگ سرد، کاملاً بدون زمان به نظر میرسد. این به لطف چگونگی برخوردش با موضوع فیلم است؛ یعنی قدرت عشق که به ضدیت با آنچه معمول است برمیخیزد. به جای تلاش برای زرنگی کردن یا پیشی گرفتن از هر تردید و بدبینی که در مقابل یک داستان عاشقانه بین یک زن لال (با بازی سالی هاوکینز) و یک موجود دریایی شبه انسان (داگ جونز) به وجود میآید، دل تورو رویکردی با حداکثر قاطعیت به آن دارد و پیروز هم میشود.
به همچنین دیدن اجرهای عالی از سالی هاوکینز و مایکل شنون، طراحی تولید بینظیر و موسیقی دوستداشتنی فیلم را تبدیل به یک شگفتی میکند. این فیلمی است که مردم متوانند تنها درباره شکل استفاده از رنگ سبز در آن مقاله بنویسند. در کل این پروژه حس میشود که دل تورو اوج کار خود قرار دارد، به طور کامل و بیمهابا بر احساساتش سرمایهگذاری کرده است. این همچنان به شکل کامل و قابلتشخیصی فیلم اوست؛ اما به همچنین شبیه کار کسی به نظر میرسد که به وضوح به عنوان یک فیلمساز رشد کرده است.
۲ ـ ستون فقرات شیطان The Devil’s Backbone
ستون فقرات شیطان کاملاً تعادل بیمحابای احساسات و وحشتِ مختص کارهای دل تورو را دارد. این فیلمی است که ترسی از این ندارد که برای یافتن لحظاتی بهغایت زیبا، رو به زشتی بیاورد. فیلم داستان کارلوس (با بازی فرناندو تیلوه) را دنبال میکند که در طول جنگ داخلی اسپانیا پس از یتیم شدن به یک مدرسه شبانهروزی دور افتاده سپرده میشود و آنجا به شبح ترسناک پسربچهای دیگر برخورد میکند که او را به سمت رمز رازی هدایت میکند که سرپرستان آنجا را دربر گرفته.
همدلی زیادی برای کاراکترها در این فیلم وجود دارد. نه فقط کاراکترهایی که “خوب ” هستند بلکه برای تمام کسانی که رنجهای در طول جنگ متحمل شدهاند. حتی خاسینتوی نفرتانگیز (با بازی ادواردو نوریِگا) به نوعی قابل ترحم است. دل تورو هرگز به دام ملودرام یا شیداییِ دردناک نمیافتد چون او غم و اندوهی که در کاراکترها و محیطشان نشست کرده است را درک میکند. این فیلمی است که میفهمد مردم چگونه در دام اعمال خود، رویدادهای جهانی و احساساتشان گرفتار مشوند. این فیلمی متأثرکننده است که هم زیبا و در عین حال وحشتناک است.
۱ ـ هزارتوی پن Pan’s Labyrinth
این فیلم هنوز هم شاهکار دل تورو به حساب میآید، هزارتوی پن نقطه اوج دل تورو است. این تاریکترین داستان پریان، ماجرای اوفلیا (ایوانا بارکِرو) دختر جوانی است که از خانه رانده شده. او با فان (داگ جونز) برخورد میکند، موجودی جنگلی که او را به اتمام سه وظیفه متعهد میکند تا او بتواند به عنوان یک پرنسس در زندگیای تازه تجسم پیدا کند.
در این فیلم تنها دو راه فرار از رنجها و وحشت دنیا وجود دارد؛ تخیل و مرگ. در حالی که موضوعی بشدت تیره و سنگین است، دل تورو از طریق فروتنی، ظرافت و رحمتش هرگز به دام غم و باتلاق افسردگی نمیافتد و این بهپاس طراحی خیال گونه، خط داستانی اندیشمندانه و کاراکترهای شگفتانگیز است. هزارتوی پن فیلمی پیچیده، جسورانه و مرعوب کننده است؛ و به همچنین کاملاً حاکی از این است که چرا هر کدام از فیلمهای دل تورو دلیلی برای سرور است.
منبع: سایت collider.com نویسنده: MATT GOLDBERG