به نقل از فیلم نیوز :
سما بابایی | اواخر هفته گذشته یک خبر زرد و کریه برای دقایقی کام تمام علاقهمندان به سینما را تلخ کرد، این خبر خیلی زود تکذیب شد و همه نفسی به راحتی کشیدند که سایه ابرقهرمانشان هنوز مستدام است. قهرمانی که چه با نام «جمشید آریا» چه با نام «جمشید هاشمپور» تماشاگر با دیدن شمایلش بر پرده سینما ، سالن را به مرز انفجار میکشاند.
به گزارش فیلمنیوز، ۵۵ سال از آن روزی میگذرد که در فیلم «جهنم سفید» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان بازی کرد و حالا پس از بیش از نیمقرن، همچنان بازیگری مانده که جایگاهِ خود را در سینما حفط کرده است و برخلافِ بسیاری دیگر، پروندهی بازیگریاش بسته نشده است؛ حتی در آستانهی هشتاد سالگی و این البته نکتهی عجیبی نیست برای بازیگری با آن شمایلِ استثنائی و مردی که همواره نزدِ مخاطبانش «جمشید آریا» ماند؛ هر چند نامِ شناسنامه و آنچه بر سر درِ سینماها نقش بست: «جمشید هاشمپور» باشد.
مردِ خشنِ پر از عاطفه | آن نقشهای جدی را که از «جمشید آریا» دیدهاید، فراموش کنید. آن شمایلِ خشن و آن قد و بالای بلند و آن سرِ بیمو و آن قد و بالای بلند که با «زینال بندری» در خاطراتِ جمعی مردم ماندگار شد. بازیگری که خود به دلیلِ آمادگی بدنی بسیار بالایش، تمامی سکانسهای فیلمهای اکشن را خودش و بدون حضور بدلکار، بازی کرده و قهرمان کاراته و کونگفو و بوکس است؛ خارج از قابِ دوربینها، مردی آرام و تا حدی شوخطبع است که موبایل ندارد، سوار هواپیما نمی شود و علاقهای به حضور در مراسمِ پرزرق و برقِ سینمایی و فرشهای قرمز و مهمانیهای رنگارنگ ندارد. ترجیح میدهد در سایه زندگی کند، در گوشهای امن و دنج؛ حتی آن وقتهایی که عکسِ بزرگِ چهرهاش روی پردهی سینماها، مردمانِ بسیاری را به صف میکرد تا فیلمهایش را ببیند.
تکاورِ خجالتی | دنیا برای مردی که در کوچهپسکوچههای سلسبیل زیر دستِ قهرمانانِ ورزشی بزرگ شده، خیلی توفیر دارد با کسانی که شیفتهی زرق و برقِ سینما هستند. برای همین هم هست لابد که پنجاه سال بازی کرده و تعداد گفتوگوهایی که انجام داده به انگشتانِ یک دست هم نمیرسد. چه کسی باور میکند آن تکاورِ کارکشتهی «عقابها» بگوید: «در مجموع من یک مقدار کمرو هستم و زیاد در اجتماعات راحت نیستم و معذب می شوم. از کودکی هم خجالتی بودم و به همین خاطر کمتر حضور فیزیکی من حس می شود.»
بچهی سلسبیل زیرِ نورِ نورافکنها | آریای سینمای ایران خیلی تصادفی وارد عرصهی سینما شد، در سلسبیل (محلهی کودکیاش) سینما «خرم» بود و پاتوقِ او و هممحلهای هایش که میرفتند و بلیتهای ۶ ریالی میخریدند و فیلمها را میدیدند. گاهی دو- سه فیلم در یک هفته و مثلِ تمام همسن و سالهایش فیلمهای وسترن را دوست داشت و اکشن. خودش یکباری گفته که عاشقِ یول براینر، برت لنکستر، چارلتون هستون، گری گوری پک بوده در آن سالها. وُسعِ مالی خانوادهای که هشت فرزند داشت و پدری که یک نظامی ساده بود؛ اما طوری بود که برای او پیگیری علاقهی اولش (کونگفو و کاراته و کشتی و بدنسازی) راحتتر بود تا مثلا برود و سینما بخواند؛ اما سرنوشت کارهای عجیبی میکند، سالِ ۴۷ است که حسن شریفی (مدیر تولید خاچیکیان) او را در همان سینما خرم میبیند و میپرسد: دوست داری کارِ سینما کنی؟ آریای جوان اما به او نگاه میکند (شاید شبیه همان نگاهِ معروفش در فیلمهایی که بازی کرده) و میگوید: بلد نیستم؛ اما شریفی او را میبرد سر صحنهی «جهنم سفید» و خاچیکیان از آن جوانِ ۲۴ ساله بازیگری میسازد که حالا در آستانهی هشتاد سالگی همچنان میدرخشد.
شروع محبوببیت | سینمای قبل از انقلاب حالا جوانی خوشبر و رو را کشف کرده بود که کوهنوردی میکرد و بدنسازی حرفهای بود و آناتومی مناسبی که جان میداد برای یک ضدِ قهرمانِ دوستداشتنی و این همه به خاطرِ خاچیکیان بود. در سالهای بعد هم تجربهی آریا با این کارگردان کار کرد. «عقاب ها» توانست پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران به لحاظ تعداد مخاطب شود. آریا در این فیلم نقش یک تکاور ایرانی را داشت که در لباس مبدل وارد کردستان عراق میشود و فرارش با موتور در حالی که هلیکوپتر عراقی تعقیبش میکند از به یادماندنیترین صحنههای اکشنِ سینمای ایران است.
این یاغیِ دوستداشتنی | جمشید آریا، در تمام سالهایی که بازی کرد، دنبالِ دستیابی به تجربههای تازه و نقشهای متفاوت بود؛ او حتی آنگاه که با شمایلِ زینال بندری هم در فیلمهای متفاوت بازی کرد، هیچگاه خود را تکرار نکرد؛ بازیهای او در دههی هشتاد، بسیار متفاوت از آنچیزی بود که در دههی هفتاد از او شاهد بودیم و آنهم متفاوت از آنچه در دههی ۶۰ ایفا کرد. مردی که در یک بوسِ کوچولو بازی کرد کجا و آنکه در میم مثلِ مادر بود؟ آن کسی که ایفاگرِ نقشِ واکنش پنجم بود کجا و آن بدمن تیغ و ابریشم کجا؟ اصلا بیایید یکبار آن بازی حسی و پرقدرتش را در استشهادی برای خدا به یاد بیاورید، آن سکوتهای دلنشینِ مردی که در سرمای ۳۵ درجه زیر صفر شاید یکی از بهترین بازیهای عمرِ خود را به نمایش گذاشت یا آن سکوت و آن نگاههای نافذ را در مادر و آن جمالِ دوستداشتنیِ دلنشین.
رُلِ یکی که امدادگر شد | در همان سالها رُلِ یک هم بازی کرد (عشقیها ساختهی جمشید شیبانی)؛ اما مناسباتِ حضور در سینما را بلد نبود، شاید هم نمیخواست به آن تن دهد. دوست نداشت برود در این محفل و آن محفل که دیگران یادشان بماند که جمشیدی هست آریا نام. خودش میگوید در آن سالها حسِ خوبی نداشت. برای همین از سینما دور شد و کارمند سازمان دفاع غیرنظامی شد و مسئولیتِ ایمنی کارخانهها را برعهده گرفت و از سینما دور شد؛ هر چند سالهای سال بعدتر بگوید: «نمیدانم، شاید هم اشتباه کردم.» هر چه بود، او در سینما فراموش شد. در آن سالها عضو یک گروه امدادی شد که هدف آن نجات افراد گیر افتاده در کوه، بهمن و تصادف بود و در همان سازمان هم بازنشسته شد.
کاشفی به نامِ کیمیایی | حضور در فیلمهای کیمیایی (صرفنظر از طولِ نقش یا حتی کیفیت فیلم) همیشه یک شانس برای بازیگران بوده است. شما به هر کدام از فیلمهای او که نگاه کنید، خواهید دید که بازیگران در آن بهترین نقشهای عمرِ خود را بازی کردهاند؛ حتی اگر حضورشان تنها چند دقیقه بوده (اصلا همهی آنها به کنار، مریلا زارعی را جایی بهتر از سربازانِ جمعه به خاطر دارید؟) کیمیایی ستارهشناسِ بزرگی است و به همین خاطر انقلاب که شد، «آریا» را برای خط قرمز انتخاب کرد؛ آنهم درست آن وقتی که همه یادشان رفته بود بازیگری بود با آن فیزیکِ خاصی که کسی شبیهاش نبود. شانس دوباره درِ خانهای را زده بود. خانهی آریا؟ نه اشتباه نکنید، او به همان زندگی کارمندی دلخوش بود و اصلا قایم شدن میان سرو صدای کارخانهها حسِ امنیتِ بیشتری به او میداد تا زیرِ آن همه دوربین و نورافکن بودن. شانس، دوباره درِ خانهی سینمای ایران را زد و جمشید آریا به آن بازگشت. این بار در نقشِ یک مامور امنیتی. آریا بعدتر در «تیغ و ابریشم» هم با کیمیایی کار کرد؛ کیمیایی البته میخواست برای این نقش، یک بازیگر خارجی را برای ایفای این نقش بیاورد؛ اما او دستمزدی بالا طلب کرد که امکانش را نداشت و سراغِ او رفت.
شمایلِ یک سرِ تراشیده | پس از خط قرمز، فیلمِ «فرمان» ساخته کوپال مشکات برایش پیش آمد و همبازی سعید راد شد تا رسید به «نقطه ضعف» ساختهی اعلامی و همین فیلم شد نقطهی عطفِ کارنامهی بازیگرشاش در آن سالها. در ههی ۶۰، آریا در فیلمهای بسیاری بازی کرد؛ اما این تاراجِ قادری بود که سببِ تولدِ «زینال بندری» شد. زینال را قرار بود فردین، بهروز وثوقی، سعید راد و حتی خودِ قادری بازی کنند؛ اما قرعه به نامِ او افتاد. قادری خیلی هم تمایل نداشت که جمشید آریا آن نقش را ایفا کند، میگفت نقشِ حساسی است و باید یک بازیگرِ حرفهای بازیاش کند. اما او به این نقش جان داد و شمایلِ مردی با سرِ تراشیده در سینمای ایران تثبیت شد (او پیش از آن نیز در چند فیلم با این تیپ بازی کرده بود). خودش البته اصراری به این تیپ نداشت و اتفاقا میخواست نقشهایی که بازی میکند، تنوع داشته باشد. حتی در جاهایی با این امر مخالفت کرد و به همین خاطر بود که در فیلمهایی چون «عشق و مرگ»، «پرده آخر» و «روز باشکوه» گریم بسیار متفاوتی داشت.
و حالا چهرهای متفاوت | «روز باشکوه» نقشی متفاوت برای او بود؛ اما درست در همین نقطه است که او ممنوعالکار میشود؛ ممنوعالکاری به هر روی اتفاقِ بدیمنی است؛ ۴۱ سالگی زمانی بود که او را از ادامهی کار منع کردند؛ سالی که دورانِ اوجِ هر بازیگری محسوب میشود و باید کسی خود در آن شرایط باشد تا بداند این چه غمِ بزرگی است، اما همین مدت، فرصتِ مناسبی برای این بازیگر شد تا از نقش های اکشن و تکراری فاصله بگیرد. در آن سالهای عسرت او مثلِ همیشه بیآنکه شلوغ کند، کتاب خواند، ورزش کرد و سعی کرد خود را بیشتر بشناسد. خودش در یکی از گفتوگوهایش آن دوران را چنین توضیح داده است: «بعد از ممنوعالکاری، اقدامی نکردم و حتی ارشاد هم نرفتم که اصلا چرا ممنوعالکار شدهام یا درخواست بدهم ممنوعالکاریام را لغو کنند. حتی کسی به من خبر نداد ممنوعالکار شدهام. آن موقع کارگردانها و تهیهکنندهها لیست بازیگرانشان را میبردند ارشاد، در آنجا به آنها میگفتند هاشمپور فعلا نمیتواند کار کند. دلیل خاصی نداشتند، فقط میگفتند ایشان خیلی دارد پرواز میکند و مطرح میشود». بعد از آن هم که دوباره برای بازی در فیلمها دعوتش کردند، نقشهای متفاوتی ایفا کرد. نقشهایی با نتیجهی درخشان که حاصلش شد «مادر»، «دلشدگان»، «پرده آخر»، «عشق و مرگ» و خیلی کارهای دیگر. او در سینمای دفاع مقدس نیز نقشهای بسیاری ایفا کرد که عقابها، پایگاه جهنمی، بازداشتگاه، ضربه طوفان، رنجر، پرواز از اردوگاه، باشگاه سری، هیوا، نفوذی، قارچ سمی و مزرعه پدری از جملهی آنان بود. او خودش میگوید «قارچ سمی» را بیش از هر کارِ دیگرش دوست دارد. فیلمی در ژانرِ دفاعِ مقدس. او قرار بود در «روبان قرمز» ابراهیمِ حاتمیکیا هم بازی کند. قراردادِ سفید هم امضا کرد و چندین ماه هم تمرین کرد؛ اما یک روز مرحوم ابراهیم اصغرزاده آمد و به او گفت: «پرویز پرستویی که سر یک فیلم دیگر بودند کارشان تمام شده و حالا قرار است بیایند سر روبان قرمز و این نقش را بازی کنند.» او هم به تهران برگشت؛ به همین سادگی.
پایانِ یک دوران | مدیران سینمایی در آن سالها با فیلمهایی که قهرمان داشت و چهرههایی مثل جمشید آریا مخالف بودند، نقل است آن روزگاری که مرحوم سیفالله داد معاونت سینمایی را عهدهدار شد، در همان هفتهی اول ۲۶ فیلم را توقیف کرد و به صراحت میگفت دیگر لازم نیست این فیلمها ساخته شود. این زمان درست مصادف با اوجِ دورانِ کاری او بود، بعد هم که دیگر سنِ او بالا رفت و توان اجرای صحنههای اکشن را نداشت و پس از آن سینمای اکشن همیشه از هنر ایران رخت بربست. مدیرانی که یک روز فکر میکردند او دارد زیاد اوج میگیرد و مانعِ پروازش شدند، خود سالها بعد سقوط کردند؛ او اما «جمشید آریا» ماند و برای همیشه میماند.