مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
گاه برخی نقشها ظرفیتهای حسی یک بازیگر را درگیر میکنند و سبب رو آمدن تواناییهایی جالب از او میشوند. ارغوان آذرنیا در سریال «زمانه» به کارگردانی حسن فتحی چنین کارکردی را برای پریناز ایزدیار دارد و او را به یکی از هنرپیشگان محبوب این کارگردان بدل میسازد.
به واقع سریال «زمانه» کلید شهرت ایزدیار بود و او را به بازیگری برونگرا و جذاب برای نقشهای رومانس بدل ساخت. هرچند در کلیت مسیر بازیگری او تنوعی از شمایلهای تیپیک زنانه قابل مشاهده است، اما او برای اجرای همه این نقشها به استانداردی مشخص دست یافت و همواره در شاخصی نرمال توانست تا تداعیگر شور و شعور زنانه در نقشآفرینیهایش باشد.
از سوی دیگر آنچه سبب تثبیت ایزدیار شد سبکی از بازی برونگرا بود که یونیک خودش محسوب میشد یعنی رویکردهای این بازیگر به نقشآفرینی کمتر سویه تقلیدی داشت و همین سبب شد تا گسترهای از شمایلهای زنانه در بازتاب اغواگری، مظلومیت، عشق ورزی، روان پریشی، سیاست پیشگی و مکاری در سطحی مشخص از سوی او بازنمایی شود.
بازنمایی شمایل نقش در سطحی مشخص در این معناست که ایزدیارهر تیپ یا شخصیت را در چارچوبی نزدیک به فهم و ادراک عامه بازی میکند و همین نکته به مخاطبان کمک میکند تا با موقعیتهای حسی آن شخصیتها همراه شوند و به برداشت دقیقی از دلایل رفتارهای هر شخصیت در فیلم و سریال برسند.
ایزدیار در عین حال آرامشی ظاهری دارد که همین خصیصه را به بازیگری خود نیز تسری داده و چنین ویژگی سبب شده تا حتی در پرکنشترین نقشآفرینیهای این بازیگر هم نوعی از آرامش و خونسردی قابل مشاهده باشد که در نوع خود می تواند جالب توجه باشد. یعنی رویکرد بازیگر برای نمایش تشویش درونی لزوما به آن پرسونای تثبیت شده از آرامش و خونسردی ضربه نمیزند که چنین بارزهای به ویژه در سریال «جیران» به اوج میرسد و ایزدیار در بازتاب شخصیت چند بعدی فروغ السلطنه به تسلطی جامع در تفکیک احساسات و کنترل موج بازی خود در موقعیتهای مبتلابه این شخصیت دست مییابد.
به واقع ایزدیار در کارنامه نقش آفرینیهای خود موجهای متفاوتی از بازی احساسی را نمایه میکند که در جای خود قابل تامل است اما همه ویژگیهای درونی تجربه شده در کلیت کارنامه او به صورت یکجا در سریال «جیران» و نقش فروغ السلطنه بازتابانده میشود و ایزدیار این فرصت را مییابد که در یک مقارنه آشکار با احوالات تجربه شده از سوی دونگ یی در سریال مشهور افسانه دونگ یی قرار بگیرد.
این مقارنه بدین صورت است که سریال «جیران» به لحاظ صورتبندی اتفاقات درام و ترسیم نقش ویژه برای زنان همان مسیر سریال کرهای را میرود و مشابه آنچه برای دونگ یی میافتد برای فروغ السلطنه نیز رخ میدهد.
به بیان بهتر تجربه سلوکی عاشقانه و تبدیل شدن به سوگلی ناصرالدین شاه قاجار مشابه همان اتفاقی است که برای دونگ یی نیز رخ داده و جایگاه هر دو این شخصیتها را در یک همسانی و اشتراک دراماتیک از حیث فراز و نشیبهای زیستی در دل سناریو قرار میدهد.
در همین باب میتوان به تجربه هر دو شخصیت جیران و دونگ یی از ارتباط عاشقانه با پادشاه، مرگ فرزند، مقابله با دسیسههای درباریان، اخراج از قصر، تبدیل شدن به ذی نفوذترین زن کاخ و در نهایت فرجام مرگ آن دو اشاره کرد که در همین زمینه نیز ایزدیار با توجه به شخصیت دونگ یی تلاش کرده تا مابه ازایی بومی بسازد و در این کار نیز موفق است.
در یک بررسی کلی از کارنامه ایزدیار با کلیدواژههایی چون عشق، مکر، اغواگری، همیاری، همدلی، مظلومیت، روان پریشی، مظلومیت، خردورزی و شجاعت در تصمیمگیری ولو در جهت عکس باورهای تثبیت شده روبرو میشویم که شمایل هنری این بازیگر را در چارچوبی از دوگانه کنش درونی و واکنش برونی بازتعریف میکند.
در نهایت باید به نقش آفرینی او در فیلم «مغز استخوان» به عنوان جمعبندی این تحلیل اشارهای مختصر داشت و بازی ایزدیار را نمونهای خاص از حرکت ضد تابوها دانست که این روزها به شیوهای مرسوم برای القای تفاوت سناریو در فیلمها و سریالها بدل شده است.
به واقع این نقش یک بندبازی احساسی میان تعلق به خانواده اکنون یا گریز به حفاظت نسلی است که دوگانه حسی خاصی را در رفتار دراماتیک این بازیگر در دل رویدادهای فیلم سبب شده است.
از سویی ایزدیار در فیلم «مغز استخوان» برای شناساندن شخصیت بهار به مخاطبان از متد آشنای مظلوم نمایی زنانه تبعیت میکند که میتواند برآیندی از شرایط خاصی باشد که موجهای زندگی به شخصیتهایی چون بهار تحمیل میکند و البته برای حفظ طراوت فیلم برای مخاطبان از تعریف داستان اصلی پرهیز میکنم و تنها به ذکر این نکته اکتفا میکنم که ایزدیار با این نقش آفرینی پا در مسیری گذاشته که پیش از این فاطمه معتمدآریا در بازتعریف احساس رنجش و مظلومیت زنانه از خود برجای گذارده بود.