مجله نماوا، شادی حاجی مشهدی
ویشکا آسایش بازیگر بکری است، به این معنا که هم چهره طبیعی و دست نخوردهای دارد و هم در لحن و شیوه بازی صاحبِ ویژگیهای منحصر به فردی است. طیف رنگینکمانی نقشهایی که او از سال ۱۳۷۵ در سینمای ایران بازی کرده، نشان میدهد که هم به لحاظ حسی و هم در اجرا برای پذیرش نقشهای مختلف انعطاف زیادی دارد.
شاید برای اغلب مخاطبان سینما، بیش از همه، شروع قدرتمند او در فیلم «ساحره» و «سریال امام علی (ع)» به یادماندنی باشد، اما سویه دیگری از توانمندی این بازیگر را اتفاقا در نقشهای کمدی و در فیلمهای «ورود آقایان ممنوع» و «نهنگ عنبر» دیدهایم. دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنواره فیلم فجر برای بازی در نقش «خانم دارابی» – مدیر جدی دبیرستان- گواه این مدعاست.
ویشکا آسایش پس از این موفقیت، در نقشهای مشابهی نیز ظاهر شد، اما در «گورکن» وجوه تازهای از مادرانگی و پختگی را میبینیم که برای او تجربه تازهای به شمار میرود.
با خانم آسایش همزمان با اکران آنلاین فیلم «گورکن» و به بهانه نقش متفاوتی که در این فیلم بازی کرده گفتوگو کردیم و پیش از هر چیز باید از سعه صدر، متانت و اصالت او بگویم و همچنین برای فرصتی که در گرفتاریهای فراوان و مادرانگیهای روزمرهاش به مجله نماوا داد، قدردانیکنم. این گفتگو را میخوانید:
دو سال از زمان فیلمبرداری این فیلم میگذرد و خوشبختانه در تابستان کرونازده امسال فیلم اکران آنلاین شد، میخواهم به زمانی که فیلمنامه به دست شما رسید برگردم و از تجربه آشنایی و کار با کاظم ملایی بپرسم.
تابستان سال ۹۸ دستیار آقای ملایی خانم آلاله هاشمی با من تماس گرفتند و گفتند یک فیلمنامه خیلی خوب دارم میفرستم تا بخوانی. گفتند مشکلی نداری که این کار دوم این کارگردان باشد و من هم گفتم نه بفرست. البته پیشتر با خانم هاشمی عزیز در سریال «نهنگ آبی» کار کرده بودم و ایشان میدانستند که من به دنبال نقشهای پرچالش هستم. نقشهایی که متفاوت بودند. دلم میخواست سویههای دیگری از بازیگری را تجربه کنم.
وقتی فیلمنامه را خواندم از اینکه ریسک کردند و فارغ از کارهای قبلیام، نقشی متفاوت را به من پیشنهاد دادهاند خیلی ذوق کردم و با آقای ملایی ملاقات کردم و از همان برخورد اول فهمیدم که ایشان میداند چه میخواهد و کارش را بلد است. از جدیت و آرامشی که داشت خوشم آمده بود.
دلم میخواست نقش درست از آب دربیاید و قبل از شروع تمرین داشته باشیم. خیلی صحبت میکردیم، دور خوانیها شروع شد و اتود زدیم؛ یکی دو هفته در مورد نقش من و تعاملش با بقیه نقشها صحبت شد که سوده باید از چه جنس مادری باشد.
آیا فیلم قبلی آقای ملایی «کوپال» را دیده بودید؟
فضای «کوپال» خیلی متفاوت از «گورکن» بود. من فیلم اول ایشان را ندیده بودم، اما پیش از شروع فیلمبرداری آن را دیدم؛ تجربهای خاص بود. نوع قصهپردازی و فضاسازی آن فرق داشت. حتی یه یاد دارم که به شوخی به ایشان گفتم «کوپال» را دوست دارم اما ریتم آن برای من کمی آهسته است.
در فیلم «گورکن» نقش یک مادر تنها که با پسر زالش زندگی میکند را بازی میکنید، از تجربه شخصی خودتان به عنوان مادر «گیو» عزیز که تقریبا هم سن و سال کاراکتر «ماتیارِ» فیلم است بگویید. اگر مادری در زندگی واقعی با چنین بحرانی روبرو شود، شیوه برخورد درست با این مساله چیست؟
قطعا تجربههای شخصی آدمها خیلی میتواند به کار حرفهایشان کمک کند. ماتیار فیلم در آن زمان از پسر من دو سال کوچکتر بود و به هر حال من این شانس را داشتم که تجربه مادر بودنم را در این نقش به کار ببرم و شاید این مساله هشتاد درصد کار مرا آسانتر کرده بود. واقعیت این است که حسهایی مثل نگرانی و ترسهای مادرانه را میشناختم و نوع دیگرش را در زندگی واقعی تجربه کرده بودم. شما میدانید از زمانی که یک زن، مادر میشود با بچهدار شدنش، مدام نگرانی دارد، مدام میترسد که مثلا بچه بیمار نشود یا اتفاق بدی برایش نیفتد. به هر حال همهی این حسها به من کمک کرد تا حسهای واقعیتری داشته باشم.
اگر به جای سوده بودم، قطعا دچار شوک میشدم، اما اول سعی میکردم در سکوت این قضیه را با خودم حل و فصل کنم، به چرایی پیش آمدنش فکر میکردم، با فرزندم حرف میزدم، دلیل این حرکتش را میفهمیدم، به اینکه کجای راه را اشتباه رفتم توجه میکردم، شاید لازم میشد که از یک درمانگر یا مشاور کمک میگرفتم. به نظرم صحبت کردن همیشه جواب میدهد.
در فیلمنامه «گورکن» بیشتر با نمادها سروکار داریم و شخصیتپردازی مفصلی برای کاراکترها در نظر گرفته نشده، همه تقریبا به یک اندازه دیده میشوند، اگرچه مخاطبان هوشمندتر میتوانند این کدها را سریعتر دریافت کنند یا خصوصیاتی که در شناسنامه هر کاراکتر آمده را به خوبی درک کنند، اما نکات مبهمی در شخصیتپردازیها وجود دارد که شاید برای بسیاری جای سوال باشد، به گمان شما این مساله چگونه در روند درک قصه و همذاتپنداری با کاراکترها تاثیرگذار بود؟
به نکته خوبی اشاره کردید، اتفاقا به نظرم نقطه قوت فیلم در همین جاست؛ در اینکه از هر کاراکتری آن میزانی که لازم است و آنچه که باید، میبینیم و میشنویم. با این کار کارگردان بخشی از دریافت و درک فیلم را به عهده مخاطب گذاشته است. من وقتی اولین بار قصه را خواندم به همه شک کردم، به خواهر سوده، به پیمان، به دُخی، حتی به کارگر افغانی و… در واقع فکر میکنم شوکی که فیلم به مخاطب وارد میکند قابل پیشبینی نیست، البته شاید خیلی از بینندههای باهوش زودتر متوجه شوند، اما به نظرم بخشی از این رمزگشایی بر عهده مخاطب است. به نظرم درست و به اندازه اطلاعات وارد قصه شده، اگر کمی بیشتر کاراکترها باز میشدند شما دیگر این شک و ابهام را نداشتید.
زال بودن ماتیار چه کمکی به اجرای بیرونی نقش میکرد، شما چطور به عنوان یک بازیگر حرفهای با یک نوجوان نابازیگر (محمد امین اسدی) تعامل داشتید؟
در فیلمنامه ذکر نشده بود که ماتیار زال است، وقتی برای گفتوگو به دفتر کاظم ملایی رفتم، گفت که برای نقش ماتیار یک پسر با استعدادِ زال را انتخاب کرده است. هیجانزده شده بودم، گفتم چه انتخاب جذابی! چون به نظرم هم افراد زال به لحاظ ظاهری متفاوتند و هم نوع نگاه کردنشان خاص است. اتفاقا محمد امین خودش هم دوستداشتنی و بسیار آرام و مرموز بود. حتی اول خجالت میکشید که با من حرف بزند و میدانید که معمولا پسر بچهها در یک سنی اصلا دوست ندارند که به آنها دست بزنید یا بغلشان کنید و من به عنوان بازیگر نقش مادر سعی کردم پیش از دوربین به او نزدیکتر شوم و با او بیشتر حرف بزنم. باید اول با محمد امین دوست میشدم، برای همین در پشت صحنه با او بازی و شوخی میکردم تا آن ارتباط دوستانه پشت دوربین ایجاد شده باشد.
نکتهای بود که بخواهید در حین فیلمبرداری با کارگردان مطرح کنید تا تغییر کند یا در مورد نقشتان پیشنهاد و نظری بدهید که نتیجه بهتری داشته باشد؟
فیلمنامه محکم و پر از جزئیات کافی بود؛ اما من در مورد روند احساسی سوده از زمان شروع بحران و فراز و فرودش نظراتی داشتم. به نظرم میرسید که سوده نباید از آن دسته زنانی باشد که از اول تا آخر اشک میریزند و آه و ناله میکنند، در عین حال هم نمیشد که مثل ژستهایی که به تازگی بعضی از بازیگران می پسندند و مد شده «صورت یخی و بیاحساس» باشم. این کلیشهها باید شکسته شود؛ به نظرم نگاه بازیگر دروغ نمیگوید و حسی که بروز میدهد باید از اعماق وجودش برآمده باشد.
چالش شما برای اینکه سوده شریفزادگان باشید چه بود؟
یک جور عمق و صبوری برای نقش سوده میخواستم و یک روند احساسی روشن؛ مثلا با آقای ملایی فکر کردیم که از شروع بحران، روند حسی سوده چطور باید باشد و فکر کردیم اگر بخواهیم یک نمودار برای حس این مادر طراحی کنیم، این نمودار باید چطور باشد. سوده اولش خیلی خونسرد است و مثل بیشتر مادرها که تودار هستند و خودشان را کنترل میکنند و چیزی بروز نمیدهند رفتار میکرد. ریشه این رفتار گاهی این است که مادران نمیخواهند باور کنند اتفاق بدی برای بچهشان افتاده، اما، از یک جایی به بعد کم کم ترس به سراغشان میآید و یک جایی به اوج و انفجار میرسند. اینکه مثلا کی و کجا چه چیزی را نشان بدهیم موضوع گفتوگوی ما در حین فیلمبرداری بود.
سختی کار در این بود که یک اتفاقی که در یک شبانهروز افتاده شما در ۴۵ روز فیلمبرداری باید نشان بدهید. مثلا یک سکانس را بازی میکردیم و فردایش باید یک بخش دیگر را با حفظ تمام آن حسها و راکوردها ادامه میدادیم. برای همین، همه حس و بازی شما باید کاملا با کلیت کار همخوانی داشته باشد. ما با کاظم عزیز این منحنیها را کشیده بودیم که حسها را کجا بالا و پایین کنیم و کجا نگه داریم و از ادامه همانها را اجرا کنیم.
سوده در ابتدا این اتفاق بد را باور نمیکند و طبیعی و آرام به نظر میرسد، حتی ممکن است مخاطب فکر کند که چه مادر خونسردی است، اما این تعلیق و روند نگران کننده را میتوان در ادامه دید و حس کرد؛ برای پیدا کردن لحظه انفجار حسی سوده، چه همفکریهایی صورت گرفت؟
لحظهای که سوده لباسهای ماتیار را در آغوش میکشد و بغضش میترکد و منفجر میشود، درواقع از هم پاشیده میشود و فرو میریزد. این لحظهی مهمی بود که با کاظم در موردش خیلی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم که کجا باشد و کی اتفاق بیفتد. نمیخواهم داستان را باز کنم اما به دو سه نقطه برای این برونریزی حسی فکر کردیم.
سوده به عنوان زنی که مهر پدری ندیده و از همسرش جدا شده و زندگی مستقل و متکی به خود دارد در لحظاتی دچار استیصال میشود و به نظر میرسد وجود پسرش او را مجبور کرده تا گاهی بین حسهای درونی خود دچار تردید شود، شما چطور این شرایط و حسهای دوگانه را بازتاب دادید؟
من فکر میکنم وقتی زنی بچه داشته باشد، هر اتفاقی هم که بیفتد، بچه در اولویت است. حتی اگر فرزندش به او بدی کند یا از دست فرزندش عصبانی شود، هر چقدر هم که در شرایط ویژه قرار بگیرد، در نهایت همه اولویتها به فرزندش برمیگردد.
همیشه معضل اصلی در میان زوجهایی که به مشکل برمیخورند و جدا میشوند، متوجه فرزندان آنهاست و اولین نفری که آسیب میبیند بچهها هستند. وقتی که مادر و پدر از هم جدا شدهاند یا در شرف جدایی هستند این مساله روی روح و روان آنها اثر میگذارد و خب طبیعی است که واکنشهایی بروز دهند.
در مورد این فیلم من وقتی فیلمنامه را خواندم میتوانستم درک کنم که در روند قصه چرا ماتیار چنین رفتاری دارد؛ البته شاید خیلیها با دیدن فیلم بگویند که مثلا این یک رفتارِ بیمارگونه است و چطور بچهای که محبت دیده، اینطور حاضر است مادرش را اذیت کند. اما از طرفی هم باید موضوع را از دید یک بچه ده ساله دید، شاید این تنها کاری بوده که او در دنیای کودکانه قادر به انجامش بوده، شاید این بچه ده ساله فکر نمیکرده مادرش اینطور نگران و ناراحت میشود چون خودش احساس نگرانی و ترس ندارد، ما وقتی که بزرگتر میشویم تازه خیلی از حسها را تجربه میکنیم و میشناسیم مثل حس تنهایی، حس از دست دادن، نگرانی یا ناامنی و…
به گمان من بچهها دقت میکنند و همه چیز را میبینند و میشنوند. در اینجا ماتیار منتظر است تا مادر بیاید و به او بگوید که تصمیمش چیست. نکتههای ظریف و مهمی در فیلمنامه بود که من دلم میخواست ببینم در عمل چطور میتوانم آنها را به کاراکتر سوده بدهم. درواقع من باید مادری را که تنها بود میفهمیدم، شاید اگر از لحاظ مالی وضعیت بهتری داشت یا تنهایی نکشیده بود، مجددا ازدواج نمیکرد. بچه هم که احتمالا پدری بالای سرش نبوده و حمایت پدر بزرگش را هم نداشته، وقتی بیشتر فکر کنیم میتوانیم دلیل این رفتار را بفهمیم.
به هر حال، دلیل این رفتار هر چه باشد به پدر و مادر برمیگردد، شاید سوده در واقعیت به این میرسید که بعد از این حادثه دوباره به همه چیز فکر کند و اگر فرزندش اینطور میخواست که والدینش به هم برگردند، او هم بنشیند و حداقل یک بار به این مساله فکر کند و ببیند کجای کار را اشتباه کردند.
درباره تجربه کار با بازیگران حرفهای فیلم مثل خانمها خیراندیش و شریفینیا و همچنین آقایان بهبودی و معجونی و بقیه بازیگران فیلم، برای خوانندگان ما بگویید؛ روشن است که دوستی و حمایتهای این دوستان در حین کار و در پشت صحنه، این تجربه را دلنشینتر کرده…
بله قطعا همینطور است که میگویید، من تقریبا با همه بازیگران حرفهای به غیر از آقای مهدی حسینینیا و مهراوه عزیز، که از قبل با هم دوست بودیم همبازی شده بودم. کارهای حسن معجونی را خیلی دوست دارم و قبلا هم با هم تئاتر و فیلم بازی کرده بودیم و برای یکی از تئاترهایش هم طراحیصحنه انجام داده بودم. ریلکسی و خونسردی شخصیت پیمان به من اجازه میداد که نقشم را درست اجرا کنم یا حسی که به مهراوه عزیز داشتم باعث میشد تا واقعا جلوی دوربین هم برایم مثل یک خواهر باشد، با گوهر عزیز، هم که شش ماه سر کار «دیوار به دیوار» بودیم و من گوهر بانو صدایشان میزدم. با آقای بهبودی از «باغ آلبالو» بیشتر آشنا شدم و به نظرم ایشان واقعا یکی از اساتید تئاتر و بازیگر درجه یکی هستند. حضور همه این دوستان برایم دلگرمکننده بود و من هیجانزده بودم از اینکه دوباره با آنها همکاری میکنم. احساس میکردم وجود تک تکشان به من کمک میکند. جالب است که بازی آقای بهبودی در نقش پدربزرگِ زال، با اینکه دیالوگی نداشت اما خیلی زیرپوستی و قوی بود و به خاطر دارم که همبازی شدن با ایشان در آن سکانس به من استرس میداد. به نظرم همه اَکتهای ایشان حساب شده بود، با اینکه ساکت بودند اما حرکات دست، نگاه نکردن و همه چیزشان فکر شده بود.
آیا تمایل دارید دوباره با آقای ملایی کار کنید؟ در استراتژی کارگردانی ایشان، چه چیز جذاب بود؟
بیشک خیلی دوست دارم. کارگردانی درجه یک کاظم ملایی باعث شد همه ما قدر هم باشیم، همانقدری باشیم که او میخواست. طبیعتا بازی خوب نتیجه کارگردانی درست است. در «گورکن»، کسی اضافه کاری یا کم کاری نمیکند. آقای ملایی درست مثل رهبر یک ارکستر بزرگ، همه ما را هدایت کرد و هر کس در جای درست و زمان درست، اجرای درستی داشت.
حتی روی بازی من هم بهشخصه وسواس و سختگیری زیادی داشتند که خیلی میپسندیدم چون اگر مثلا بازی من در نقش سوده کمی بیشتر و بولدتر میشد به نظرم این هارمونی کلا به هم میریخت و خراب میشد. سخت است که کارگردان حواسش به همه چیز باشد. تداوم این حس را در ۴۵ روز نگه داشتن و این همه روز را فیلمبرداری کردن، حقیقتا «کارگردانی» است. دقت کردن به این همه جزئیات واقعا کار دشواری است. جا دارد در اینجا از زحمات خانم آلاله هاشمی هم تشکر ویژه داشته باشم که خیلی به من لطف داشتند و وجودش برای این پروژه نعمت بزرگی بود.
و یک خاطره جالب از «گورکن»؟
به نظرم در این فیلم، از طراحی صحنه و لباس گرفته تا فیلمبرداری و میزانسنها و تراولینگ، جزء به جزء روی همه چیز فکر شده بود. مثلا ساعتها در مورد همه چیز با خانم منیر رضیزاده صحبت میکردیم و نظر مرا میپرسیدند. با بقیه گروه هم همینطور، انگار در مدت یک ماه و نیم واقعا با هم زندگی کردیم.
یادم میآید روزی که قرار بود صحنه انفجار احساسی مرا فیلمبرداری کنند از قبل آقای ملایی خیلی نگرانم بودند و مدام به بقیه گوشزد میکردند که با من زیاد حرف نزنند و کسی تمرکزم را به هم نزند و اذیت نشوم، میدانست که این سکانس را خیلی دوست دارم و نتیجه برایم مهم است. از او خواسته بودم آنقدر سختگیری کند تا آنچه میخواهد بشود و اتفاقا شش بار برداشت شد تا به نتیجهای که کاظم میخواست رسیدیم.
خانم آسایش شاید این سوال برایتان تکراری باشد اما دوست دارم در پایان به آن ویژگی بکر بودن شما اشاره کنم، برای مخاطبان و علاقهمندتان از حسهایی که در درونتان دارید بگویید؛ راز سرزندگی و طبیعی بودن و شاد زیستن را در چه میدانید؟
از اظهار لطف شما و همه مردم عزیزی که به من محبت دارند تشکر میکنم. راستش را بخواهید من معتقدم باید از درون زیبا بود، همینطور گذر عمر هم باید روندی طبیعی و زیبا داشته باشد. به نظرم باید با بالا رفتن سن کنار بیاییم، چون زندگی تجربهای تکرار نشدنی و خاص برای تکتک ماست. در زبان انگلیسی جملهای وجود دارد که من همیشه مثال می زنم: “Age gracefully” که به معنی «گذران عمر به زیبایی و برازندگی» است. فکر میکنم وقتی خداوند نعمتی به انسان میدهد باید از آن مراقبت کنیم مثل زیبایی و جوانی وگرنه وقتی عمر بگذرد و قدر آنها را ندانسته باشیم برای جبرانش مجبور میشویم انواع و اقسام جراحیها و کارهای اضافی و گاهی بیفایده را انجام بدهیم که واقعا هم نتیجه جالبی ندارند.
به گمان من، این نگاه و چشمهای آدمهاست که تغییر میکند. شما هر چقدر هم چهره را دستکاری کنید مدل نگاه را نمیتوانید کاری کنید. به یاد میآورم از کودکی وقتی به چشمهای افراد مسنی که مثلا پوستشان را کشیده بودند یا جراحیهای زیبایی کرده بودند نگاه میکردم، به خودم میگفتم این نگاه به این قیافه نمیآید، زیبا نیست و تناسبی ندارد.
زندگی برای همه ما رنجها و سختیها و درعین حال لحظات لذتبخشی دارد، شاید عجیب باشد اما من سفید شدن موهایم را دوست دارم، هر کدام از این چین و چروکهایی که پای چشم یا روی پیشانی ماست زیباست و هر کدام راوی قصهها و غصههای بسیاریست. شاید به نظر تکراری برسد اما من واقعا از ورزش کردن معجزههای زیادی دیدم و فکر میکنم همه ما باید برای سلامت جسمی و روحی خودمان وقت بیشتری صرف کنیم.